ویرگول
ورودثبت نام
Maryam Mohammadi
Maryam Mohammadi
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

یک رویای زیبا (2)

نشسته‌ایم در جلسه. تا بقیه بیایند، سعی می‌کنم متنم را تکمیل کنم. بغل دستی‌ام یک خانمی‌ست که گویا در سال‌های گذشته محضر آقا صحبت کرده. از ادوار تحکیم است انگار. از دانشگاه‌مان می‌پرسد. از همکف نهاد و از آن کافه‌ی کذا که یک سال از عمرمان را صرف دعوا بر سرش کردیم. من هم توضیحاتی می‌دهم و یک‌ جوری که حس کند من متنم را ننوشتم و زمان لازم دارم، مکالمه‌مان را تمام می‌کنیم. البته این لابه‌لا، از یکی می‌پرسم شما کی هستی؟ حس می‌کنم به‌اش بَر می‌خورد. انگار سال پیش، مجری بوده در یک دیدار.

بگذریم.

متنم را تقریبا تکمیل کرده‌ام. یکی دو نفر می‌آیند که یک‌سری توضیحات بدهند در‌باره ی فضا و شرایط و این داستان‌ها. صحبت‌هایشان برایم جدید نیست. از اهمیت و حساسیت قضیه می‌گویند. مگر خودمان نمی‌دانیم؟ چرا. ولی آن‌ها هم باید بگویند دیگر. از منطق انتخاب‌ این تریبون می‌گویند و من، دارم جمله‌بندی‌هایم را اصلاح می‌کنم. این لابه‌لا پیام‌های گروه‌ها و درس‌ها و کوییز و امتحان و این‌ها هم می‌آید روی صفحه‌ی گوشی. تا حالا اینقدر برایم «آکادمی» و تحصیل و امتحان و غیره, « بی ارزش» نشده است. به معنی واقعی کلمه.

به مامانم سفارش کرده ام دعا کند. واقعا لحظات سختی است. استرس یک چیز طبیعیست که اگر الان سراغم نیاید، پس کِی بیاید ؟!

بچه‌ها یکی یکی حرف می‌زنند. داوطلب می‌شوند که صحبت کنند. من اما آخرین نفری ام که داوطلب شده ام. نکات بچه‌ها به معنی واقعی کلمه «توو در و دیوار» است. چند نفرشان هم که اساسا فمینیست اند. حتی نمی‌شود اسم‌شان را فمینیست اسلامی گذاشتو یک چیز پیچیده ی دیگری هستند این‌ها. یکی از بچه‌ها هم از کمیته‌ی ناظر بر نشریات وزارت علوم آمده که البته مدیر مسبول یک نشریه‌ی زنان هم است. یک نطقی می‌خواد در راستای اینکه «بعله! یک پسر هم می‌تواند دغدغه‌ی زنان داشته باشد.» همه هم با سیس «اوکی مرسی» می‌روند سراغ نفر بعدی. عجیب است. بگذریم.

نکاتم را سه چهار جا نوشته‌ام. بعضی درون کاغذ، بعضی درون کاغذ دیگر، بعضی در save messaged بله، و خلاصه پینگ‌پنگی باید بروم و بیایم سر نکات.

همه که صحبت می‌کنند، موقع اذان می‌شود. جلسه اما ربطی به اذان ندارد. می‌روم نماز، بی‌تفاوت به آنکه چه در جلسه می‌گذرد. خیلی سخت است در این جلسات بزنی و بری نماز. برای من لااقل سخت شده. از باب ریا نیست اما میخواهم یک جایی این را نوشته باشم که آن لحظه با خودم گفتم دیدار رهبری ای که از نماز بیندازد مان؛ نمی خواهم!

نکات خط خطی و پراکنده من! عکس دیگری از جلسه موجود نبود!
نکات خط خطی و پراکنده من! عکس دیگری از جلسه موجود نبود!

وقتی برگشتم، آخر جلسه بود. گفتم چه خبر؟ کی انتخاب شد؟ معلوم نشد. قرار شد سه چهار نفر از جمع حاضر، با صلاحدید ادوار و بزرگان بیایند و بروند مرحله بعد! در انتها، نقدهایی هم به متن ها شد و پیشنهادهایی. مثلا می گفتند مطالبه خوابگاه های متاهلی را در متن هایتان بیاورید! این را که می گفتند، من ذهنم صد جا می رفت. اولا مگر باید مطالبات این شکلی را پیش آقا برد؟ وزیر علوم و یک مصاحبه ریز با فارس کافی نیست؟ ثانیا این مطالبه چقدر اولویت دانشجوی کارشناسی کف صحنه است؟ به نظر من تقریبا هیچ. به هر حال بگذریم. از این مشورت ها و به اصطلاح خودمان «هینت»های گمراه کننده، کم نشنیدیم... البته با ترکیب حاضر، این بهترین نکته ست! نکات بچه ها وقتی حول چرت و پرت و ایده های نخ نما شدۀ فمینیستی می چرخد، خب انتظار بیشتری نیست. حرف جدیدی نیست و اگر هست، فمینیستی ست!

نماز که می روم، خانم عزتی را می بینم. خانم عزتی یک استاد مشاور بی نظیر است. قبل تر با مریم آمده بودیم درباره اردوی پشتیبان ها ازشان مشورت گرفته بودیم و البته در اردوی هیئات هم حسابی ایده به ما داده بودند. بی نظیر. عشق می کنم می بینم شان. گفتم برایم دعا کند. دعای زیبایی کرد. قرار شد مفصل تر با هم حرف بزنیم. باگ ساختاری را آن جا هم دیدم. بگذریم.

یکی دو روز بعد تماس گرفتند و گفتند شما جزو آن چهار نفری. متن آماده کن و جلسۀ انتخاب نهایی، روز 19 ماه رمضان است؛ ساعت 10.

دیدار دانشجویان با رهبریجلسه کذاکوییز و درس و دیگر هیچدعای محال
الیس الصبح بقریب؟!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید