وقتی داشتیم برای شماره دوم نشریه دانشجوییمان برنامهریزی میکردیم، قرار شد مطالبی برای دانشجوهای تازهوارد آماده کنیم که مثل ما دو سال اول درسشان به گیجی نگذرد که چی و کجا هستند. قرار شد من بروم دنبال یکی از بزرگترین سؤالهایمان: «اگر ما «مهندس» شهرساز یا معمار هستیم، پس چرا باید در دانشکده «هنر» درس بخوانیم؟» خیلی چیز خاصی از گوگل و مقالهها دستگیرم نشد؛ به خاطر همین تصمیم گرفتم به سراغ دکتر کوششگران (استاد معماری دانشکده هنر و معماری یزد) بروم چون نسبت به سایر اساتید معمار و شهرساز دانشکدهمان، درک بهتری از هنر داشت. حالا بعد از گذشت شش سال وقتی دو-سه جا در توییتر و لینکدین دیدم که معمارها نوشتهاند «روز مهندس را به ما تبریک نگویید» یا «معماری بالاتر از مهندسی است» یا «مهندسی بخشی از معماری است»، تصمیم گرفتم که بخشهایی از صحبتهای دکتر کوششگران را از دل آن مصاحبه (۱) در بیاورم و اینجا منتشر کنم که میخوانید:
ابتدا تعریفی از هنر را بدانیم. در رابطه با تعریف هنر باید بگویم که من خودم هنوز تعریف هنر را نمیدانم. تعریف هنر کار سختی است؛ امّا کار هنر «برانگیختن» مردم است؛ به شرط اینکه این برانگیزش وجه مثبت و متعالی داشته باشد. ممکن است یک نفر را برانگیزانم به معنی آنکه طرف برافروخته شود و یک دعوایی را سامان دهد؛ امّا اگر هدف برانگیختگی در جهت مثبت و متعالیاش باشد این کاری است که هنر میکند. دکتر شریعتی هم یک تعریف قشنگ دارد: «مذهب دری است و هنر پنجرهای به جهانی که باید باشد و نیست.» این «جهانی که باید باشد و نیست» یعنی ایدهآل. ایدهآل سبب برانگیختهشدن انسان میشود. رفتن به سمت ایدهآل نه خود ایدهآل. کشیدن شما به سمت آن ایدهآل کار هنر یا برانگیختن است. پس کار هنرمند برانگیختن مردم است؛ با این تفاوت که هنرهای مختلف به انواع مختلف در کار برانگیختن هستند؛ زیرا ابزار و مضامینشان متفاوت است.
سهراب سپهری در شعرش هنر را توضیح میدهد: «پیشهام نقاشی است...» در ادامه میگوید که کار یک نقاش چیست. روش برانگیختن یک نقاش از زبان شاعری که خود نقاش هم است توضیح داده میشود: «گاهگاهی قفسی میسازم با رنگ میفروشم به شما...تا به آواز شقایق که در آن زندانی است... دل تنهاییتان تازه شود...»: اولاً هنر باید گاهگاهی بیاید. آنچنان نیست که هر وقت اراده کنم شعری بگویم. نکتهی بعد این است که «میفروشم به شما». هنر باید مخاطب داشته باشد. مهمترین نکته این است که «قفسی میسازم...». این یعنی کار هنرمند. باید برایمان جالب باشد که بین نحلههای مختلف هنر، هیچ وحدتی وجود ندارد. بین موسیقی و معماری یا بین شهرسازی و نقاشی شباهت چندانی وجود ندارد امّا چرا همهی اینها را با لفظ هنر زیر یک چتر قرار میدهیم؟ چه رابطهای بین خطاطی و رقص وجود دارد؟ سهراب سپهری بهدرستی پاسخ میدهد که همگی در حال ساخت قفس هستند. در این قفس آواز شقایق زندانی است. یعنی باید چیزی را در خود نگه دارد که در نهایت «دل تنهاییتان تازه شود». این تازه شدن دل تنهایی یعنی برانگیخته شدن از وجه متعالی و ارزشمند آن. پس همهی هنرها با هم مشترک هستند زیرا در کار این قفس هستند و همچنین با هم متفاوت هستند که سهراب در قسمت دیگری از شعرش اشاره میکند: «قفسی میسازم با رنگ...». او نقاش است و قفسی میسازد با رنگ. دیگری موسیقیدان است و قفسی میسازد با نت. دیگری شاعر است و قفسی میسازد با واژه و من معمار قفسی میسازم با سیمان، آهن و سنگ. مصالح متفاوت است. چون مصالح متفاوت است پس جنس قفس نیز متفاوت میشود. اگر معماری من دل تنهایی کسی را تازه کرد در نتیجه من در کارم موفق هستم. اگر فردی حرکات موزونش کسی را در جهت متعالی برانگیخت، یک هنرمند است.
اصولاً همهی هنرمندان باید مهندس باشند. مهندس کسی است که اندازهها را میداند. اگر به ریشهی موسیقی نگاه کنید میبینید که ریشهی موسیقی ریاضی است. ریاضی علم اندازهها است و هندسه به ریاضی شکل میدهد. اگرنه هندسه خود ریاضی است چون پایهی آن ریاضی است. از هندسه متعالیتر موسیقی است. کارهای ابوریحان بیرونی و فارابی را ببینید که چقدر از موسیقی در هندسه و ریاضی گفتگو میکنند. شرط هنرمندبودن به دانستن تقدیر است. اگر تقدیر رنگ را بدانید، نقاش هستید. اگر تقدیر خط را بدانید، مُرّسِم هستید. اگر تقدیر سیمان و آهن و آجر را بدانید، معمار هستید و اگر تقدیر راه و دانه و فعالیت را بدانید شهرساز هستید. مرحوم پیرنیا میگوید که هندسه معرب اندازه است. یک کارگردان هم باید هندسه بداند؛ یعنی نسبت نور، صدا و تصویر را؛ وقتی تقدیر این سه را دانست یک معماری باشکوهی به نام سینما شکل میگیرد. آقای مخملباف 20 تا 25 سال پیش کتابی در رابطه با فیلمنامهنویسی نوشت و در آن آورده که اگر میخواهید مخاطب تا انتهای فیلم همراهتان باشد، یک ریتم ایجاد کنید؛ امّا این ریتم را در نقاط عطف با تغییر یا حذف اجزا بشکنید. شما با این کار کشش ایجاد میکنید تا مخاطب با شما همراه شود.
این امر عمیقاً در معماری و شهرسازی قابل استفاده است. در قاسمآباد مشهد دیده میشود که چهارراههای یکسان پشت سر هم قرار گرفتهاند؛ درحالیکه اگر در این چهارراهها، تنشهای متفاوتی اعم از تغییر فرم، تغییر فضا، تغییر ارتفاع، تغییر کف و... وجود داشت، آن زمان، هم هویت پیدا میکرد و هم انسان را تا انتها جذب میکرد. از آن بدتر بازار رضا مشهد است. فقط آدمهایی تا آخرش میروند که حال خوبی نداشته باشند و متعادل نباشند. این یعنی اینکه همان چیزی که یک فیلمنامهنویس و یک کارگردان در سینما اجرا میکنند عیناً در شهرسازی و معماری نیز هست. فرق بینشان در اجزا و متریالشان است؛ اگرنه که عاملی مثل ریتم در همهشان یکسان است. ما میتوانیم به راحتی جای این واژهها را با هم عوض کنیم. همانگونه که از فضای موسیقی سخن گفته میشود ما در شهرسازی و معماری هم از مفهوم فضا صحبت میکنیم. این یعنی ما عین یکدیگریم. بیشتر همدلی است تا همزبانی. به قول مولانا: «زبان همدلی باید گشود». البته همزبان هم هستیم. در اجزا و لحن متفاوتاند و در عواملی همچون سازه، ریتم، تقارن و... یکساناند.
چقدر خوب است که بدانیم و ایمان داشته باشیم که رشتهی ما هنری است. به اعتقادم سرفصلی که برای رشتهی شهرسازی در نظر گرفته شده است توسط کسانی نبوده که آگاهانه بدانند که شهرسازی یک وجه مهم هنر را شکل میدهد. ممکن است فردی ناشنوا باشد و از طریق حس شنیداری و هنر موسیقی برانگیخته نشود؛ اما اگر فردی ناشنوا، نابینا و لال باشد، شهر بر او تأثیر میگذارد. پس یک شهرساز باید یک هنرمند باشد؛ زیرا اگر اینچنین نباشد برانگیختگی به صورت ناآگاهانه و منفی صورت میگیرد. پس شهرسازی ناب هنر است؛ زیرا اگر ناشنوا و نابینا و لال هم باشم، در این شهر قدم میزنم. ممکن است موسیقی و نقاشی را نفهمم امّا شهر را با همهی ارکان وجودم حس میکنم. در نتیجه هنریتر از همه باید باشد؛ اما چگونه به امان خدا رهایش کردهایم!
باید بدانید و ایمان داشته باشید که شهرساز در حوزهی برانگیختگی کاری سختتر از سایر هنرمندان دارد. به چند دلیل: یک نقاش برای دل خودش کار میکند. اگر کارش نفروخت فقط خودش ضرر میکند؛ اما یک معمار و از آن سختتر یک شهرساز باید شهری را بسازد که مفهوم شهر داشته باشد و این یک سرمایهی ملی است. ببینید که مسکن مهر چه فاجعهای است. فکر کردیم که فقط باید برای مردم خانهای بسازیم برای زندهماندن نه زندگیکردن. فرق زندهماندن و زندگیکردن در این است که کسی که در حال زندگی کردن است به طور مداوم در حال برانگیختن است. کار شهرساز از این جهت خطیر است. اگر نفروشد فاجعه است.
1- گفتگو با دکتر علیاکبر کوششگران (۱۳۹۳). «چرا هنر؟». شارستان(نشریه دانشجویی انجمن علمی شهرسازی یزد)، شماره دوم، ۳۶-۴۱.