در اوایل شهریور ۱۴۰۴، همایون شجریان اعلام کرد که پس از سالها موفق به اخذ مجوز برگزاری یک اجرای رایگان، یا به اصطلاح «کنسرت خیابانی»، شده است. قرار بود این کنسرت در روز جمعه ۱۶ شهریور، همراه با گروه سیاوش، در میدان آزادی تهران برگزار شود. با این حال، تنها چند روز پیش از موعد، خبر لغو آن از سوی شجریان منتشر شد؛ دلیلی که ارائه شد «عدم امکان مدیریت جمعیت میلیونی» بود. این رخداد، فراتر از ماهیت هنری خود، بهانهای است برای پرداختن به مسائلی کلانتر در بستر اجتماعی و سیاسی ایران.

انتشار خبر برگزاری و سپس لغو کنسرت، به سرعت موجی از واکنشهای متفاوت در شبکههای اجتماعی برانگیخت. این واکنشها را میتوان در سه دسته اصلی طبقهبندی کرد:
گروهی از هواداران که این خبر را روزنهای از امید تلقی کرده و مشتاق حضور در آن بودند.
افرادی که آن را اقدامی تبلیغاتی و «مالهکشی» دولت برای پوشاندن مشکلات مزمن کشور از جمله قطعی برق و بحران آب دانستند.
کسانی که فرصت را مغتنم برای بروز اعتراض اجتماعی و حضور آزادانه زنان و مردان قلمداد کردند.
این تنوع واکنشها نشان میدهد که حتی رویدادی به ظاهر ساده، ظرفیت آن را دارد تا این حد برداشتهای متفاوت مشاهده شود.
جامعه ایران بارها نشان داده است که محبوبیت یا نفرت از یک شخص در نظرش به مویی بند است. مردم معمولاً قضاوتی خاکستری ندارند: یا کاملاً سفید میبینند یا کاملاً سیاه. به همین دلیل، شخصیت و آثار هنرمند در ذهن عموم به هم گره میخورد. این انتظار سختگیرانه، هنرمندان را ناچار به خودسانسوری میکند و آنان را از تأثیرگذاری مستقل بازمیدارد. نمونه تازهاش حملات سازمانیافته در فضای مجازی به خانواده شجریان پس از خبر اجرای کنسرت بود؛ در این حملات اخبار، نقدها و مصاحبههایی که سالها در آرشیو برخی افراد خاک خورده بود و به دلیل اینکه در سالیان اخیر، محمدرضا شجریان نماد صدای اعتراضی و مقابله با حکومت بود، با تبدیل شدن آن به یک مهره سوخته، ناگهان دوباره مطرح شد. همزمان موجی از حمایت به سمت هنرمندان دیگری مانند اکبر گلپا رفت که سالها در کنج عزلت بودند و حال به یکباره در خاطر مردم عزیز شدند.
نمونهای شناختهشده دیگر در این زمینه علیرضا افتخاری است؛ یکی از پرمخاطبترین و پرکارترین خوانندگان موسیقی ایرانی که بیش از هفتاد آلبوم رسمی در کارنامه دارد. او در دهههای هفتاد و هشتاد شمسی از چهرههای پیشرو موسیقی سنتی ایران بود و آثار محبوب بسیاری در این سبک منتشر کرد. اما در سال ۱۳۸۹، پس از اجرای برنامهای به مناسبت روز خبرنگار، با رئیسجمهور وقت محمود احمدینژاد دیدار کرد و او را در آغوش گرفت. همین صحنه به سرعت به موضوع حملات گسترده مخالفان دولت تبدیل شد و واکنشهای تند رسانهای و اجتماعی را علیه او برانگیخت. این فشارها چنان شدت گرفت که افتخاری بعدها در مصاحبهای اعلام کرد خود و خانوادهاش تا مرز فروپاشی روانی و حتی اقدام به خودکشی پیش رفتهاند. پیامد این هجمهها، کنارهگیری کامل او از صحنه موسیقی و نوعی خانهنشینی دائمی بود. این مثالها نشان میدهد جامعه ایران تا چه اندازه هیجانی تصمیم میگیرد و همین ویژگی بارها زمینهساز سوءاستفاده گروههای مختلف شده است.
از سوی دیگر، ادعای برگزارکنندگان برنامه مبنی بر عدم توانایی جمعیت میلیونی، بیشتر شبیه به مغلطه است تا استدلال. زیرا ادعای آنها بیشتر از آنکه ناشی از عدم توانایی باشد، ناشی از کارشکنی است. تجربه رویدادهایی همچون «مهمانی ده کیلومتری غدیر» در سالهای اخیر خلاف این ادعا را ثابت کرده و نشان میدهد اگر حاکمیت قصد اجرای مراسمی با جمعیت چند میلیونی را داشته باشد، تواناییش را هم دارد.
بنابراین میتوان استدلال کرد که مسئله اصلی نه ناتوانی فنی یا اجرایی، بلکه ملاحظات سیاسی و نمادین و به خصوص در رابطه به مکان آن یعنی میدان آزادی باشد؛ جایی که یک ماه قبل تر، بهعنوان محل برگزاری مراسم «محرم شهر» بوده و حال میدان آزادی برای قشر مذهبی، بار معنایی و نمادین خاصی دارد. احتمالاً به همین دلیل در نهایت اجرای کنسرت (اگر برگزار شود) به مکانی دیگر مانند ورزشگاه آزادی منتقل خواهد شد.

مفهوم «سیاستزدگی» در معنای عام، عبارت است از نگرش افراطی به تمامی مسائل از منظر سیاسی و تقلیل هر پدیده اجتماعی یا فرهنگی به منازعات حزبی و ایدئولوژیک. در چند دهه اخیر، جامعه ایران به گونهای با سیاست در هم تنیده است که تقریباً هیچ مراسم مذهبی، ملی یا هنری، فارغ از برداشتها و اهداف سیاسی برگزار نمیشود. این امر موجب زوال اصالت رویدادها و فروکاست آنها به ابزارهای کنش سیاسی شده است.
در حالیکه نگاه سیاسی به مسائل میتواند سازنده و مفید باشد، غلبه آن بر تمامی ابعاد زندگی اجتماعی، کارکرد اصلی پدیدهها را از بین میبرد. به نظر من نگاه سیاسی داشتن لازم است، اما باید چاشنی تحلیل باشد، نه ابزار اصلی. ماجرا درست شبیه تماشای یک مسابقه فوتبال است: هواداران ابتدا تیم خود را تشویق میکنند، اما کمکم تمام توجهشان معطوف به کریخوانی با رقیب میشود و فراموش میکنند که اصلاً آمدهاند فوتبال ببینند. سیاست هم اگر بیش از حد پررنگ شود، ما را از اصل موضوع دور میکند.
این وضعیت مشابه آن چیزی است که آبراهام مازلو در قالب «قانون چکش» بیان کرده است:
«اگر تنها ابزاری که در اختیار دارید چکش باشد، تمایل خواهید داشت همه چیز را شبیه میخ ببینید.»
اعتماد بیش از حد به یک ابزار، نوع نگاه ما را تحریف میکند. به همین قیاس، سیاستزدگی سبب میشود جامعه هر مسئلهای را صرفاً از دریچه سیاست ببیند و دیگر لایههای معنایی آن را نادیده بگیرد.
البته نباید فراموش کرد که سیاستزدگی پدیدهای دو سویه است؛ هم از جانب جامعه جریان مییابد و هم از سوی حاکمیت تقویت میشود. هرچه این روند تداوم یابد، شرایط پیچیدهتر و فضای کنشگری تنگتر میگردد. در چنین وضعیتی، هر حرکت مدنی یا جنبش اجتماعی بهسرعت به مسئلهای سیاسی ـ امنیتی تبدیل میشود و حلقه فشار بر گروههای مردمی و احزاب مستقل تنگتر میشود. از سوی دیگر، حتی اگر در میان مسئولان افرادی با نیت خیرخواهانه و رویکرد سازنده وجود داشته باشند، اقدامات آنان اغلب از سوی افکار عمومی بهعنوان پروژهای نمایشی یا تلاشی برای عوامفریبی تعبیر میشود و همین امر کارآمدی تلاشهای اصلاحی را کاهش میدهد.
افراط در سیاستزدگی، دیر یا زود پیامدی معکوس به همراه خواهد داشت: «سیاستگریزی» (Apoliticism). این پدیده، به معنای اجتناب آگاهانه یا ناخودآگاه افراد از هرگونه مشارکت و بحث سیاسی است. سیاستگریزی به ظاهر نوعی بیطرفی شخصی است، اما در عمل آثار نامطلوبی بر پیکره جامعه برجای میگذارد. سیاستگریزی به انزوای تدریجی شهروندان، تبدیل شدن اقلیتهای فعال به تنها صدای غالب جامعه، کاهش همبستگی اجتماعی، گسترش بیتفاوتی عمومی، تضعیف مطالبهگری و در نهایت تثبیت وضع موجود منجر میشود. بررسی ابعاد این پدیده مجالی دیگر میطلبد، اما یادآوری آن در اینجا ضروری است تا نشان داده شود که سیاستزدگی و سیاستگریزی، هر دو روی یک سکهاند و میتوانند به یک اندازه زیانبار باشند.