محمدمهدی حق‌دوست
محمدمهدی حق‌دوست
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

درباره فقدان

این دنیا با انسان نسبتی دارد از جنس دارایی‌ها و ناداری‌ها. یعنی «من» در هر لحظه به واسطه اینکه چیزهایی را دارم و چیزهایی را نه، زنده‌ام و این بودنم را می‌توانم لمس کنم. من با داشته‌ها و نداشته‌هایم صاحب هویت می‌شوم. من چون این‌ها را دارم و آن‌ها را ندارم، پس اینگونه شکل گرفته‌ام و شبیه داشته‌هایم شده‌ام و از نداشته‌هایم تهی گشته‌ام.

من حرمی دارم در مرکز مشهد، هیئتی دارم در گوشه تهران، رفیقی دارم دین‌مدار و متفکر، مادری دارم پر کار و اهل رفاقت، پدری دارم اهل دل، برادری دارم اهل احساس و منطق، تشکیلاتی هست و تفنگی و مبارزه‌ای.
و من خانه‌ای برای مهمانی‌های مختلط و کثاف‌کاری‌های شبانه ندارم، من رفیقی دخترباز و بی‌ناموس ندارم، من خانواده‌ای معتاد و پفیوز و بی‌غیرت ندارم، من عضو جنبش یا سازمانی متعلق به دشمنان حرام‌زاده جمهوری اسلامی نیستم.

حالا که خوب توانسته‌ام بیان کنم که این داشته‌ها و نداشته‌ها در نظرم چیست و چگونه در ساخت انسان نقش ویژه‌ای را ایفا می‌کند، می‌خواهم درباره یک مصیبت عظیم صحبت کنم؛ یک درد سوزناک، یک اندوه غم‌انگیز، یک زخم بی‌مرهم، یک بغض بی‌پایان، و یک مرگ تدریجی؛ مصیبتی به اسم «فقدان!»

فقدان، تهی‌شدن انسان از داشته‌هایش است. این لحظه، لحظه غیر قابل درکی است و ما از درک‌کردنش فرار می‌کنیم. ما حتی حاضر نیستیم ثانیه‌ای هم به آن لحظه غم‌بار فکر کنیم. ما دوست نداریم تصورش کنیم که داریم چیزی از داشته‌های‌مان را از دست می‌دهیم. این داشته‌ها هویت ما را و بخشی از روح ما را ساخته و از دست‌دادن یکی‌اش، عین قطع عضوی از بدن است. حتی تصور از دست‌دادن خانواده آزاردهنده است، تصور اینکه از فردا نگذارند به هیئت و حرم بروی آزاردهنده است، تصور خداحافظی ناگهانی رفیقت نیز آزاردهنده است. فقدان به شدت ترسناک است و اگر نعمت غفلت نبود، ما از ترس فقدان خواب‌مان نمی‌برد.

من چقدر از فقدان می‌ترسم. چقدر از فقدان می‌ترسم. چقدر از فقدان می‌ترسم.
و تماما ذهنم درگیر آن بخش دیگر ماجرا می‌شود که اگر ما فاقد دوستی که داشتیم شویم، اگر ما فاقد خانواده شویم، اگر فاقد روضه و امام حسین علیه‌السلام گردیم، اگر دچار فقدان کسی برای درد دل‌های‌مان شویم، چه خواهد شد؟ همین «چه خواهد شد»، یک بغض ناگهانی است که در یک آن به سراغت می‌آید و روح و روانت را می‌بلعد.

فقدان ترسناک است چون یک لحظه بعد از آن هم برای ما غیر قابل فهم است و «ابهام» موجودی بسیار بی‌رحم و خشن است که هرگاه بخواهد به سراغ انسان می‌آید و آدم را در خمار خودش فرو می‌برد. فقدان و ابهام، این دو برادر وحشی با فریادی ناگهانی، بغض خفته‌ات را بیدار می‌کنند و به اشک‌های روی گونه‌ات بلند بلند می‌خندند.

هیچ راه فراری نیست‌. ما با فقدان و ابهام عجینیم، چه بخواهیم چه نخواهیم! ما فقط می‌توانیم قلب‌مان را تسکین دهیم. من گشتم؛ هیچ عبارتی زیباتر از این عبارت ندیدم که بتواند جان آدمی را آرام گرداند:«اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ»

تنها راه کاستن از درد فقدان، پناه‌بردن به تقدیر است. دعا کنید خدا آغوش قضا و قدرش را همیشه باز بگذارد؛ و اگر نه مجبوریم به مرگ تن بدهیم...

امام حسینفقدان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید