سال دهم معلم قرآنی داشتیم که «معلّم» بود. یعنی میتوانم امروز بعد از پنج سال بین آنها که «ادارهکننده کلاس» هستند و آنهایی که و «معلم»اند، تمایزی قائل شوم و آن افراد را در ذهنم ردیف کنم تا یکییکیشان را قضاوت کنم. ما جوانیم و حق قضاوت داریم. قضاوتی نسبت به آن پدیدههایی که بر ما گذشت. خوشا به حال آنانی که در پس قضاوتهای ما از این پدیدهها سربلند خارج شوند -رحمت خدا بر قلب آکنده از مهر و زبان دلنشینشان باد-.سال دهم معلم قرآنی داشتیم که «معلّم» بود. یعنی میتوانم امروز بعد از پنج سال بین آنها که «ادارهکننده کلاس» هستند و آنهایی که و «معلم»اند، تمایزی قائل شوم و آن افراد را در ذهنم ردیف کنم تا یکییکیشان را قضاوت کنم. ما جوانیم و حق قضاوت داریم. قضاوتی نسبت به آن پدیدههایی که بر ما گذشت. خوشا به حال آنانی که در پس قضاوتهای ما از این پدیدهها سربلند خارج شوند -رحمت خدا بر قلب آکنده از مهر و زبان دلنشینشان باد-.سال دهم معلم قرآنی داشتیم که «معلّم» بود. یعنی میتوانم امروز بعد از پنج سال بین آنها که «ادارهکننده کلاس» هستند و آنهایی که و «معلم»اند، تمایزی قائل شوم و آن افراد را در ذهنم ردیف کنم تا یکییکیشان را قضاوت کنم. ما جوانیم و حق قضاوت داریم. قضاوتی نسبت به آن پدیدههایی که بر ما گذشت. خوشا به حال آنانی که در پس قضاوتهای ما از این پدیدهها سربلند خارج شوند -رحمت خدا بر قلب آکنده از مهر و زبان دلنشینشان باد-.
او که «معلم ما» بود یک بار سر کلاس خیلی ناگهانی و بدون هیچ پیشزمینهای پرسید که:«رسول اللهِ این جمع شما کیست؟» سوال مبهوتکنندهای بود. تحیر از چشمهای ورقلمبیدهمان بیرون میزد و هیچ نمیفهمیدیم که چه میگوید. اصطلاحا میگفتیم «با کی کار دارد؟». ما همیشه در کلاسهایمان «مدیر» داشتیم و او که از این سوالها نمیپرسید؛ اما معلم به دنبال فرصتی برای «طرح پرسش» بود تا ما را درگیر کند با «نگرشی تازه» به «خود» و «جهان اطرافمان»؛ همانند همین پرسش که اینگونه بین آن همه جمع، چشم در چشم تو خیره گردد و از تو پرسش کند که:«آقای حقدوست! آیا تو رسول این کلاس هستی یا نه؟ رسول خانوادهات چه؟ رسول جامعهات میتوانی باشی؟» و بعد نوبت من بود که خیرهخیره بنشینم به دنبال پاسخ که «رسول کیست؟ مگر من میتوانم رسول باشم؟ مگر رسولشدن دست ماست؟»
«رسولْ در دل امّیها بذر ريخت و نور پاشيد و از همان توده بىسواد كه حتى خط نمىنوشت ابوذر بيرون كشيد!»
این تکگزاره را از عینصاد حدود یکسال بعد از آن پرسش شنیدم. این معنی «رسالت» است و گویا که «رسول» آن باری که به دوش میکشد، روشنگری است. رسول، روشنفکر حقیقی تاریخ است. اوست که قلبها را آتش میزند، ذهنها را آگاه میکند و جسمها را به کار میاندازد. اوست که خود به دنبال این و آن میافتد تا بذر پرسشی را در جان انسانی ناآگاه بریزد تا یک سال، ده سال یا پنجاه سال بعد از آن، درختی مقاوم و مبارز چنان ابوذر و سلمان رشد کند؛ تا آنجا که میبینی «رسالتِ رسول»، گویا «حرصخوردن برای بشر» است. اوست که «معلم واقعی انسان» در عصر تاریکی و روشنایی است.
در هر زمان و مکانی که هستی رسولالله باش! رسولالله باش و بار «روشنفکری» و «روشنگری» را به دوش بکش. رسولالله باش و در هر موقعیتی از اجتماع که قرار داری خودت را به این نام معرفی کن. بگذار هر جمعِ نادان، ناباور و ناامید ما یک «رسولالله» داشته باشد که عشق، رحمت، نور، پاکیزگی، اخلاق، مبارزه، مقاومت، امید و انگیزه پیشرفت را به دامان آن جمع میاندازد.
تو کیستی ای انسان؟
رسول خدا بر زمین!