مینا
مینا
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

فانتزی مخدوش

فکر می‌کنم که تا بحال هیچکس حتی برای لحظه‌ای تلاش نکرده باشد که داستانی فانتزی را برمبنای وضعیت‌های حقیقی دنیای ملالت‌بار ما توضیح داده باشد. ولی خب، یک لحظه صبر کن! شاید نیز اشتباه میکنم و درحقیقیت همۀ ما داستان‌های فانتزی را در سایۀ حقیقتی که از جهان خود دریافته‌ایم درک میکنیم.

به هرحال از همان اولین باری که دیدمش، شیفته‌اش شدم. برای من است، برای من، عزیزترین و گرامیترینِ من است. به یاد می‌آورم که در همان اولین دیدار، همان اولین باری که دیدمش، زیباترین و پرهیجانترین لحظه‌های آن دوران را در روان خود زیستم. وضعیتی که این جهانی نبود. داستانی که به دنیایی دیگر تعلق داشت. زیر و بم و تار و پودش از رنگ‌هایی بودند که به هنگام همبستگی، عشق و محبت می‌درخشیدند و در هنگامۀ خطر شوق خود را میباختند و تاریک می‌شدند و به سایه‌ها پناه می‌بردند.

آه، هابیت‌های گرانقدر شایر، چه رنج‌هایی را برای تمامی سرزمین‌میانه به دوش کشیدید و دست‌آخر رهایی و امید را باری دیگر گویی از نو آفریدید. آری، در مورد داستان حلقه‌های قدرت در فانتزی شکوهمند تالکین صحبت میکنم. گویا فکر میکنید که قصد داشتم روایتی عاشقانه را بازگو کنم؟ اوه، دوستان عزیزم، ابدا اینطور نیست.

میدانید؟ جهان فانتزی تالکین برای من مانند حلقه‌ی قدرت برای اسمیگل است. برای من است، برای من، عزیزترین و گرامی‌ترینِ من است. بگذریم، میخواستم چه بگویم؟ آهان! همه چیز با تحریف‌های مداوم او شروع شد. آن داستان پرعظمت را به این دنیای ما، این دنیا، تقلیل داد. اسمش را به زبان نمی‌آورم. اما برای خاطر این شرح اسم یکی از شخصیت‌های فانتزی را برای او انتخاب میکنم. خب، اسمش را میگذارم گاندولف. اما نه همان گاندولفی که همۀ ما میشناسیم. گاندولفِ تالکین برای نجات سرزمین میانه به عنوان ایستار (پیام‌آور) برای مقابله با ارباب تاریکی سائورون با مردمان سرزمین میانه همراه میشد و طی ماجراجوییهایی باشکوه و پرخطر، نیروهای اهریمنی را دفع میکرد. گاندولف ما اما در شهرستانی دور، محصور در میان رشته کوه‌ها و اقلیمی سخت صاحب یک کافی‌نت بود. عجب وضعی بود. من نیز در کنار کافی‌نت او مغازه‌دار بودم. میدانی؟

در میانۀ مردمی که هنوز ارتباط چشمگیری با ویژگی‌ها و قابلیت‌های جهان جدید نداشته‌اند، کافی‌نت می‌تواند شغلی پردرآمد باشد. به ندرت می‌توانی کسی را پیدا کنی که کاروبار مجازی خود را بتواند به تنهایی حل کند. بنابراین هرروز با موج عظیمی از مردمی مواجه میشوی که برای ثبت‌نامی ساده در یک وبسایت به کافی‌نت مراجعه می‌کنند. اما به همین بسنده نمی‌کنند، حتی برای دریافت موسیقی و فیلم هم به کافی‌نت‌ها و یا کلوپ‌هایی که فیلم و سریال می‌فروشند هجوم می‌آورند. و اما در کنار کافی‌نت‌ها و کلوپ‌ها، چایخانه‌ها و فلافل فروشی‌ها و کافه‌ها هم پول خوبی به جیب میزنند.

می‌دانید که آدمی که در صف‌های طولانی منتظر می‌ماند به سرعت احساس گرسنگی و درماندگی و تشنگی وجودش را فرا می‌گیرد. برا رفع این ملالت بیمارگونه  هم یک استکان چایی قبل و بعد از یک و یا دو فلافل (برای آنهایی که درمانده‌اند اما به ملالت و مرارت خویش آگاه نیستند) درمان همۀ دردها می‌تواند باشد.

بگذریم، ازکی به میدان آمده بود و همه برای دریافت بیمه به کافی‌نت گاندولف هجوم می‌آوردند. شب و روزش ثبت خدمات بیمه برای مشتریانش بود. به طوری که فکر و ذکرش نیز ازکی بود. برای او دیگر ازکی یک عبارت سوالی نبود و به دلیل اشباع معنایی و نیز تغییر ساختار جملۀ ازکی به صرفا یک اسم، کل نظام زبانیاش درحال فروپاشیدن بود. یک روز درحالی که از بغض، هیجان و درمانده از حماقتی ملموس تصمیم گرفت که کارش را تعطیل کند به خوبی به یاد می‌آورم. آن روز جهان من نیز زیرو رو شد. کافی‌نت را در میانۀ خشم جمعیتی که کارشان نیمه تمام مانده بود، بست و شروع به دویدن کرد. من نیز پی او رفتم و روی نیمکتی در وسط پارکی که در نزدیکی محل کارمان بود یافتمش. پس از خوردن یک چایی قبل و بعد از قورت دادن دو فلافل، حالش کمی بهتر شد و برای دور کردن ذهنش از مشقت کار، تصمیم گرفتم که داستان مورد علاقه‌ام را برایش شرح دهم.

پس از شرح دادن دوران اول سرزمین میانه، بازگو کردن داستان مورگوث (اولین ارباب تاریکی) و تمامی ویرانی‌ها و رنج‌هایی که بر الف‌ها و مردم سرزمین میانه وارد آمدند، وسط حرف‌هایم پرید و خیلی جسورانه گفت، شاید لازم بود که الف‌ها پیش‌از ظهور مورگوث سرزمینشان را بیمه میکردند. من نیز مات و مبهوت پرسیدم: از کی؟ و او درحالی که حماقت چندین چروک سطحی و عمیق بر پیشانیاش قرار داده بود جواب داد: ازکی.




کمی سکوت کردم و بعد درحالی که شعف بازگو کردن داستان مرا از خود بیخود کرده بود ماجرای ساخته شدن حلقه‌های قدرت و ظهور سائورون به عنوان دومین ارباب تاریکی را تعریف کردم. تا به هیجان‌انگیرترین بخش داستان رسیدم، یعنی نبرد آخرین اتحاد انسان‌ها و الف‌ها. نبردی که در آن سائورون حلقۀ قدرتش را از دست داد و مغلوب شد. سپس سکوت کردم و به او خیره شدم. داشتم نشانه‌های علاقه‌مندی و شور و هیجان را در چهره‌اش جستجو میکردم که ناگهان گفت: بیمۀ حوادث.

پرسیدم جانم؟

در حالی که شرح انواع بیمه‌های ازکی را زیر لب برای خود زمزمه می‌کرد متوجه شدم که درحال جستجو کردن برای پیدا کردن مناسب‌ترین بیمه برای وضع حال دومین ارباب تاریکی سرزمین میانه است. و بعد با عصبانیت پرسید:

فکر میکنی بیمۀ حوادث میتوانست مفید باشد؟

گیج و مبهوت سکوت کردم و این بار به جای هیجان، ماتم در جانم ریشه دوانده بود. میدانستم که اگر بیشتر ادامه دهم کارم به ماخولیا هم میکشد. اما بازهم شعف پرهیاهوی داستان مورد علاقه‌ام مرا به بازگو کردن ماجراجویی گاندولف و دورف‌ها برای بازپس گرفتن سرزمین از دست رفته‌شان مشغول کرد. در میانۀ داستان درحالی که از ویژگیهای ظاهری چهره‌اش ملالت شدیدی پدیدار بود گفت: گاندولف میتوانست از بیمۀ عمر بهرۀ ارزندهای ببرد. پیرمرد را چه به ماجراجویی.


فانتزیگندالفبسپرش_به_ازکی
همیشه نوشتن سخت‌ترین کار بوده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید