محمد عسگری فر
محمد عسگری فر
خواندن ۹۳ دقیقه·۳ ماه پیش

معنی زندگی

مقدمه

آگاهی روشنایی است و انسان آگاه، آرام و بیناست

شاید مهمترین خواسته وخواهش هر کسی تجربه دائمی حال خوش، نشاط و سرزندگی ای باشد که هر فرد قطعاً در دورانی از زندگی اش، مخصوصاً دوران خردسالی تجربه کرده است و حال در دوره کنونی زندگی خود نیز آن شادی، آرامش و آسودگی خاطر را عمیقاً طلب می کند تا رها، آزاد و سرخوش از زندگی باشد.

آری جستجوی معنی زندگی از طلب این حالت شعف انگیز شکل گرفت و نوشتن این کتاب به خاطر احیای مجدد این نشاط و حال خوب، کلید خورد؛ و من فکر می کنم و شاید هم واقعاً اینطور باشد که در یک بیگ بنگ، هر قطعه آن حال خوش کودکی به سویی پرتاب شد و حال امروز باید این قطعات را به کمک آگاهی و معنا، دوباره سر جایشان قراردهیم تا مجدداً سرخوش اما این بار آگاه و مسلط در مقابل سال های گذشته زندگی کنیم؛ پس از آن با قدرت چند برابری حاصل از آن،  زندگی خارق العاده ای را رقم بزنیم.

انتظار می رود بعد از آن به این حال دست یابیم که

بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب   من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکر باشم

امروز که بعد از چند دهه زندگی، خود را سردرگم و حیران می بینم و در می یابم هیچ کس مرا به خوبی آماده و هدایت نکرده است و در واقع برنامه و نسخه تربیتی که در خانواده، جامعه ، مدرسه و دانشگاه آموزش داده شده، آن چیزی نبوده که بتواند به طور کامل درباره ی همه چیزهایی که به آن احتیاج داریم صحبت کند، در رابطه با مسائل بنیادین، روان و منطق ما را اقناع کرده و آزادی را در اختیار ما بگذارد تا خودمان صحیح را از غلط شناسایی کنیم و با راهنمایی در جهت درست، ما را قدردان زندگی ای که در آن هستیم گرداند لذا وجود کتابی احساس می شد که این خلا را تامین نماید و پاسخی در خور به این نیاز بدهد.

بنده سعی دارم تا در حد توان آن برنامه جامع را در این کتاب بگنجانم که در این زمانه به شدت جای خالی خود را طلب می کند.                           .

هدف ما آن است که زندگی و معنای آن را بنماییم، راجع به آن فکر کنیم، ببینیم، بدانیم و مجدداً به زندگی که در آن بودیم بازگردیم.

البته معمولا کم پیش می آید انسان ها به معنی زندگی فکر کنند و بیشتر به خود زندگی می پردازند و درگیر مناسبانت زندگی، فعالیت ها، دغدغه های معیشتی و … هستند و احتمالاً نیازی هم به دانستن معنی زندگی در خود احساس نمی کنند.

انسان ها به طور طبیعی می دانند چگونه زندگی کنند و آنگونه که خوشایندتر است زندگی خود را سامان دهی کرده و پیش ببرند ولی ما در این کتاب می خواهیم خود، دنیا و محیطی که در آن زندگی می کنیم را به طور بنیادی نظاره کنیم و با این آگاهی که باعث آرامش، نشاط، اطمینان، انسجام و خاطر جمعی می شود زندگی زیبایی را رقم بزنیم.

معمولاً کسی راجع به معنی زندگی فکر می کند و احتمالاً درگیر آن می شود که به نحوی از جریان طبیعی زندگی بیرون رفته و یا شده باشد و از کیفیت و احوالات خوش مادی یا معنوی زندگی فاصله گرفته باشد و اصلا به همین خاطر به معنی زندگی رو آورده است؛ همینطور زمانیکه انسان ها فعالیت هایشان کمتر می شود و یا آنقدر از نظر مادی غنی هستند که تلاش زیادی برای به دست آوردن خواسته هایشان ندارند و به گونه ای از دور رقابت و تحرک کنار رفته اند و یا برعکس افرادی که از فرط نداری به وادی تفکر پناه آورده اند، کسی که عزیزی، موقعیت یا چیز ارزشمندی را از دست داده و همینطور افراد عادی که گاهی به دنبال اندیشه ای فرا تر می روند بیشتر وارد تفکر و فلسفه می شوند و بیشتر به دنبال چرایی چیز ها وبه طور کلی معنای زندگی می روند.

بنابراین  معنای زندگی برای کسی اهمیت دارد که راجع به آن کنجکاو شده و یا حتی آن را نیازی ضروری می بیند.

در چنین شرایطی فرد باید به درستی با معنی زندگی مواجه شود و به یک نگاه کلی و جامع از زندگی دست یابد تا بدون اینکه سرگردان و یا گمراه شود خود را آگاه و آرام نماید و مجدداً به زندگی عادی خود بازگردد..

از همین رو مخاطب و جامعه هدف این کتاب را چنین افرادی تشکیل می دهند.

الا ای حال زمانیکه انسان  چشم به دنیا می گشاید برای اولین بار پدر و مادر خود را می بیند، با محیط و اشیاء آشنا می شود؛ کم کم قادر به حرکت و تعامل با محیط می شود، چیزهای خوب و خواستنی را می خواهد و از چیز های بد و آزارنده دوری می نماید، وارد ارتباط عاطفی و اجتماعی با اطرافیان و همسالان می شود، پس از آن مراحل دبستان و مقاطع بالاتر را طی کرده، دانش و مهارت ها را کسب می کند و به مرور زمان با دین، سنت ها، فرهنگ جامعه و چیزهای بیشتری آشنا می شود. در همین حین، بازی، تفریح و سرگرمی های مختلف را تجربه و بعضاً با آنها زندگی می کند.

کم کم با مردم، اخلاقیات و کردارشان با یکدیگر و خود آشنا می شود و سیاست های لازم را برای زندگی با آنها به کار می گیرد.

در او تمایل به پیشروی، موفقیت و کسب حداکثری از رفاه و ارزش ها به وجود آمده است؛ زندگی خود را در موفقیت تحصیلی، رسیدن به یک شغل خوب و عالی با جایگاه اجتماعی بالا و تهیه امکانات و وسایل برند و مد روز می بیند، در این راه هر سختی را به جان می خرد و حال به آن می رسد یا خیر. به طور کلی راحت طلب است و از رنج ها گریزان؛ بعد از تحمل به ناچار سختی ها به سمت آسایش، سرگرمی، تفریح، تعطیلات و … می گریزد و همین روال را تکرار می کند تا به هر طریقی شده حال و وضعیت خود را خوب نگاه دارد.

تا اینجا همه چیز خوب و عالی پیش می رود تا زمانیکه :

ذهن انسان خلا و گرسنگی ای را در معنا خواهی احساس می کند و حال ممکن است او در بازه سنی 16 الی 40 سالگی باشد و یا حتی در بحران 40 سالگی یا پس از آن به سر ببرد. اینجاست که او گیج، گنگ و سردرگم شده و در کارها و ارتباطات دچار مشکل و اختلالاتی می شود و در فعالیت هایی که قبلاً به خوبی در آنها عمل می کرده دچار افت انرژی، سرعت، دقت و عملکرد می شود.

حال، ذهن اوست که دائم در حال درگیری و مصرف انرژی است؛ و تا جوابی نگیرد آرام نمی شود.

تمایز انسان با سایر گونه های کره خاکی درهوش، زبان و تفکر والای اوست؛ و او بدون توجه به اینها و صرفاً با تکیه بر توانایی های شناختی سطحی و غرایض ژنتیکی نمی تواند زندگی از هر جهت کاملی را پیش ببرد و روح انسانی همواره فرد را به فهم، معنا و آگاهی فرا می خواند تا خود را بیدار کند و به کیستی خود و چیستی زندگی مشرف گرداند، خود و جایگاهی که در آن حضور دارد را ببیند، بشناسد و احوال بی نظیری را تجربه نماید.

حتی بهترین افراد در هر رشته ای اعم از ورزشی، علمی، تخصصی و هنری که موفق شده اند عملکردی خوب و عالی را به نمایش بگذراند نیز ممکن است این سوال حیاتی را نادیده گرفته باشند.

ولی با وجود همه ی شهرت، موفقیت و ثروتشان زمانیکه تنها می شوند این خواسته از همه جا به ایشان یورش می آورد.

این افراد و همچنین سایر انسان هایی که به این موضوع مبتلا می شوند گاهی ممکن است بدون پاسخ درخور به آن، زندگی را امری بدیهی و مطابق روالی که در ابتدا گفته شد در نظر گرفته و تنها به دنبال هر آنچه که در نظرشان خوب است مانند تحصیل، تفریح، روابط اجتماعی، تشکیل خانواده، کار، شغل و…. بروند و به این ترتیب حواس خود را از چنین سوال مهم و حیاتی پرت و حواس خود را جمع و معطوف چیز های دیگری نمایند؛ نه آگاهی و معنا و تسلط روانی همه جانبه به مفهوم زندگی.

{ البته ما نمی گوییم کاری که همه ی انسان ها به طور طبیعی انجام می دهند و سبک زندگی آنها اشتباه است بلکه همان چیزی است که باید باشد؛ اما قصد ما از معنای زندگی آگاه شدن به همین فرایند است. }

تمام هستی آدمی به ذهن اوست و ذهنی سالم و منسجم، لازمه ی داشتن یک زندگی سالم و با نشاط است. بنابراین باید ذهنی منظم بر پایه معنا داشت و هر عقیده و فکری باید در راستای یک زندگی سالم سازماندهی شود. گاهی این خلا معنا در ذهن آدمی شکل می گیرد؛ و همینطور گاهی ذهن مانند یک پازل در هم ریخته می شود که علاوه بر صرف انرژی برای نظم آن، باید با کسب اطلاعات جدید قطعاتی نو برای تکمیل آن فراهم کرد.

اینجاست که انسان در تکاپوی معنا می رود.

در رابطه با این نیاز، هرکسی به نحوی ناقص یا بسته به قدرت شناختی و میزان آگاهی خود جواب کامل تری به آن می دهد، دنیا را آنگونه می بیند و بر همین اساس زندگی می کند. بنابراین هر فرد فلسفه ای از زندگی دارد که قادر به بیان آن هست و یا خیر؛ اما چیزی که مطمئناً وجود دارد این است که حتماً فلسفه و پاسخی به سوال زندگی چیست و چگونه است دارد.

چرا دانستن معنی زندگی اهمیت دارد؟

عالی ترین لذات، لذات درونی اند و احساس خوشبختی از آنجا نشات می گیرد.

لذات بیرونی هم از فیلتر ذهن می گذرند و هر چه غبار گرفته و یا جلا داده شده باشد، بر میزان خروجی و کیفیت احساس آن تاثیر می گذارد.

لذات بیرونی کوتاه و موقتی اند و لذات ذهنی پایه دار و قدرتمند ( شوپنهاور )

دانستن معنی زندگی آنقدر حائز اهمّیت است که به نظر من از خود زندگی هم مهم تر است. به طوری که اگر به من بگویند بهترین زندگی و امکانات را در اختیارت می گذاریم و آگاهی که داری را از تو می گیریم و از حافظه ات پاک می کنیم، به هیچ عنوان قبول نمی کنم.

آگاهی و معنا عالی ترین موجود جهان هستی است و آن قدرتی شگرف است که سازنده وجود، شخصیت، روحیه، معرفت ، قدرت، شعور، احوال و به طور کلی هستی و شاکله آدمی است.

{ ای برادر تو همه اندیشه ای ما بقی خود استخوان و ریشه ای } مولانا

آگاهانه زیستن است که تو را به خوشبختی می رساند. منظور از این آگاهی، آگاهی به چیزهای والا و یا عجایب نیست بلکه این آگاهی ،اشراف ذهنی به حقایق اساسی زندگی است و اگر نباشد انسان حتی در بهترین امکانات و شرایط نیز نمی تواند به خوبی از آنها بهره مند شود و یا روح خود را آرام و همسو با جریان زندگی نماید. تا جاییکه افراد زیادی مانند بودا ( سیدارتا شاهزاده ی هندی ) از کاخ شاهانه خود آواره شده و چون گدایان در تکاپوی آگاهی روانه ی کوچه، خیابان و طبیعت شدند.

آگاهی چیزی است که انسان را آرام و راضی کرده و تعادل او را حفط می نماید؛ توان او را آماده می کند تا با مطابق کردن باورها و اعمالش، عملکرد خود را به شکل حیرت انگیزی برای رسیدن به موفقیت، امیال مطلوب و خواسته ها بالا ببرد و او را فردی موفق، خوشحال و کامیاب سازد.

" مهمترین چیزی که آگاهی و معنا به انسان می دهد اطمینان است "

من فکر می کنم اطمینان مهمترین چیزی است که باعث ثبات، انسجام، آرامش، تسلط و بازدهی حداکثری انسان می شود.

زماینکه فرد حالت اطمینان نداشته باشد نمی تواند صد در صد حواس، دل و تمرکز خود را روی چیزی بگذارد و حتی عملکردی نرمال داشته باشد.

آری این جایگاه معنا در نهاد و زندگی آدمی است که در هسته وجود او جای گرفته، فرد و زندگی او را بدان متکی کرده و تا زمانیکه آگاه و مطمئن نشود سست باقی می ماند؛ هرچند به زندگی ادامه دهد اما انگار تکه ای از او را کنده و برده اند و هرازگاهی مخصوصاً در تنهایی و خلوت، پر کردن جای خالی خود را طلب می کند.

اجازه دهید برایتان مثالی بزنم: هنگامی که مربی ورزش سوت خود را در دهان دارد و از افراد می خواهد که به دویدن ادامه دهند همه سرعتشان را زیاد می کنند اما کافی است لحظه ای روی خود را برگرداند و آنگاه شاهد خواهیم بود که عده زیادی سرعت خود را کم کرده و یا از حرکت می ایستند. این موضوع جدای از عدم علاقه و اشتیاق به خاطر آن است که از فلسفه کاری که انجام می دهند آگاهی ندارند. اما کسی که به فلسفه آن آگاهی دارد، خود به دنبال ورزش می ورد.

تا جاییکه ورزش را فقط به خاطر ورزش می خواهد و نه حتی نتایج آن

بنابراین معنا می تواند شالوده و سوخت زندگی را مهیا سازد.

پیش گفتار

حال که اهمیت معنی زندگی مشخص شد و دانستیم بسیار مهم است که به معنا و مفهوم آن تسلطی همه جانبه و نگاهی از بالا داشته باشیم؛ و احوال خوشی را که قبلاً (عموماً کودکی و اوایل نوجوانی) تجربه کرده ایم را مجدداً تجربه نماییم و همچنین باید از آزمون و خطا هایی که ممکن است تا نیم یا تمام عمر طول بکشد بپرهیزیم ، تشریح معنی زندگی را آغاز می نماییم.

از آنجا که با توجه به تجربه شخصی در جست و جوی معنی زندگی در منابع و کتابهای مشهوری با همین نام و یا مربوط به آن، نتوانستم پاسخ کامل و یا جامعی را دریافت و روح زیرک و حق خواه خود را اقناع و آرام نمایم، با تلاش ذهنی بسیار، دقت نگاه و لطافت نظر در طی چند سال توانستم هر آنچه که مربوط به اصلی ترین بخش های زندگی می شود را با زیر ذره بین آوردن، بیرون کشیدن و نگاه دقیق به آن، در این کتاب بنویسم.

من برای نوشتن این کتاب هفت سال رنج بردم و با عطش شدیدی تنها به مطالعه و تفکر پرداختم تا آنکه به رهایی رسیدم و مانند پروانه ای که سال ها در پیله منتظر مانده بوده پر کشیدم.

نگارش کتاب به گونه ای بوده که از ابتدا مهم ترین و کلیدی ترین مفاهیم در آن گنجانده شده بود اما نیاز داشت تا متن کتاب، عناوین و حتی شیوه ی نگاه و بیان یک موضوع، بار ها و بار ها به کلی تغییر کند تا مانند پخت یک حلیم که در ابتدا آب و دانه ای رقیق است اما با حرارت دیدن و هم زدن مدام، غلیظ تر شده و در عین اینکه حجم آن کم می شود طعم و ظاهر بهتری پیدا می کند، کتاب حاضر نیز چنین شیوه ای در شکل گیری داشته باشد. بنابراین ما سعی کردیم عناوین و مفاهیم را به بهترین شیوه ی خودش توضیح دهیم تا برای بیان یک مفهوم، کیفیت سایر ابعاد را ضایع نکرده باشیم و همچنین چندین مفهوم عالی را در ظرافت با یکدیگر ترکیب نموده تا آن ها را در یک بند بنشانیم.

ما در بخش های مختلف کتاب، مطالب و مفاهیم عالی را با یکدیگر می آمیزیم تا به این صورت هم از اصل تکرار برای تثبیت مفاهیم استفاده کنیم، هم انسجام و ارتباط به هم تنیده ابعاد مختلف در زندگی انسان را حفظ نموده و هم به قول معروف، سوپی آب و دانه جدا عمل نیاورده باشیم.

مفاهیم مربوط به معنی زندگی مقداری ثقیل تر از مفاهیم دیگر و همینطور کتاب هایی با موضوعات دیگر است . برای همین درک و هضم مطالب زمان بر تر است و همینطور نیاز به تلاش فکری بیشتری دارد و همچنین تثبیت آن و قرار دادن مفاهیم در شاکله شخص و زندگی، از همه مشکل تر و مهم تر است.

اما نگران نباشید ما در این کتاب سعی کردیم آنقدر با زبان ها، مثال ها  و شیوه های متفاوت موضوعات را توضیح دهیم که هم به جای شما فکر کرده باشیم و هم به شما کمک کنیم تا با صحبت های طولانی راجع به یک موضوع، مانند یک اهرم، فشار هضم مطالب را برایتان کمتر کنیم و مفاهیم و معانی، در طول سخنان و زمان برایتان به خوبی جا بیافتد.

( خدا کند که از آن دسته انسان هایی نباشیم که خداوند به واسطه گناهانشان بر دل هایشان مهر زده برای همین سخنان را نمی شنوند، و اگر بشنوند نمی فهمند و راه را نمی بینند. و اگر گناهانی داریم از خدا می خواهیم تا ما را ببخشد و گره از مرکز فکری و آگاهی مان بردارد تا با شنیدن و فهم حقایق، راه سعادت و خوشبختی را پیدا کنیم و به خاطر آن از او تشکر کرده و ادای دین نماییم )

امیدوارم میوه ی شیرین آگاهی، از درخت این کتاب به خوبی چیده، چشیده و هضم شود تا هستی بخشی حاصل از آن در تن و بدن و وجود پر مهرتان، شما را به انسانی حیرت انگیز در جهان تبدیل سازد و طعم آگاهی، آرامش، سرخوشی و لذت را بچشید.

شروع گفتار

بسم الله الرحمن الرحیم

در ابتدای مسیر لازم است بگویم من همیشه در زندگی ام منصف و عادل بوده و سعی کرده ام هر چیزی را فهمیده و آنگاه برای قبول کردن یا نپذیرفتن آن تصمیم بگیرم. تا نفهمیدم متقاعد نشدم و تا متقاعد نشدم نپذیرفتم.

هنگام مطالعه ی کتاب شاید فکر کنید برخی جملات، متناقض با یکدیگر هستند، اما اگر می خواهید به راه منظور هدایت بشوید وبه دانه ی معنی برسید لطفا به مفهوم و پیامی که نویسنده قصد انتقال آن را دارد توجه کنید و آنها را مانند تکه های پازل در کنار یکدیگر قرار داده و صرفا به ظاهر جملات توجه نکنید؛ که آن از کاستی من نویسنده، محدودیت های زبانی و قضاوت متفاوت از یک موضوع، بسته به موقعیت های مختلف است.

به همین خاطر خالصانه از شما می خواهم تا خود شما به من برای هدیه ای که قصد دارم به شما تقدیم کنم کمک کنید.

بنده مطالب را خیلی توضیح نمی دهم؛ به اندازه نیاز این کار را می کنم و می دانم اگر در خانه کس است یک حرف بس است.

ما در این کتاب بسیار راحت سخن می گوییم. می خواهیم با دستی باز و آزادی صحبت ها را مطرح کنیم، تجزیه و تحلیل نماییم، و در حین خواندن نیز، تحول و تغییر به سمت مثبت ترین حالات و نگاه را تجربه کنیم، حقیقت را از نزدیک مشاهده و با راهنمایی از جنس کتاب آنها را لمس نماییم. و بعد از دیدن درستی و پذیریش آن، بذر حقیقت را در وجود خود بنشانیم.

درست شبیه قطاری که با حرکت در مسیر درست، محیط های زیبا و بکر را به ما نشان می دهد، احساس شعفی را از این تماشا در ما به وجود می آورد و ما را به مقصد می رساند.

چیستیِ زندگی، سوال مهمی است که اهمیت بسیار زیادی دارد و باید برای این مهم آماده شد و برنامه ریزی کرد. بدین ترتیب با اطمینان خاطر از دانستن، آرامش و شوق، به این سفر لذت بخش بپردازد و در نهایت فردی کامیاب و خوشبخت باشید.

درباره ی معنی زندگی

ارسطو می گوید حقیقت هزاران بار توسط انسان کشف شده و از بین رفته است. یعنی مطلبی که امروز به آن می پردازیم هزارن بار توسط آدمی پاسخ گفته و بدان پرداخته شده است. چرا که معنی زندگی، اصلی ترین و مهمترین سوالی است که هر فرد به صورت خودآگاه و یا ناخودآگاه از خود داشته و دارد.

بنابراین بدیهی است که افراد خردمندی در طول تاریخ به آن پاسخ گفته باشند. اما از آنجا که لوح کودک تازه به دنیا آمده خالی است و هیچ آگاهی و اطلاعاتی از حافظه و آگاهی اجداد خود ندارد و همینطور از آنجا که آگاهی را نیز نمی توان در چیزی مانند یک فلش کپی و در او انتقال داد به همین خاطر این چالش به صورت همیشگی در همه ادوار برای آدمی وجود خواهد داشت.

اما جای خوشحالی است که در نهاد کودک، قوه شناخت، فهم، تعقل و تشخیص خوب و بد وجود دارد و می تواند با آزادی، اختیار و شناخت، شخصیت و مسیر زندگی اش را بسازد و همچنین شخصاً  لذت و حیرت جست و جو و تکاپو برای یافتن معنی زندگی را تجربه کند.

همانطور که در مقدمه گفته شد یک نسل برای اینکه بتواند اطلاعات و یافته هایی را که به دست آورده و به آنها معتقد است را به نسل بعدی اش منتقل کند، تقریباً از سنین عقل رسی با کودک صحبت می کند و این صحبت ها برای او حالت القایی گرفته و آنها را به عنوان حقیقت محض می پذیرد؛ حال چه حقیقت داشته باشد و یا نه … او آنها را قبول کرده و مطابق همان باورها رفتار نموده و زندگی خود را می گذراند و این شیوه را ادامه می دهد تا زمانیکه جسارت آن را نشان دهد که خود بی باکانه از حقایق سردرآورد و دنیای اطرافش را با چشمانی باز ببیند، بشناسد و اعتقادات را مجدداً و بی طرفانه ارزیابی کند، درگیر و هیجان زده نظریات مختلف نشود و با روان و دلی آرام، منسجم و دقیق، حقیقت را از انبوه عقاید پیدا کند.

همانطور که ایلان ماسک می گوید برای اینکه بخواهیم معنی زندگی را بررسی کنیم از ابتدا باید سوالهای درستی را مطرح کنیم.

ما نیز سعی می کنیم سوالها را به ترتیب بررسی نماییم تا در هر گام فقط به یک موضوع پرداخته و همچنین از تداخل موارد دیگر جلو گیری کنیم.

اولین سوال کنجکاوانه ای که ممکن است برای انسان ایجاد شود آن است که ما و چیز هایی که می بینیم از چه چیز، چه زمانی و چطور به وجود آمده اند؟

علم، ابزار خوب و حیرت انگیزی است؛ آن زمان که حقیقت پدیده ها و فعل و انفعلات طبیعت هستی را از نزدیک می بینی، میشناسی و به علت اصلی چیز ها پی می بری.

سیستم شناختی انسان های بدوی به گونه ای بوده است که وقتی جواب سوال یا منشاء چیزی را نمی دانستند و شدیداً هم تمایل داشتند پاسخ آن را بفهمند، سعی می کردند تا با استفاده از قوه تخیل جوابی برای آن سوال در نظر بگیرند و با خودشان بگویند باید اینگونه  باشد و با انتقال به نسل آینده به اینطور بوده و اینطور هست تبدیل گردد.

چیزی که امروزه نیز در غالب شایعات می بینیم به همین صورت است.

تا زمانیکه افرادی با چشمان باز و ذهن آزاد و نه زندانی باورها، پیدا شده و با دقت در پدیده ها، اشیاء و علت و معلول ها، ریشه و منشاء پدیده ها و پاسخ درست را در می یابند و خود را از جهالت نجات می دهند.

حال در این شرایط می دانند که باید این یافته و حقیقت را انتشار دهند تا این میراث که برای آن عمر وتلاشی نه از جنس یک انسان معمولی بلکه از جنس یک انسان آگاه، بیدار و شجاع هزینه شده است به هدر نرود و این دانش برای همگان و آیندگان به عنوان حقیقتی ثابت و محض به ثبت برسد.

او در اولین اقداماتش متوجه تعجب و بدگمانی مردم شده و با ادامه دادن به این کار، دشمن درجه یک مردم می شود. چرا که درباره باور دیرینه، ریشه دار و جا افتاده مردم نظر مخالفی داده و تن و بدن آنها را لرزانده است.

علم روانشناسی نشان می دهد مردم نسبت به تغییر باور هایشان بسیار حساس هستند به طوریکه گویی بخشی از شخصیت شان شده و مخلافت دیگران با عقایدشان را توهین به خود و شخصیت شان تلقی میکنند. حتی زمانیکه واقعاً این امر برای خودشان مسلم شده باشد این کار برای آنان بسیار سخت و دیوانه کننده است؛ چه برسد زمانیکه سخنی تازه و نا معلوم را از فرد دیگری شنیده باشند. و اینگونه می شود که گالیله را به دادگاه محاکمه می برند تا از گفته خود که زمین گرد است و به دور خورشید می چرخد، باز گردد و اقرار کند که زمین مرکز عالم است؛ و گرنه کشته خواهد شد.

آری سخن این است که مردم درباره علم که پدیده ای مشخص است و علت و معلول خود را دارد چنین برخوردی نشان می دهند چه برسد به مسائل فلسفی، اعتقادی و….. که متاسفانه چنین وضع تاسف باری در راه رسیدن به حقیقت و آگاهی وجود دارد.

جنگ هفتادو دو ملت همگی عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

اما جواب اصلی پاسخ های ما چیستند؟ چه کسی حقیقت را بیان می کند؟ با استفاده از چه چیزی در طبیعت هستی می توان به آنها پی برد؟ و یا سوال بهتر آنکه با استفاده از چه چیزی در سیستم شناختی انسان می توان به حقیقت رسید؟ علم؟ دانش؟ عقل؟ آگاهی؟ تفکر؟

علم و خلقت

انسان امروزی علم را کاملا در اختیار دارد. او دانش را به کمال رسانده و عناصر سازنده این کره را شناسایی کرده و در علم شیمی جای داده است. او تمامی موجودات را می شناسد و از تمام پدیده ها اطلاع دارد. با شناخت فیزیک توانسته است اشعات نور را از یکدیگر گسیخته و هر یک را به میل خود جهت بدهد، گستره ی نوری را با وسیله ای مانند ذره بین، دوربین، میکروسکوپ و تلسکوپ، تجمیع و یا فراخ نماید. او اجزای سازنده ی دی ان ای را با چشم خود دیده و نام گذاری کرده  است. حالا در این کره خاکی چیزی نیست که نتواند آن را از نزدیک مشاهده و بررسی کند و خواص آن را نشناسد؛ و حتی کوچکترین ذره سازنده ی هر چیز به نام اتم را در اختیار دارد.

او با تکاپو و ملاحاظات دقیق خود برای پاسخ دادن به سوالاتش به منظور شناخت جهان هستی در می یابد که تمام جهان، در حال حرکت حاصل از بیگ بنگ اولیه بوده است، اینکه در ابتدا تمام خشکی ها به هم پیوسته بودند. او شباهت ها و تفاوت ها را در ریز ترین اجزای زیستی بررسی می کند. از علم باستان شناسی، حفاری و فسیل شناسی استفاده می کند و آنها را در کنار هم قرار می دهد. بر اساس شباهت، جانداران را گروه بندی می کند و برای آنها نژاد، دسته و سردسته مشخص می کند تا با این کار، شناخت بهتر و تفکیک شده تری نسبت به آنها داشته باشد.

البته می داند که کره ای که در آن زندگی می کند شیئ کوچکی در گستره هستی است و همچنان به نگاه و بررسی با هر ابزاری به بیرون از این کره خاکی می پردازد.

از یک جایی به بعد مشاهده صرف و افزایش بیشتر علم، به یافتن جواب سوال ما کمکی نمی کند چرا که ما فقط با اشیاء کوچک و بزرگ بیشتری در گستره هستی و فرایند های میان آنها آشنا می شویم. اما لازم داریم که از پشت پرده پدیده ها نیز سر در بیاوریم، نه صرفا شناختی سطحی از چیز هایی که وجود دارند و اتفاقاتی که در میان آنها رخ می دهد.

حال نوبت نظریاتی است که بگویند منشاء وجود، پراکندگی و تنوع این همه حیوانات مختلف از کجاست؟

دانشمندان حوزه زیست شناسی بیان می کنند که انسان ها و این تنوع عظیم و گسترده جاندران حاصل از تکامل یک تک سلولی هستند.

یکی از نظریات قدیمی، نظریه داروین بود که این تکامل را در یک خط سیری مستقیم نشان می داد. و در نمونه ای تکامل تدریجی میمون تا انسان راست قامت را نشان می داد.

اما دانشمندان امروزی چنین چیزی را در نظر نمی گیرند و انتقاد جدی به این نگرش وارد می کنند مثلا می گویند اگر میمون ها در طول زمان و به تدریج به انسان تبدیل شده اند پس چرا هنوز میمون ها وجود دارند و یا اینکه چرا میمون ها و انسان ها باز هم تکامل پیدا نمی کنند؟

بنابراین چنین طرحی ارائه داده اند که منشاء، همان تک سلولی زنده است اما فرایند تکامل تک خطی نیست و به صورت ریشه ای و وجود منشاء مشترک برای دسته های مختلف جانوران است. مثلاً گربه سانان، همینطور برای انسان نما ها؛ مانند میمون، شامپانزه، نئوتندرئال ها، هومو سافین ها و…

اگر بخواهیم به فرایند تکامل نگاهی بیاندازیم تا از آن سر در بیاوریم اینگونه است که یک موجود در اثر یک اتفاق تصادفی دچار جهش ژنتیکی و تبدیل به موجودی بهتر می شود.

اما حائز توجه است که این فرایند تکامل به موجود بهتر، هیچ گاه در محیط های شبیه سازی شده علمی و آزمایشگاهی (شبیه سازی آنچه به صورت طبیعی در واقعیت اتفاق می افتد) رخ نداده و با وجود آنکه دانشمندان زیادی در سرتاسر جامعه علمی سعی کرده اند تا با استفاده از عناصر مختلف، پرتاب اشعات و به طور کلی آنچه در طبیعت به صورت تصادفی اتفاق می افتد این فرایند را شبیه سازی کنند اما در میان هزاران و میلیون ها آزمایش حتی یک مورد نیست که یک امر تصادفی، باعث بهبود قابلیت ها و ویژگی های یک جاندار و جهش ژنتیکی شده باشد و بالعکس نتیجه ای که داشته است موجودات ناقص الخلقه تری بوده اند.

حال راجع به تک خطی نبودن سیر تکامل و خوشه ای بودن آن باید بگوییم که حتی اگر با وجود اینکه آزمایشات متعدد، عدم نتیجه و صحت تبدیل یک موجود به موجود بهتر را در اثر یک اتفاق مجهول تصادفی نشان می دادند و باز هم ما آن را می پذیرفتیم، حالا شاهد آن هستیم و باید بپذیریم که در هر سرمنشاء، یک موجود بر اثر اتفاق تبدیل به صد ها گونه بهتری شده که باز هریک از آنها منشا صد ها گونه بهتر دیگر هستند؛ و هر کدام جداگانه سیر تکامل خود را ادامه داده اند.

ما نمی گوییم که دانشمندان دراشتباه هستند بلکه آنها سعی دارند توضیحی بر مبنای آنچه که هست و اتفاق می افتد بیان کنند؛ آنها شاید چیزی که هست را ببینند اما کمتر به چیزی که آن را رقم زده است توجه می کنند و پاسخ روشن و اقناع کننده ای هم برای چرایی و چگونگی این حد از کمال در 5 میلیون گونه جانوری ندارند. گویی که فقط مسیر را می بینند و اینکه چه چیزی این مسیر را ساخته است؟ خیر. فقط می گویند اتفاقی بوده است. در حالیکه لازم است زماینکه به آنچه هست علم پیدا کردیم، مجدداً به عقل بازگردیم تا حقیقت را دریابیم؛ و خود دانشمندان نیز از قوانین بلاشک فیزیکی، شیمیایی و زیستی با خبر اند و در آزمایشگاه هایشان از نتیجه تصادف، بی شعوری و آشفته بودن فعل و انفعالات تصادفی طبیعت اطلاع دارند.

حتی دانشمندان نیز با علم و امکانات آزمایشگاهی روز و هوش و نبوغ وشعور و هنر خود، در آزمایشگاه های پیشرفته شان نمی توانند از مواد خام و تمامی عناصر طبیعت، حتی یک پشه خلق کنند که برای خودش زندگی کند.(+آیه) ( منظور خلق موجودی با عناصر خام طبیعت می باشد و نه تغییر، دستکاری و یا ترکیب اجزای زیستی آنها)

یک شعور عالم و مجهز نمی تواند این کار را انجام بدهد، چه برسد به طبیعت بی شعور و آشفته.

می خواهم برایتان مثالی بزنم تا ذهنتان به نتیجه ی فعل و انفعالات تصادفی و بر اثر اتفاق، نزدیک شود. بیایید فرض کنیم که تمام محتوای حافظه یک گوشی موبایل یا تلوزیون را خالی کرده ایم به طوریکه هیچ داده ای در حافظه آن نباشد و همچنین به هیچ منبع دیگری کانکت و متصل نباشد. حال آیا امکان دارد که این نمایشگر با روشن شدن اتفاقی پیکسل ها ( لامپ های تصویر) در رنگ ها، ترکیب و چینشی تصادفی، در میلیون ها، میلیارد ها و حتی تیلیارد ها آزمایش و بیشتر، بتواند فیلم و یا حتی تصویری آراسته ، به ما نشان بدهند؟ آیا حاصل جز تصاویری بی معنی، آشفته در هم و بر هم، یا

بسیار ساده و ابتدایی و بدون جزئیات خواهد بود؟

آیا می تواند تصویری از یک انسان، حیوان و یا یک شیئ را با وضوح و جزئیاتی که انتظار داریم نمایش بدهد؟

اتفاق افتادن چنین چیزی به صورت خود به خودی و تصادفی محال ممکن است مگر در تخیل.

این، شناخت سازوکار تصادف، شانس و اتفاق در یک شیئ بی شعور است. همین ساز و کار و فعل و انفعلات دقیقاً چیزی است که در طبیعت بی جان، بی شعور و اراده رقم می خورد.

{ بیشعوری یعنی آشفتگی، درهمی، خلق اشیاء متراکم و بی شاکله و با ارفاق خلق اتفاقی موجودات بسیار ساده و ابتدایی که به تباهی می رود و زوال، و نه گسترش و کمال؛ و تا نهایت آن }.

و یا بیایید یک دوربین عکاسی و فیلم برداری پیشرفته را در نظر بگیریم؛ آیا می توانیم قبول کنیم که این شیئ خود به خود درست شده است؟

در حالیکه اگر حتی یکی از قطعات سر جایش نباشد و یا نقصی داشته باشد در دریافت صحیح و ثبت تصویر دچار مشکل خواهیم شد.

قطعاتی مانند لنز که باید با دقت طراحی شده و در فاصله کانونی مناسب قرار گیرند، حسگر های نوری پیشرفته که باید در داخل دستگاه تعبیه شده باشند و سخت افزاری هماهنگ و نرم افزاری از پیش نوشته شده طبق قواعد دقیق ریاضی و کدهای پیچیده کامپیوتری که بتواند عمل حیرت انگیز عکس و فیلم برداری را انجام دهد. حال بیایید دوربین عکاسی را در کنار چشم انسان و فرایند دیدن او بگذاریم.

با بررسی چشم متوجه می شویم که چگونه به شکل کره کامل بوده و اجزای درست و دقیق دارد ( مردمک، قرینه، عینبیه) که حتی کوچکترین نقصی در اینها موجب نقص بینایی می شود و در مراحل بعدی و بر اساس قوانین نور در کره و شکسته شدن آن، تمام اشعه های نور را در یک قسمت متمرکز و در ادامه ی شعاع نوری، تصویر به صورت برعکس بر روی شبکیه ایجاد می شود، سپس در آن قسمت باید سلولهای عصبی ای باشد که آن را دریافت و به بخش های خاصی از مغز انتقال دهند که این اطلاعات در آنجا بازخوانی، باز آفرینی، تبدیل و در لحظه ای توسط آدمی ادراک شوند.

از نظر من پردازش تصاویر با مجموعه ای از گوشت و رگ و خون و اعصاب حیرت انگیز تر از مجموعه ای از لنز و آهن و شیشه است. احساس می کنم فرایند پردازش تصاویر در دوربین با همه پیچیدگی و مهندسی اش ساده تر از پردازش تصاویر در مغز انسان است.

بنابراین اگر کسی بگوید یک دوربین عکاسی به صورت خود به خودی به وجود آمده است، به عقل او شک می کنیم. چرا که درست است او هم به عنوان یک انسان، عقل دارد اما عقل بدون علم و شناخت از قوانین و سازکارها، اصطلاحاً جاهل است، و صلاحیت اظهار نظر راجع به این گونه مسائل را ندارد هر چند اعتماد به نفس و قدرت بیان او، تو را تحت تاثیر قرار دهد.

آیا عقلاً ممکن است که این موجودات بی نقصی با چنین سیستم های هوشمند و مرتبطی در ساختار بدنی و زیستی، ساخته و پرداخته تلاش های تصادفی طبیعت بی شعور باشد؟

می گویند خلقت این اندام با شکوه بی نقص، اتفاقی است. در حالیکه اگر به طور اتفاقی ذره ای به کوچکی مو وارد چشم مان بشود چقدر زجر خواهیم کشید تا آن را از چشم خود خارج سازیم چه برسد زمانیکه بخواهد یک مفصل، اعصاب، ماهیچه و نخاع در جای درست خودش نباشد و یا از آن خارج شود آنگاه متوجه می شویم حال باید چه درد و رنجی را تحمل کنیم.

بنابراین چنین آراستگی، نحوه ساختار و چینش اسکلت، اندام و اعصاب، بی دردی، بی نقصی و کمال را باید بر اساس اتفاق قبول کنیم؟

طبیعت بی شعور به این درستی، زیبایی، آراستگی، انسجام و بی نقصی، آدمی را دو قالب مرد و زن و همچنین سایر گونه های باشکوه جانوری را آفریده است؟

این موضوع که انسان و این جانواران حیرات انگیز زاده مشتی آب، خاک و هوای بی شعور باشد، حتی برای یک کودک 12 ساله خنده دار است چه که انسان بزرگسال.

در ضمن از آغاز امر، پیدایش خود به خودی موجود زنده از اشیاء غیر زنده که به نظریه خلق الساعه مشهور است ساده ترین اصلی است که درست نبودن آن تایید شده است.

این راجع به جانداران بود، اما در رابطه با گیاهان و میوه ها چطور؟

مثلاً چه چیزی بوته کدو و گوجه فرنگی را به هندوانه، سیب، آلبالو، زردآلو، موز، کیوی، آناناس و موز و نارگیل و………………………… تبدیل کرده است؟

بنابراین توسط شناختی که از قوانین و نحوه ساز و کار ها داریم یک نتیجه گیری عقلانی می کنیم که خلاف آن عقلاً محال است. که:

این شکوه در کمیت و کیفیت نمی تواند حاصل از تصادف و اتفاق باشد.

حتی اگر در نظر بگیریم در میان میلیارد ها کهکشان، وجود سیاره ای در فاصله ای مناسب از یک ستاره که شرایط و دمای مناسب برای حیات را فراهم کرده است و حتی اگر فرایند تکامل، فرگشت، بقا و حذف حالت های نامطلوب و…. را نیز قبول کنیم و بگوییم چنین بوده اما در جواب سوال اینکه چه چیزی این تک سلولی را به این حد از تکامل رسانده است پاسخی جز یک شعور و هوش نداریم که مسیر را به احسن وجه هدایت کرده و آنها را به این حد از تکامل در 5 میلیون گونه جاندار بر روی زمین رسانده است.

جلوی آینه برو، به خودت و یا به جفت جنسیتی خود نگاه و آنگاه قضاوت کن. این خلقت کار چه چیزی بوده است؟

پاسخی جز یک شعور و هوش و خرد والا نداریم که مخلوقاتی را پدید آورده است چنین آراسته، بی نقص، هوشیار، هوشمند، خردمند و متفکر، دارای احساسات، اراده، عواطف و شخصیت و سیستم هایی هوشمند در بدن خود برای فرایند های لازم و حیاتی در قالب و دو جفت زن و مرد با ویژگی ها و نقش های جسمی و شخصیتی مکمل و همچنین در حیوانات ، گیاهان و …   و جهانی چنین کامل و حیرت انگیز.

من این شعور را خدا می دانم. خدایی 100% طبیعی به دور از هیچ گونه تصور و ذهنیت. سبحان الله

بعد از آن، مطالعه متافیزیک هم به درک بهتر ما از هستی کمک می کند.

هنگام مطالعه در حوزه متافیزیک با مواردی مواجه می شویم که ما را حیرت زده کرده و نمی توانیم برای آنها با تمام علوم تجربی مان پاسخی بدهیم. شواهدی مانند پی بردن به اتفاقات آینده یا چیزهایی که از آن خبر نداریم به  واسطه خواب، حس ششم که بنابر تجربه شخصی آن را چنین تعریف می کنم حسی که نه چندان مربوط به جسم، و می توان گفت که مربوط به ذهن و روح می شود و مانند مغناطیسی توجه را به چیزی مهم جلب می کند)، تکنیک برون فکنی که در آن فرد، روح و هوشیاری اش را از بدن خارج کرده و به سیر در زمین می پردازد و همچنین گزارش صحیح افراد به کما رفته در سرتاسر جهان که همگی حکایت از وجودی فراتر از جسم و مغز دارند. و تا زمانیکه روح در جسم نباشد، مغز، قلب و ماهیچه ها تنها جسدی ناهوشیار و بی شخصیت و بی اراده اند و بیرون از جسم آگاهی فراتری است که تجربه گران خروج روح از بدن به آن اذعان داشته اند و چیزی را که حس و تجربه کرده اند را بسیار با کیفیت تر از بودن در کالبد جسم بیان می کنند.

آزمایشات علمی که در رابطه با برون فکنی انجام شده اینگونه بوده است که در یک محیط آزمایشگاهی محرک هایی را انتخاب کرده و در سطح چند متری از زمین جا به جا می کنند و از کسی که در آن محیط روح خود را از بدنش جدا کرده و با روح خودش صحنه آزمایش را مشاهده می کند می خواهند تا درباره محرک ها اطلاعاتش را بیان کند، و دانشمندان صحت گفته ها را تایید کرده و آنها را به ثبت علمی رسانده اند.(+منبع)

بنابراین متافیزیک نیز به عنوان شاخه ی علمی مورد تایید، به شناخت کامل تر ما از جهان هستی کمک به سزایی می کند

خدای ذهنی

وقتی راجع به یک چیز یا موضوعی صحبت می کنیم که تا بحال با آن آشنایی نداشته ایم و یا در حال شنیدن توصیف چیز یا فردی که تا بحال آنها را ندیده ایم هستیم، همینطور زمانیکه برای اولین بار صحبت تلفنی با شخصی نا آشنا داریم، نا خودآگاه و نه چندان ارادی تصویری از آن شیئ یا شخص در ذهن خود ایجاد می کنیم؛ ولی زمانیکه از نزدیک با آن شیئ یا شخص رو به رو می شویم آنگاه می بینیم که تصویر خود ساخته ما از آنها چه میزان خیالی و موهوم بوده و ارتباطی با واقعیت آنها نداشته است.

درست مانند داستان بابا لنگ دراز که جودی تصویری خیالی از فردی که برای او نامه می نوشت ساخته بود؛ در حالیکه آن فرد یک مرد جوان بود و نه یک مرد مسن.

حال صحبت من از تصویر خدایی خود ساخته در اذهان هر یک از ماست و چه خوب است و قشنگ و مهربان و….. و چه بد است و عبوس و وحشتناک و… بهتر است هر چه زودتر پاک شود و از بین برود.

چرا که این تصور مانند بت های سنگی مخلوق شما هستند و نه خالق شما و کاری از دستشان برنمی آید و حرف های تان با آنها به باد هوا می رود مانند کسانی که در زمان های قدیم از بت ها درخواست می کردند و نتیجه ای نمی گرفتند جرا که این بت ها هیچ قدرتی نداشتند و حتی یک موجود موذی را نمی توانستند از خود دور کنند چه برسد به اجابت درخواست دیگران بنابراین باید درخواست خود را از خدای حقیقی خواست و نه خدای ذهنی.

و در این رابطه به هیچ عنوان نمی توانید حتی تصویر و تصور خود را بهبود ببخشید؛ تنها کاری که باید بکنید این است که هیچ تصوری نداشته باشید.

و اینگونه دیگر با تصوری نادرست به دنبال خدا نمی گردیم

خدا به چه دلیل می آفریند؟

هر چیزی، هر کسی و هر وجودی، هر ویژگی داشته باشد آن را بروز می دهد. مثلاً خورشید می گدازد و نور می تاباند، درخت رشد می کند و بار می دهد، پرنده و قناری آواز می خوانند و هر کس و هر چیز، هر توانایی و هنری داشته باشد آن را بروز می دهد و نمی توان از آنها پرسید که چرا چنین می کنید!. آنها چنین می کنند چون این صفت و توانایی را دارا هستند و در ضمن کارشان نیز جز خیر، زیبایی و خوبی برای عالم ندارد.

یک هنرمند، صحنه ای زیبا را بر روی بوم خلق می کند، مجسمه ای زیبا می تراشد و یا موسیقی گوش نوازی می سراید و… اما آنها بیشتر به چگونگی فکر می کند تا چرایی.

خدا خلق می کند چون خالق است. تنها و بهترین خالق است و بهترین ها در بهترین حالت خود می آفریند. نگاه کنید.

آسمان، زمین، کوه ها، دریا ها، رودها، آبشارها، جنگل ها، حیواناتی چون شیر، عقاب، آهو، ببر، پلنگ، مار، تمساح، گوزن، کرگدن، زرافه، شامپانزه، کوآلا، آقتاب پرست و ماهی ها و……………………………..

که همگی صحنه ی زیبایی را بر صفحه ی خلقت ایجاد کرده اند.

(وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)1

(اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَارًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ)2

وبرخی نیز با هدفی و برای رفع نیاز های آدمی اختصاص یافته اند مانند:

شتر، اسب، گاو، گوسفند و مرغ و…

(اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعَامَ لِتَرْكَبُوا مِنْهَا وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ)3

آیا مخلوق حق به اعتراض در بودن دارد؟

این موضوع مانند آن است که اگر به یک بوم نقاشی که هنرمند آن را به زیبایی طراحی کرده است، زبان بدهیم، بگوید چرا و به چه حقی من را نقاشی کرده اید؟!!

آیا اعتراض او صحیح است؟

در ضمن چه کسی می داند که خداوند در ابتدا از ما اجازه خلقت نگرفته باشد؟

مانند خوابی که به اراده خود هزاران کار می کنیم و زمانیکه بیدار می شویم آن ها را به خاطر نمی آوریم، بنابراین آن را فراموش کرده باشیم.

(+ زندگی پس زندگی)

بودن زیبا ترین چیز ممکن است و همین بودن همه چیز است.

بودن یک موهبت است. وجود داشتن خودتان را با زمانیکه هنوز چشم به جهان نگشوده بودید و وجود نداشتید مقایسه کنید. آیا این خود و بودن، دوست داشتنی نیست؟ آیا یک چیز گرانقدر و گرانقیمت نیست؟ اینکه شما هم جزئی از وجود باشید و به عنوان یک شعور، شخص، اراده و دارای حواس تجربه گر و عاطفه مند به حساب بیایید، وجود داشته باشید و عضوی از هستی باشید. حتی اگر جوابتان منفی باشد قبل از همه چیز برای بودنتان اهمیت قائل شده اید تا نظری بدهید..

حال بماند که بعد از آن چقدر می توانید با اسباب گوناگون لذت ببرید، کیف کنید و از هستی تان سرمست باشید، سرسبزی و زیبایی را تماشا، بوی خوش را استشمام، لذت تماشای دریا در کنار معشوق، خوشحالی و خنده از ته دل و رضایت عمیق از زندگی را تجربه کنید. ( خودتان می دانید که می توانید چنین حالتی را تصور و ممکن کنید. حال اگر چنین شرایطی را ندارید و یا نساخته اید مواردی است که در فصل های بعدی به آن می پردازیم)

بنابراین بودن یک موهبت است و رضایت از بودن بسیار عالی و وصف ناپذیر است.

پس خدا خلق می کند تا وجودی بیاید، باشد و حالش را ببرد.

اشتر به شعر عرب در حالت است وطرب گر رقص نیست تو را کژ طبع جانوری

پیامبران کیستند و از کجا سر در آوردند؟

شاید با خود فکر کنید و یا برخی متفکران و به اصطلاح روشن فکران بگویند چه بسا افرادی که تمایلات و آرزو هایشان را به خاطر وعده های موهوم بهشت و آخرت به زیر خاک برده و تنها فرصت زندگی شان را از دست داده اند.

اما سوال مشخص کننده اینجاست که آیا خداوند که خالق این جمعیت کثیر انسانی است، واقعاً دوباره قصد زنده کردن آنها را دارد یا خیر؟

خدای توانمندی که عالمانه و حکیمانه ، چنین زیبا و کامل خلق می کند، به فکر نیاز های مخلوق نیز هست و آنها را برایش مهیا می کند؛ از قرار دادن جفت و همسری برای او تا تامین خوراک، پوشاک و به طور کلی توانمندی تسخیر طبیعت برای او مقرر شده است. او که به فکر نیاز های جسمی و مادی آدمی است آیا می توان در نظر گرفت که تنها و فقط به جنبه زیستی توجه داشته و نیاز های مربوط به مرتبه عالی تر را که همان هوش، توجه، تفکر، شناخت خوب و بد، احساس، عاطفه، و جنبه های روانی و روحی اوست را وانهاده باشد و برای این مسائل مهم پاسخی در نظر نگرفته باشد؟

چه کسی پاسخ ظلم یک فرد به دیگری، غارت اموال او، کشتن فرزندان او، ستم، تجاوز و جریحه دار کردن احساسات یکی از برترین مخلوقاتش را می دهد؟

آیا برای این خدایی که این چنین زیبا موجوداتش را به احسن وجه خلق کرده اهمیتی نداشته و بی تفاوت آنها را رها کرده است؟ هدفش از خلقت چه بوده؟ اصلا برای چه خلق کرده است اگر می خواهد به آنها توجه نکند و پی کار دیگری برود؟

درست است که خالق، احساس و تشخیص خوبی و بدی را در درون خودمان قرار داده است اما لازم است که به صورت عقلانی و بیرونی هم انسان ها را از پیامد اعمالشان با خبر سازد تا بهانه ای برای آنها نباشد. هم برای اعمال بد و هم اعمال خوب

آیا قبل از آنکه کسی دست به کارهای نادرست و رنجاننده ای بزند نباید او را راهنمایی کرد و یا به او هشدار داد ؟

زیرا به دور از انصاف است کسی را به خاطر چیزی که از آن اطلاع و خبری نداشته و منبعی هم برای آن نبوده، تنبیه کرد.

و همچنین چه دلیلی دارد که یک نفر به فرد دیگری خوبی کند و حتی از مال خود به کسی که در گرفتاری است ببخشد و یا حتی جانش را برای دیگران به خطر اندازد؟. آیا نیاز به یک پاداش و مشوق ندارد تا حق و راستی و این صحنه های بسیار زیبا را در دنیا خلق شود؟

شاید برخی بگویند هر کسی نتیجه ی عملش را در همین دنیا می بیند. اگر کسی به تو بدی کرده آن بدی به خودش بازمی گردد و همینطور راجع به خوبی نیز چنین است؛ که از آن به عنوان کارما یاد می شود.

در پاسخ به این سخن باید گفت عدالت و حق ستانی آن نیست که اگر من ضربه ای دیدم ضربه ای نیز به تو برسد، آن جای خود و خدا داند، اما حق عدالت آن است که اگر ضرری به من رسیده باید جبران شود و یا مالی که از من گرفته شده به من بازگردانده شود؛ ضربه دیدن دیگری، آنچه از دست داده ام را برنمی گرداند.

همینطور بسیاری از رهبران خونریز تاریخ جهان که بعضاً ده ها، صد ها و یا هزارن نفر را از تیغ گذرانده اند مانند کسی هستند که تنها یک نفر را کشته و هر دو با یک اعدام تبرئه بشوند؟

حال که ضرورت عدالت و حق ستانی روشن شد سوال اینجاست که راهنمایی های خداوند را که از جنس خوراک برای روان و روح هستند و لازمه ی زندگی انسانی می باشند را باید از کجا دریافت کرد؟

با مشاهده و کاوش بخش های مختلف، از دل زمین و کوه، تا اعماق دریا و بر فراز آسمان نتوانسته ایم چیزی را از جنس یک پیام، نوشته و یا لوح پیدا کنیم که قوانین، سازوکارها و جواب نیازهای روح انسانی را بیان کند.

ولی تنها شواهدی که در دست داریم و می توانیم آنها را حائز توجه بدانیم ، آن است که انسان هایی در طول تاریخ بوده اند که از سخن گفتنِ خداوند با ایشان از طریق یک شیئ، مکان و یا توسط صدایی که از جنس فیزیک نیست خبر داده اند که با آنها سخن گفته شده است. 1

با دقت درکتب و بیانات افرادی که درباره ی پیام آوری از طرف خداوند سخن گفته اند متوجه می شویم که سخنان آنها متین بوده، محکم و حکیمانه است. توصیه هایی که واقعاً گره گشا در روابط انسانی و اخلاقی بوده و از جنگ و نزاع در میان افراد جلوگیری می کند و آنها را به دوستی، مهربانی و از خود گذشتی دعوت می کند. در رابطه با پدیده های طبیعت صحبت می کند و اخباری از آن بیان می دارد ( صحبت از مرز دریایی با آب شور و شیرین. وجود شکافی در سطح ماه) علاوه بر آن به عقل، خرد و تفکر توجه ویژه ای کرده و به خوب بودن در رفتار، نیات و گفتار تاکید شده است و می توان گفت راجع به هر چیزی در آن سخن گفته شده است و روشنگری هایی نسبت ابهامات و راهنمایی های لازم برای امور زندگی ارائه کرده است. بنابراین با دقت  بیشتر از چنین گفتاری با چنین ظاهر و محتوایی و ارتباط سالم پیام آوران با مردم زمان خود، می توان نتیجه گرفت که آنها از نظر سلامت عقلانی مورد تایید بوده اند و رهنمود هایشان جز خیر و رحمت برای مردم نبوده است

. در ضمن عموم مردم آن زمان بت پرست بودند و برای بت ها قدرت های خاصی قائل بوند؛ حال شما بگویید که چه کسی از نظر عقلی مشکل داشته؟

يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ

اى مردم مثلى زده شد پس بدان گوش فرا دهيد كسانى را كه جز خدا مى‏ خوانيد هرگز [حتى] مگسى نمى ‏آفرينند هر چند براى [آفريدن] آن اجتماع كنند و اگر آن مگس چيزى از آنان بربايد نمى‏ توانند آن را بازپس گيرند طالب و مطلوب هر دو ناتوانند

همینطور ادعای پیامبران نیز جز توجه و پرستش خالقی که انسانها را آفریده، نبوده است. نه به سمت خود می خواندند که ایشان را متمایز از سایرین بدانند و آنها را ستایش کنند و نه امتیاز ویژه ای را برای خود قائل بودند و بالعکس خود را مانند دیگر انسانها می دانستند (إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ یوحی إلَی أَنَّما إلهُکُمْ إِله واحِد فَمَن کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِکْ بِعِبادةِ رَبِّهِ أَحَدا)4 و بیان می دارند که آنها نیز از قوانین خداوند جدا نیستند (قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)5 و اگر سخن دروغی را به خدا نسبت دهند آنگاه با عذاب او موجه خواهند بود. (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَإِنْ يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ) 6

بنابراین چنین انسان های شریفی با ما سخن گفته اند؛ آنهم نه ادعایی ساده که از هر مدعی دروغینی بر می آید، بلکه با آورده ای شگفت انگیز از جنس کلام که عالی ترین فرایند ذهنی در میان تمام موجودات است و مردم زمان، همه از شگفتی این سخنان متحیر شده بودند تا جایی که آن را سحر می خواندند و با بررسی این کتاب می توان به اسرار بیشتری پی برد.

اما آنها هیچ گاه نخواستند با سوء استفاده از چنین موضوعی بر کسی ستم کنند و یا غرایض خود را ارضاء نمایند. که اگر چنین بود راه های ساده تر بسیاری وجود داشت که می توانستند به اهداف خود برسند مانند اسکندر مقدونی و همه کسانی که با جمع کردن مال و گروهی به خودکامی روی زمین پرداختند . در حالیکه به عنوان مثال محمد اموال ثروتمند ترین زن عرب را در اختیار داشت و می توانست شرایط عالی را از هر نظر برای خود فراهم کند، برایش فرقی نکند به کسی ستم می کند یا نه، به مال و ناموس کسی تجاوز کند یا نه و بهترین و بیشترین امکانات را برای خود فراهم کند.

اما او به جایش چه سختی هایی که در متقاعد کردن و طرد شدن از طرف مردم و حتی آشنایان خود کشید و چه شرایط سختی را که در شعب ابی طالب تحمل کرد و چه جنگ هایی که وجود ارزشمند خود را در آنها به خطر انداخت و چه سختی ها و مشقت هایی که در این راه و شب بیداری ها، عبادت های بسیار برای خدا تحمل کرد.

یک انسان عاقل برای چه باید با یک ادعای کاذب که چنین مشقت هایی را بر او و عزیزانش وارد می سازد زندگی را بر خود زهر کند؟

آیا جز آن است که واقعاً خبری بوده و این انسانهای صاف و یکرنگ ما را به آن فراخوانده اند؟

افرادی که حداقل چند نفری از آنها را نسبت به هزاران پیامبر گذشته از فاصله نزدیک تری می شناسیم، موسی، عیسی و محمد که چیزی را با نیت سوء استفاده برای خود نخواستند و فقط به فکر انتقال این پیام های ارزشمند به آدمی بوده اند، و در کنار آن نیز مانند انسان های دیگر تمایلات خود را داشتند و به درستی زندگی می کردند و اگر خداوند پس از اجرای ماموریتشان امتیاز ویژه ای را به آنان اعطا کرده محل اعتراضی نباید باشد.

اصلاً بیایید در نظر بگیریم که خداوند با شما صحبت می کرد و از شما می خواست تا پیامش را به انسان ها برسانید. آن زمان با خلوص نیت تمام تلاش خود را می کردید که این خبر را به مردم بگویید، داد میزدید، قسم می خوردید، به هر طریقی سعی می کردید با اعمال و رفتار خود تاثیر بگذارید و هر چه دارید و ندارید را می گذاشتید و در نهایت با هزاران بهتان و دشمنی و تکذیب، تهمت و افترا به نیت جلب توجه و سوء استفاده گری، برتری جویی بر دیگران، متفکری، نویسندگی، شاعری، دیوانگی و …. رو به رو می شدید و مورد تمسخر و دشمنی خاص و عام قرار می گرفتید.

وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا

( حضرت نوح (ع) )و من هرگاه آنان را دعوت کردم تا آنان را بیامرزی، انگشتان خود را در گوش هایشان کردند و جامه هایشان را به سر کشیدند و بر انکار خود پافشاری ورزیدند و به شدت تکبّر کردند.

آن موقع چه حالی پیدا می کردید؟

مگر انسان دیوانه است ادعایی دروغ بکند؟ انسان عاقل و زیرکی مانند ایشان که اگر چیزی نگویند و کارشان را بکنند هزاران بار بهتر و کم دردسر و بسیار مسالمت آمیز تر می توانند به آنچه دلخواه عموم است برسند؛ در حالیکه تاریخ نشان داده است نسل و فرزندانشان در این راه چه میزان آزرده شده، رنج دیده و شهید شده اند.

آری هیچ انگیزه ای جز فرمان الهی نمی تواند باعث پایداری فرد شود تا جاییکه پیامبرانی چون حضرت یونس نیز تا اندازه ای بیشتر تاب نیاورده، و از این ماموریت الهی شانه خالی ساخته و مورد تنبیه الهی قرار گرفته اند.

وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ

و زمانی تیر خلاص به همه ی شک و تردید ها زده می شود که پیامبر می فرماید دلیلی ندارد تا من با کسی بحث و او را برای پیوستن به سخنان خود متقاعد کنم و فقط پیامی که به من داده شده را اعلام می کنم و اصراری برای باورمندی (ایمان آوردن) شما ندارم.

اما چرا خداوند پیام خود را از طریق موجود خارق العاده و یافرا زمینی ارسال نکرد تا همگی آن را بدون چون و چرا بپذیریم؟

وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ

اتفاقاً این موردی است که در کتاب آسمانی نیز بیان شده و خواست خداوند را به همین شکل که اتفاق افتاده است بیان می دارد.

درست است که اگر خداوند موجودی قدرتمند را به کره زمین می فرستاد و پیام خود را انتقال می داد و آدمیان را ملزم به انجام آنها می نمود دیگر حرفی نمی ماند و همه تسلیم و مسلمان می شدند.

(إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ)

اما خداوند نمی خواست امر به این مهمی برای مخلوقی که از لحاظ عقل و شعور بر سایر مخلوقاتش برتری دارد به این سادگی و چنین شکلی باشد و ایشان اراده کرده اند این قوه مهم را در وجود آدمی محک زده و همین چالش سرنوشت ساز، سعادت و شقاوت او را رقم بزند.

وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ ( انعام 9 )

و اگر او را فرشته‏ اى قرار مى‏ داديم حتما وى را [به صورت] مردى در مى ‏آورديم و امر را همچنان بر آنان مشتبه مى‏ ساختيم.

و تا جهانیان ببینند چه کسانی از آن سرفراز بیرون آمده و چه کسانی حتی لحظه ای از این کارکردهای عالی ذهنی و انسانی استفاده نکرده اند و از روی جهالت، با غرور و اعتماد به نفس کاذب در مقابل این سخنان تامل برانگیز ایستاده، جبهه گرفته و یا بی تفاوت از کنار آن می گذرند؛ و در واقع این چنین مرتبه و شعور انسانی و یا حیوانی خود را ثابت کرده و مشخص سازند که لیاقتشان در چه حدی است.

وَإِن يَكَادُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزلِقُونَكَ بِأَبصَرِهِم لَمَّا سَمِعُواْ ٱلذِّكرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُۥ لَمَجنُون

آنها زمانیکه سخنان تو را می شنوند از شدت خشم می خواهند حتی با چشمانشان تو را نابود کنند و می گویند او یک دیوانه است. در حالیکه این تنها، تذکری برای تمام مردم دنیا است. ( قلم 51 )

و برای خدا ایمان آوردن یا کافر شدن همه ی انسان ها تفاوتی ندارد و مانده ی آن نیست چرا که مورد حمد آسمان و زمین است.

إِنْ‌ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ‌ وَ مَنْ‌ فِي‌ الْأَرْضِ‌ جمِيعاً فَإِنَ‌ اللَّهَ‌ لَغَنِيٌ‌حَمِيدٌ

اما آنچه برای خدا ارزشمند است همان تعداد معدودی از انسان هاست که به چنین شکلی ایمان می آورند و او و فرستاده اش را باور می کنند.

و هر کس آن را متوجه شود و انجام دهد تنها به نفع خودش است و هر کس به آن اهمیت ندهد ( هر چند که اغلب مردم اینگونه باشند ) در نهایت به ضرر خودشان است.

إِنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ

اما به هر طریق مردم از پیامبران می خواستند تا برای آنها معجزه بیاورند (مَا أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ) و معجزه هر عصری نیز متفاوت بوده است برای مثال حضرت موسی، عیسی، یحیی و…. به خواست خدا معجزات و کارهایی خارق عادت انجام می داده اند. که اثرات عسای حضرت موسی، زنده کردن مرده توسط حضرت عیسی و بیرون آورن شتر از دل کوه توسط حضرت یحیی و….. از نمونه معجزات الهی بوده اند که خبر آنها به گوش ما رسیده است.

هر چند اگر عقل کار نکند و معجزه ای هم نشان داده شود آن را باور نمی کنند و به او لقب ساحری یا …. را نسبت می دهند. (فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِآيَاتِنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَضْحَكُونَ) (فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ)

اما خداوند برای آخرین پیامبر خود اراده کرده است که فقط با عقل و منطق و شعور خود ایمان بیاورند و اثری از خود به جا بگذارد که برای مردم بعد از او نیز نمایان باشد. بنابراین تنها معجزه ایشان را قرآن، معجزه ای مانا در تمام قرون قرار دادند؛ تا آن را با نگاه عقل ببینند و نه فقط نگاه سر.

داستان شق القمر با توجه به این آیه بعید به نظر می رسد.

وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ یُنَزِّلَ آیَهً وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ

و گفتند: چرا از سوی پروردگارش معجزه ای بر او نازل نمی گردد، بگو: خداوند قادر است که معجزه ای بفرستد ولی اکثر آنان نمی دانند.

وَ ما مَنَعَنا اَنْ نُّرْسِلَ بِالاْياتِ اِلاّ اَنْ كَذَّبَ بِهَا الاَوَّلُونَ        هيچ چيز مانع ما نبود كه اين معجزات [در خواستى بهانه جويان] را بفرستيم جز اين كه پيشينيان (كه همين درخواستها را داشتند)، آن را تكذيب كردند.

إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ ( انعام 36 )

تنها كسانى [دعوت تو را] اجابت مى كنند كه به سخنان گوش و راجع به آن فکر می کنند.

آیا کتب آسمانی مورد تحریف قرار گرفته اند؟

در پاسخ به این سوال باید شرایط  روزگار، در زمان امانت داری پیروان هر یک از ادیان را مطالعه کرد و از واقعیت آن زمان مطلع شد.

به عنوان مثال دین یهودیت کتاب حضرت موسی را تنها در اختیار عده ای از خواص آن جامعه که طلیعه دار امر هدایت مردم بودند می گذاشتند و از آنجا که آنان خود مانند پیامیر نبوده و برخی متصف به اوصاف او نبودند ممکن بود بخواهند از این موضوع نفعی ببرند وسوء استفاده هایی نیز بکنند. بنابراین به میل خود و یا با فکر خود تغییراتی در آن به وجود می آوردند.

وقَد كانَ فَريقٌ مِنهُم يَسمَعونَ كَلمَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرّفونَهُ مِن بَعدِ ما عَقَلوهُ وهُم يَعلَمون‌• فَوَيلٌ لِلَّذينَ يَكتُبونَ الكِتبَ بِايديهِم ثُمَّ يَقولونَ هذا مِن عِندِ اللَّهِ

اما کتاب قرآن در زمان حضرت محمد ( ص) توسط افراد با سواد کتابت و توسط عده زیادی از پیروان و مسلمانان به حافظه سپرده می شد و بعد از وفات ایشان نیز توسط پیروان ترتیب بندی و حفظ شد و با در اختیار گذاشتن آن برای عموم مردم  جامعه و همچنین با وسعت دادن مرزهای اسلامی و پیروان بیشتر، حفظ و کتابت بیشتر آن در همان زمان، امکان تحریف این سخنان را نا ممکن ساخت و فقط تنها چیزی که از آن به عنوان تحریف مطرح می شود اختلاف بر سر اِعراب گذاری بعضی از کلمات است که آن هم تفاوت خاص و مهمی را شامل نمی شود.

شاید کتاب های مهم تاریخی و همچنین دیوان اشعار بزرگترین شاعران دوران در طول قرون مورد تحریف قرار گرفته باشد اما سوال این است که آیا تعصب و توجهی که گستره عظیم مردم به قرآن داشتند با این کتاب ها قابل مقایسه است ؟!

و حتی اگر خلیفه ای نیز قصد تحریف آن را داشت با خشم توده عظیم مردم مسلمان مواجه می شد؛ و دوم آنکه محال بود آن فرد بتواند تمام کتابهایی را که در گستره وسیع جغرافیایی اسلام که در دست و حافظه مردم بود را جمع آوردی کرده و آنها را تغییر دهد؛ تا جاییکه حتی افراد بی دین و ایمان هم که حکومت مسلمین را در دست گرفتند برای حفظ قدرت و تسلط خود، کتاب مسلمین را محترم شمرده و به آن دست درازی نکردند. .

بنابراین سخنان خداوند در طی  13 الی 14صده یعنی متوسط عمر متوالی 15 یا 16انسان، به نسل امروز و چاپ گسترده دیجیتالی رسیده و نسخ بسیار قدیمی مربوط به سده های اولیه اسلام نیز گواهی بر عدم تغییر این کتاب آسمانی دارد؛ و از نمونه های آن قرآن کوفی سمرقند است که متعلق به سال های اولیه هجری می باشد.

ما در طول کتاب استندات زیادی به قرآن داریم چرا که کتاب زندگی، حقیقتاً همین فرستاده الهی است. و اگر مرجعی باشد که انسان ها را هدایت، جهت دهی، همسو و راهنمایی کند همین سخنانی است که توسط پدید آوردنده هستی  بیان شده است.

و اگر این مرجع نباشد دیگر مرجعی وجود ندارد. (فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ)

و هر کس می تواند کتاب زندگی خود را بنویسد و هر کس هر طور بخواهد زندگی کند و در واقع دیگر تعریف واحدی نمی ماند که از زندگی ارائه شود.

خداوند خالق هستی فرموده است چگونه در زندگی عمل کنید. ما که هستیم که بگوییم چه شیوه ای بهتر و چه شیوه ای بدتر است؟

و همچنین یکی از علت هایی که ما دور کتاب حاضر جمع شده ایم به خاطر وجود قرآن با عظمت است و خمیر مایه ای که باعث قوام این دفتر شده است نیز سخنان والای این کتاب حکیم است؛ و اگر قطره ای هم از من بجوشد به خاطر آن است که از چشمه های زلال آن نوشیده است.

وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ

غرض از خلقت

خب دلیل خلقت را در ابتدا و قبل از این مباحث بیان کردیم؛ اما آیاتی در قرآن کریم وجود دارد که ما را کاملاً آگاه و بینش مان را روشن می سازد.

چرا آفرینش موجودی به نام انسان؟ هدف از خلقت انسان چه بوده است؟

در آیات 29 تا 35 سوره بقره خداوند می فرماید که می خواهم نماینده ای از وجود خود خلق و در کره خاکی قرار دهم که در میان آنها بارز صفات من در زمین باشند. در آن هنگام بهترین مخلوقات خداوند یعنی فرشتگان این اعتراض را به خداوند ایراد کردند که چرا موجودی را خلق می کنید که در زمین فساد و خونریزی و تباهی می کند و ناخوشایندی های زیادی را به بار می آورد، ممکن است عصیان کند و حتی به شما بی اعتنایی و بی احترامی کند در حالیکه ما این کار ها را انجام نمی دهیم و حمد گو و ستایش گر شما هستیم.

خداوند فرمود من چیزی را می دانم که شما نمی دانید.

سپس روح خود را در جسم و کالبد آدمی دمید و او را با روح و اوصاف خویش زنده کرد در حالیکه با غرایض جسمانی انسان آمیخته شد.

آنگاه خداوند قدرت شناختی عالی به انسان موهبت کردند و تمام علوم را به آموخت. ( و علم أدم الاسماء کلها ) و به خاطر خلق چنین مخلوق زیبا و حیرت انگیزی به خود تبریک گفت. ( فتبارک الله احسن الخالقین)

سپس خداوند فرشتگان را حاضر نموده و قدرت ذهنی و توان عقلانی و روحی این موجود جدید را به رخ همگی حاضرین کشیدند و انسان درباره آنها اطلاعاتی بیان کرد که خود قادر به انجام این کار نبودند و همه ی آنها به این مخلوق جدید و شگفت آور خداوند ادای سجده و احترام کردند؛ به جز شیطان که یکی از جنیان بود و خود را به خاطر جنسیت مادی اش برتر از انسان دانست اما غافل از آنکه خداوند گوهری را در پوششی کم ارزش نهاده و آن را نیز به بهترین شکل در دو جفت نر و ماده آراسته است. (قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) (خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ)   ( لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم)

و امروزه می بینیم اکتشافات و اختراعات بشری چگونه دهان انسان را از تعجب باز می گذارند و تا اعماق دریا، بر فراز آسمان و در فضا سیر می کنند و این تلاش را تا هر جا که بتوانند ادامه می دهند.

درخت تو گر بار دانش بگیرد  به زیر آوری چرخ نیلوفری را

و دیگر آنکه خداوند در پاسخ به اعتراض فرشتگان فرمود درست است که شما موجوداتی پاک هستید و فساد نمی کنید اما شما تنها عقل محض هستید و در شما شهوت وجود ندارد و چنانکه اگر در وجود شما بود، شما نیز چین بودید. و اینجاست که اگر کسی عقلش بر او فزون باشد از شما برتر است و کسی که شهوتش بر او مسلط باشد از حیوانات پست تر است و این معیاری مهم برای مقام اوست.

پس علت خلق موجودی به نام انسان،برخورداری از روح خداوند و کلیه صفات حمیده ی آن، برتری قوه شناختی، عواطف و احساسات، به انضمام غرایض جسمانی، امیال شهوانی و قدرت اراده و اختیار بود که او را تبدیل به موجود هیجان انگیزی می نمود.

در ادامه، عصیان و بی اعتنایی انسان به امر خداوند را شاهد هستیم  که او را از مقام و مرتبتی که داشت تنزل داد و از جایگاه پر نعمتی که در زمین بود به مکان دیگری از آن تبعید شد که حالا خود می بایست برای به دست آوردن آن نعمات زحمت می کشید.1 ( اینکه می گویند انسان در بهشت بوده است احتمالاً فرضی نادرست است چرا که خداوند از همان ابتدا می فرماید که من انسان را در زمین قرار می دهم، بنابراین منظور از جنّة همان باغ و یا مکان سرسبز و حاصل خیزی است که این نام برای باغ های زمینی نیز به طور رایج به کار می رود)

هر چند که کیفیت و چگونگی پیدایش انسان بر روی کره زمین بر ما معلوم نیست اما این را می دانیم که پیامبران چیزی برای دروغ نداشتند و اینکه آنها دروغ را مسلماً از زشت ترین کار ها می دانستند و دقت در شخصیت و زندگی تاریخی آنها نیز، رنگی از دو رویی و خباثت ندارد و همواره و در هر شرایطی عادل و منصف بوده اند حتی اگر به ضرر خود، خانواده و نزدیکانشان بوده باشد (+شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الأَقْرَبین)12 و در ضمن با دقت در آیات قرآن می بینیم که همیشه باید برای گفته ها از علم و دانش پیروی کرد و نه حدس، گمان و از خود بافتن؛ و همواره تاکید می دارد اگر چیزی را نمی دانید علت واقعی آن را تحقیق و یا سوال کنید و از حدس و گمان در بیان دوری کیند (وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ۖ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ ۖ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا) : حدس و گمان انسان را از واقعیت بی نیاز نمی کند.

خود قرآن نیز از نظر علمی بسیار غنی است و حتی در آن دوران که شناخت کمی از علوم تجربی وجود داشته و مردم آن زمان ستارگان، ماه و خورشید را چسبیده بر صفحه ی آسمان می پنداشتند در آیات قرآن به مدار و گردش آنها، همچنین به حرکت زمین و حتی راجع به پیدایش هستی که حاصل از بیگ بنگ اولیه بوده اشاره داشته است.

کل فی فلک یسبحون

وتری الجبال تحسبها جامدة و هی تمر مر السحاب ( نمل 88 )

و می بینی کوهها را و گمان می کنی که ایستاده است در حالی که آنها مانند ابرها در حرکت هستند.

ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ( فصلت 11 )

سپس آهنگ [آفرينش] آسمان كرد و آن بخارى بود پس به آن و به زمين فرمود خواه يا ناخواه بياييد آن دو گفتند فرمان‏پذير آمديم

فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظًا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ( فصلت 12 )

پس آنها را [به صورت] هفت آسمان در دو هنگام مقرر داشت و در هر آسمانى كار [مربوط به] آن را وحى فرمود و آسمان [اين] دنيا را به چراغها آذين كرديم و [آن را نيك] نگاه داشتيم اين است اندازه‏ گيرى آن نيرومند دانا

پس از خلقت، اولین انتظاری که از مخلوق وجود دارد چیست؟

به طور کلی چیزی که بدیهی و مبرهن است شناخت مقام و جایگاه خالق عالم هستی و احترام ویژه به اوست که مسئله ی انکار ناپذیری به شمار می رود و چه کسی و چه مخلوقی اجازه بی اعتنایی و بی توجهی به والا ترین، بلند مرتبه ترین، قدرتمند ترین، توانمند ترین، شکوهمند ترین و با هیبت ترین موجود عالم هستی را به خود می دهد؟

در فیلم های سریالی و سینمایی شاهد هستیم که حتی کوچکترین بی احترامی از طرف رعیت به فرمانروا چگونه موجب عدم و نیستی او می شود.

فیلم جومونگ))

و یا اینکه چگونه حتی به نماد حاکم و یا یک فرمانروا احترام می گذاشتند ( + میتی کمان)

حتما شما هم در زمانی که جان و مال خود را در خطر و سختی ببینید بی درنگ حضوع و احترام خواهید کرد.

حال آنکه امپراطور، انسانی ناچیزی مانند خود شماست و پادشاه قدرتمند و حقیقی تمام انسان ها خداست. ( ملک الناس)

کسی که بی نیاز از هر کسی است و هر چیزی را می تواند آناً فانی کند و از عاقبتش ترسی نداشته باشد ( ولا یخاف عقباها) اما چه بلند مرتبه خدایی است که با آنکه می تواند اما صبر می کند، و فرصت می دهد (وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ)

محترم ترینِ عالم هستی خداوند است. که حضرت ابراهیم (ع) از ایشان خواستند تا راه و روش ادای احترام، رسم عبادت و شکر نعمت را به ایشان نشان دهند تا آنها را به جا آورند.

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

بنابراین هر کس باید جایگاه خودش را بشناسد و نباید به جایگاه والای خالق بی اعتنا باشد و این یک موضوع بدیهی و مسلم است و به خودی به خود نیازی به امر خداوند ندارد و هر کس اگر متوجه آن شود بی اختیار خشوع می کند.

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است‏ خدايى را كه پادشاه پاك ارجمند فرزانه است تسبيح مى‏ گويند

(يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ)

شیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز که او سجده بر آدم و این بر خدا نکرد

واژه ی شیر کسی را نمی ترساند اما مواجه شدن با شیر چرا.

بنابراین امروز بترسید از روزی که با خدا، خدم و حشم او رو به رو می شوید.

(إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ)

( اتقوالله حق تقاته)

من خود شاید حالا و در شرایط مطلوب حاضر این موضوع را درک و آن حال و شرایط را احساس نکنم اما از آنجا که این را می دانم برای همین جرات آن را ندارم که با مخالفت و بی اعتنایی، با آن شرایط که در آینده رخ خواهد داد رویارو شوم.

برای همین قضا نشدن نماز صبح برای من بیش از انجام نشدن هر کار زمینی دیگر اهمیت دارد.

بنابراین وظیفه مشخص هر مخلوقی، خضوع، احترام و عبادت است.

(ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون)  (سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

البته این آیه نشان از آن ندارد که خداوند موجودی را برای رفع یا برطرف کردن نیازی، انجام کاری باطل و از روی بی حوصلگی و سرگرمی آفریده باشد. ( الله الصمد ) (لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لَاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فَاعِلِينَ)، و اینگونه نیست که خالق به مخلوق احتیاجی داشته باشد بلکه برعکس رابطه عبادی، احتیاج مخلوق به خالق است.

مگر می شود مخلوق به خالقش احتیاج نداشته باشد؟ چه کسی هر آنچه باید را برای مخلوق خود به وجود آورده و در ادامه آنچه نیاز دارد را برایش مهیا سازد؟ (دقت کنید*)

اصلا اگر یک درخت پیوند و ارتباطش را با ریشه خود قطع کند چه اتفاقی برایش خواهد افتاد؟

کسی که خدا را فراموش کند زندگی سختی خواهد داشت.( وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا)

و این امر به گونه ای کَرَم و بزرگواری خدا را می رساند و نه زورگویی و جباری او.

من نکردم امر تا سودی کنم  بلکه تا بر بندگان جودی کنم

در ضمن راجع به عبادت و نماز اینگونه می بینم که نماز برای زندگی مانند نخ برای تسبیح است که مهره های آن را کنار هم نگاه می دارد و به آن شکل و انسجام می دهد و همینطور و وجود تکلیف در زندگی و ادای آن حس خوب و نشاط و سبکی به انسان می دهد و همچنین از آنجا که تکلیف خود را نیز انجام داده اند حس تایید و آرامش خاطر نیز دریافت می کند  و بسیار می بینم کسانی که نماز نمی خوانند زندگی منظمی ندارند و انسجامی در زندگی شان مشاهده نمی شود و برعکس بی شاکله و مایوس کننده می گردد.

و نتیجه شناخت و ارتباطی خوب، همنشینی و دوستی با خداست. چه کسی بهتر از او برای ماست؟ خوب، مهربان، ، دوست، بخشنده، همراه، حامی، رفیق و هوادار، برآورده کننده دعاها، حکیم، با معرفت، نزدیک تر از پدر و مادر

کاش بتوان روزی رفت    شب نشینی مهمانی خدا

مانند حضرت مریم و آسیه که هر دو، تنها آن را از خدا طلب کردند.

( رب ابن لی عندک بیتا فی الجنه)

با خدا صحبت کنید و بعد ببینید کدام دوست بهتر از او به صحبت های شما گوش می دهد و آنها را مانند خود شما می فهمد و درک می کند . ببینید مرور اتفاقات و زندگی با او چقدر حالتان را خوب می کند و شما را منسجم تر از همیشه می سازد.

خدایی که نزدیک تر از خود ما به ما است پس چرا ما با او نه؟

هر عبادتی از نماز، روزه و وقت گذاشتن برای ایشان، ما را به او نزدیک تر می سازد و قرب و نزدیکی و محبت و برخورداری بیشتر از لطف ایشان را شامل می شود.

تا جاییکه عبادت، شوق و لذت خواستنی خود انسان می شود.

من که بهترین لذات خود را از تجربه عبادت  و حضور در مسجد های گوناگون و دیدن مسجد های جدید در شهر ها و استان های کشورم می برم.

در جمع بندی می گویم که عبادت خداوند، خضوع و تعظیم به او به خاطر این نیست که ایشان به این احترام نیازمند است بلکه قدرت و جایگاه او به گونه ای است که غیر از این نمی تواند باشد و این موضوع امری مسلم و مشخص است.

معنی زندگی از نظر لغوی

ما برای بیان معنای زندگی ابتدائا باید خود کلمه ی معنا را بشناسیم. در واقع شاید این یک غلط مصطلح است که معنا را به جای کلمه ی  تعریف به کار می بریم. در واقع معنا یک مفهوم است نه یک تعریف. مثلا یک کنایه، معنا دار است و حتی کلماتی که برای سپاس گذاری، بیان دوست داشتن و حتی توهین به کار می روند معنا دارند، اما تعریفی که برای کلمه ی تعریف به کار می رود، بیان ویژگی های یک چیز است که آن شیئ و عملکرد هایش را توصیف می کند.

به عنوان مثال اگر بخواهیم یک در را در نظر بگیریم، شاید برای تعریف، این جمله را به کار می بریم: دَر وسیله ای چوبی یا آهنین است که قابلیت باز و بسته شدن داشته و برای رفت و آمد از محیطی به محیط دیگر به کار می رود. اما خودِ ( دَر ) معنایی ندارد. یک خانه، معنایی ندارد، گل و درخت و آسمان معنایی ندارد و همچنین یک تابلوی نقاشی با تمام زیبایی اش معنایی ندارد و همینطور زیباترین آبشار ها و مخلوقات خدا که اشیائی حیرت انگیز در هستی می باشند همچنین فعالیت های انسان از نفس کشیدن، دیدن، شنیدن، خوردن، نوشیدن، حرکت کردن، دویدن، نشستن، برخاستن، کشاورزی، دام داری، فعالیت های تولیدی و اقتصادی و ..... معنایی ندارند.

بنابراین همانطور که در کتاب معنی زندگی ویل دورانت نیز اشاره شده است آنچه در هستی است و هر کنشی که به طور طبیعی از او سر می زند معنایی ندارند.

گاو شیر می دهد، شیر می درد و انسان فوتبال و تنیس بازی می کند و هیچ کدام معنایی ندارند.

زندگی معنایی ندارد، ولی ما به عنوان انسان ( یک موجود متفکر ) سعی می‌کنیم مفهوم یا هدفی را با هم مرتبط کنیم تا معنایی برای زندگی بسازیم.

حتی بعضی کار های معنا داری که انسان انجام می دهد در مرحله اول و صرف خود آن عمل به خودی خود یک کار بی معناست آنگاه ما از این عمل بی معنا، معنایی را می سازیم و منظورمان را به دیگران منتقل می کنیم. به عنوان مثال زمانی که اخم می کنیم، با انگشت خود به جایی اشاره می کنیم و یا هنگامی که صدای بوق ماشین را به صدا در می آوریم قصد انتقال معنا و منظوری را داریم اما این معنا را خود ما انسان ها به طور آگاهانه و یا غریضی به وجود آورده ایم، در غیر اینصورت خود آن کار در ابتدا بی معنا بوده است. حتی تمام صدا هایی که از دهان انسان خارج می شود تنها صدایی بی معنا بوده اند؛ ولی ما انسان ها با ربط دادن ترتیبی از این صدا ها، به یک شیء خارجی و یا حالتی درونی، به آنها معنا داده ایم. همینطور راجع به نوشتن؛ که اشکالی بی معنا را با یکدیگر مرتبط ساخته و به آوایی ارتباط می دهیم؛ آنگاه با دیدن آن نشانه، صدای مرتبط شده در ذهن ما تداعی می شود، با خواندن مجموع آوا ها به یک کلمه، از مجموع کلمه ها به جمله و از مجوع جملات به معنا و مفهوم می رسیم.

حتی طبیعت به خودی خود زبانی ندارد اما انسان ها آن را در قالب معانی، نماد ها و فرمول های فیزیکی، زیستی، شیمیی، ریاضی و..... درآورده اند. همچنین علم نجوم در گذشته، درباره ی ارتباط حرکت و جایگاه ستارگان و تاثیر آن بر زندگی انسان ها از قسم فعالیت های معنا داری بوده اند که انسان برای آن تلاش کرده است. متاسفانه همینطور بسیار دیده شده است که انسان ها بین دو پدیده نا مربوطی که پشت سر هم اتفاق افتاده سعی بر پیدا کردن و یا ساختن ارتباطی کرده اند.

تا جاییکه در تعریف انسان می توان گفت که او یک سیستم معنایی تمام عیار است.  به این معنا که هر چه  برای انسان می گذرد و در زندگی و ارتباط با دیگران به کار می برد عمدتاً در ذهن اوست.

ای برادر تو همه اندیشه ای ما بقی خود استخوان و ریشه ای

یعنی انسان در ارتباطات و کنش های خود با معنا سر و کار دارد و معانی را از دیگران به صورت مستقیم و همینطور به صورت غیر مستقیم در غالب کنایه، ضرب المثل، اشاره و ..... دریافت می کند.

معنا عامل خوشحالی و غم

مواقعی هست که بدون اینکه هیچ چیز بیرونی از حواس پنج گانه مانند خوردن نوشیدن، دیدن، شنیدن، بوییدن و لمس کردن دریافت کنیم، می توانیم خوشحال و یا غمگین شویم که آن مربوط به سیستم معنایی ماست.

گاهی معانی می تواند برای انسان همانند واقعیت باشند.

به عنوان مثال وقتی کسی به ما می گوید برنده ی جایزه ی ویژه ی بانک شده اید با اینکه هنوز به دست شما نرسیده است خوشحال می شوید و همینطور خیلی از چیز ها هستند که فکر نداشتن شان بیشتر از خود نداشتن شان ما را اذیت می کند.

همینطور هنگامی که به کسی دروغ گفته می شود، به او توهین یا ناسزایی گفته می شود و...... با اینکه اینها صرفاً حرف و صحبتی بیش نیستند اما باعث عکس العمل و نشان دادن واکنش توسط انسان می شوند.

شاید با شوخی و دروغ به کودکی گفته باشید بینی تو را در جیب خود گذاشتم و آنگاه شاهد بودید که کودک بی تابی می کند و می خواهد بینی خود را از جیب شما بیرون آورده و سر جایش بگذارد.

این مسئله راجع به بزرگتر ها نیز به شکل دیگر صادق است. به عنوان مثال کسی می گوید تو چنین هستی و چنان نیستی، چنان چیز را نداری، فلان موقعیت را نداری، به اندازه کافی ارزشمند نیستی، پول زیاد نداری، مدرک تحصیلی بالایی نداری، خانه ، ماشین و لوازم لوکس نداری و..... و اینگونه احساسات فرد را از روی غرض و بد جنسی جریحه دار نماید. بنابراین افکار و صحبت های اذیت کننده این چنین می توانند ذهن انسان را آزار دهن، او را از پای در آورده، راحتی و آسایش را از او بگیرند. معنا آنقدر قدرتمند است که می تواند ویرانه ای را آباد کند و همینطور بودی را نیست کند. گلوله یکبار انسان را می کشد اما گاهی فرد با شنیدن حرفی هزار بار آرزوی مرگ می کند. بنابراین معنا جایگاه ویژه ای در نظام ذهنی، روان و زندگی فرد دارد.

از این رو داشتن یک ذهن قوی و منسجم برای مقابله با چنین حملات معنایی ضرورت دارد که سنگین ترین هجمه ها حتی لرزه ای بر آن وارد نسازند و فرد چنان عتماد به نفسی داشته باشد که با پاسخی هوشمندانه جوابی دندان شکن نیز به طرف مقابل بدهد.

آنچه از کتاب های فلسفی، سخنرانان انگیزشی، موفقیت و .... می خوانیم و می شنویم غالباً همین طرز تفکراتی است که به شکل صحیح، صورت و شکل گرفته اند و وجود آن در ذهن آدمی می تواند  انسجام بخش و روحیه آفرین باشد و بهترین نتیجه را در سیستم ذهنی و حال خوب فرد ایجاد نمایند.

به عنوان مثال جمله ای در کتاب آیین زندگی دیل کارنگی است که می گوید اگر می خواهید در موقعیت های سخت، دشوار و گرفتاری ها آرامش داشته باشید، ابتدا بدترین نتیجه ی ممکن را بپذیرید آنگاه هر چه کنید وضعیت تان بهتر خواهد بود.

بنابراین یکی از عوامل مهم خوشبختی و رضایت از زندگی همین معناست که بر همین اساس است که خواسته ها و سبک زندگی مردم متفاوت می شود تا آنچه را که از نظر سیستم معنایی شان خوب است کسب کنند و آنگونه زندگی نمایند.

جهت دهی معنا

برداشت انسان ها از یک چیز یا رفتار نیز می تواند متفاوت باشد یعنی می توان حتی دو معنای متناقض را از یک پدیده دریافت نمود. به عنوان مثال هنگامی که یک کودک از خوراکی خود به کودک دیگری می دهد فردی با مشاهده ی این صحنه می گوید چه کودک ساده لوحی که آذوقه و خوراکی خود را به نصف تقلیل داد اما دیگری با مشاهده همین صحنه با خود می گوید چه کودک سخاوتمندی که از غذای خود به دیگران بخشید. ( تفکر زائد / محمد جعفر مصفا )

بعد از تمامی این صحبت ها می توان گفت که معنا را خود ما انسان ها خلق کرده ایم و در طبیعت معنایی وجود   ندارد؛ زیرا آنچه که در طبیعت می بینیم و می فهمیم صرفا منجر به شناخت و علم می گردد و آنچه که از معنا وجود دارد تنها در ارتباط انسان با انسان های دیگر است.

اما در ادامه ی توضیح معنای زندگی باید گفت در واقع زندگی چیز قابل تعریفی نیست و هر چقدر بخواهی آنرا توصیف و از نظر ذهنی درک کنی از کیفیت حقیقی آن تنزل می کنی

شاید بتوان گفت همانطور که بیان مزه کباب برای کسی که تا بحال آن را نخورده، بی فایده است همانگونه معنی زندگی نیز قابل بیان نیست زیرا ماهیت کیفی و تجربی دارد و نه توصیفی؛ بنابراین معنای زندگی چیزی از جنس حس و تجربه است و نه گزاره ای ذهنی.

انسان به عمق چیز ها فکر می کند و می خواهد از کنه چیزی سر در بیاورد. در صورتی که گاهی این کار جایز نیست. گاهی فهم عمیق و بنادین آن مشکل و پیچیده است و ممکن است از درک انسان خارج باشد ( مانند تفکر در ذات خداوند ) و حتی او را در وادی تفکر، سرگردان رها کند و همچنین گاهی نیز دانستن و فهمیدن چیزی ضرورت خاصی هم ندارد بنابراین اینکه درگیر آن باشیم که زندگی به چه معناست؟ در جواب می گویم هر چه که هست. مهم خود زندگی است که در اختیار ماست و  می توان آن را دید و شناخت.

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جوی   که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را ( حافظ )

*** زندگی، یک تجربه ***

گاهی نیمی از پاسخ در خود سوال می باشد اما راجع به معنی زندگی تمام پاسخ در خود سوال است. زیرا معنی زندگی خود زندگی و زندگی کردن است و هر گونه و از هر جهت که بخواهیم راجع به معنی زندگی، اهداف و غایت آن فکر کنیم و آن را بررسی نماییم به خود زندگی می رسیم و در می یابیم که اصل، خود حیات، طبیعت و جریان آن است و هر چیز دیگری فرع و وضع شده محسوب می گردد.

همانطور که در انیمیشن مفهومی و پرطرفدار روح، ساخته کمپانی پیکسار مشاهده کردیم، روحی در عالم قبل از تولد وجود داشت که سعی می کرد دلیلی برای زندگی کردن بیابد. افراد مختلف از جمله مشهور ترین افراد تاریخ که از دنیا رفته و به عالم بالا برگشته بودند نیز نتوانسته بودند او را متقاعد سازند که باید به دنیا پا بگذارد و دلیلی برای تحول دنیا باشد؛ تا جاییکه این روح به طور اتفاقی در جسم شخصیت اصلی داستان حلول می کند و ناگاه تجربه ی زندگی را از نزدیک می چشد. لحظه ای که زیبایی های دنیا را می بیند، صدا های دلنواز را می شنود، لمس می کند، می بوید و طعم غذا های لذیذ را می چشد آنگاه بدون هیچ دلیلی می خواهد زندگی کند و پا به دنیا بگذارد.

آری زندگی، دلیل و چرا نمی خواهد.

خود زندگی کردن اصل و مهم است و بزرگ ترین هدیه و تجربه ایست که به هر وجودی می تواند اهداء شود.

{ در واقع زندگی، فرایند سخت و پیچیده ای نیست که درک و فهم آن دشوار باشد و با نگاهی ساده می توان آن را دید، شناخت و با آن تطبیق یافت. بنابراین نیاز نیست که برای توضیح زندگی از کاه کوه بسازیم و کافی است زیبایی را در همین سادگی جستجو کنیم. }

و زندگی از ابتدا، از زمانیکه پدرانمان با کمترین امکانات مادی حضور داشتند و دنیا را سپری نمودند تا زمان حال که به خاطر رشد علم و فناوری های بشری، رفاه و آسایش به حداکثر خود رسیده و چه بسیار زیبایی ها، سرگرمی ها و لذت ها به این دنیا افروده است؛ زندگی را بیش از پیش رویایی و خواستنی تر کرده اند و همه ی کار ها، فعالیت ها، تعاملات، اهداف ،اشتیاقات و در نهایت و به طور کلی زندگی کردن ما یک فرایند با شکوه و بی نظیر است که به خودی خود نه نیازی به علت دارد و نه هدف؛ و آن یک اصل و یک فرایند است.

و حتی پس از مرگ و پس از حسابرسی اعمال، آنچه که تمام می شود همین اهداف و علت هاست و آنچه می ماند ادامه ی زندگی کردن است......

تمایل به بقا

تنها داشتن شرایط خوب و مساعد باعث تمایل به زنده ماندن نیست تا جاییکه دکتر ویکتور فرانکل کتاب انسان در جستجوی معنا را بر اساس تجربه واقعی خود در زندان های سخت و اردوگاه های کار اجباری به نگارش درآورده و در این کتاب می گوید با وجود تمام سختی های طاقت فرسایی که در آنجا وجود داشت، سرمایی که تا مغز استخوان فرو می رفت، بی خوابی ها و کارهای کشنده ای که در شرایط نا مساعد به او تحمیل می شد، او همچنان نمی خواست بمیرد و تمایل به بقا و زنده ماندن باعث می شد ادامه دهد و برای آن تلاش کند.

بنابراین در اولین قدم، انسان زندگی می کند چون می خواهد زنده باشد و زندگی کند و در مرحله دوم به چگونه زیستن فکر می کند.

و آنچه را که در کتاب پرطرفدار و دوست داشتنی کتابخانه نیمه شب می خوانیم نیز درصدد رساندن همین پیام است.

رضایت و خوشحالی خواسته ی انسان از زندگی

همه ی انسان ها به دنبال یک زندگی تامین از خواسته ها و نیاز ها هستند. به دنبال آرزو های دست نیافته و........

و هنگامی که انسان مدام به آنچه ندارد فکر می کند از آنچه دارد غافل می شود و از همان ها احساس خوشحالی و رضایت را به دست نمی آورد.

به عنوان مثال همینکه اعضای بدنمان سالم است و اگر به بیماران و افرادی که ناتوانی جسمانی دارند بنگریم و یا اگر به هر دلیلی دچار سانحه ای می شدیم، عزیزی را از دست می دایدم، به زندان می افتادیم و یا به خاطر سهل انگاری خود و یا دیگری فلج می شدیم. ( حتی از این شرایط بد تر را هم می توان تصور کرد)

می بینیم که از همان ابتدا دلایل زیادی برای خوشحالی داریم. چیز هایی را داریم که آرزوی خیلی از افراد است. و اگر خدای ناکرده آنها را از دست بدهیم آنگاه متوجه قدر و ارزش آنها می شویم در حالیکه زمانی که آنها را داشتیم به آنها توجهی نداشته و از بودنشان خوشحالی نبودیم.

پس خدا را شکر که سالم، سلامت و آزادیم و حداقلمان هم خیلی کارها می کند.

بله گاهی می توان به جای تاسف و ناراحتی برای نداشته ها، برای داشته ها خوشحال بود. آنها را نوشت یا برای کسی عنوان کرد تا این رضایت سراسر وجودتان سرشار نماید. ( فاما بنعمت ربک فحدث )

معنی زندگی در چه چیزی است؟

احتمالاً کسی که به دنبال معنی زندگی است احتمالاً آن را اینگونه می بیند که باید معنای زندگی را در چه چیز جست؟

عده ای در وقف کردن خود برای رسیدن به ثروت، عده ای برای علم، هنر ، ورزش، مهارت و... ، افرادی در آباد کردن دنیا، اشخاصی  در فداکاری و از خودگذشتگی، عده ای در رسیدن به مقامات بالای عرفانی، اجتماعی و.... ، را زندگی می بینند و عمده ی فکر و ذکرشان در طول روز این مسائل است و به آن می پردازند. که شعر معروفی نیز در این رابطه سروده شده است.

تا در طلب گوهر کانی کانی / تا در هوس لقمه ی نانی نانی  ( مولانا )

بنابراین یک زندگی فوق العاده به سطح مناسبی از فکر و شناخت نیاز دارد تا در مدیریت زندگی لحاظ شود.

در واقع زندگی شامل همه چیز می شود و ترکیبی متعادل از آنها لازمه ی زندگی است. به عنوان مثال پول به اندازه ی کافی مورد نیاز انسان است اما اگر انسان حرص بزند و پول بیشتری بخواهد باید زمان و دغدغه ی فکری بیشتری به آن اختصاص دهد که این امر آرامش و فراغت ذهنی را از انسان می گیرد و زمانی که می توانست برای عزیزان خود بگذارد را باید در ازای به دست آوردن پول بیشتر از دست بدهد.

{ پول برای زندگی مهم است اما اصل نیست که به جای زندگی به آن توجه کنیم.

همانطور که برق برای کامپوتر اینگونه است. }

خلاصه ی کتاب داستانی و شگفت انگیز کافه چرا در باب معنی زندگی که حتماً پیشنهاد می کنم که این نسخه و نسخه دیگر آن به نام حس زندگی را از نویسنده خوش طبع و داستان نویس قهار جان استرلکی را بخوانید که در یکی از بخش های کتاب می گوید ما کار می کنیم تا اسباب رفاه و آسایش مان را فراهم کنیم اما زمانیکه در میان آنها هستیم آنقدر به فکر پول و کاریم که هیچ لذتی از داشتن آنها نمی بریم گویی که حسگر های دریافت حس زندگی مان از کار افتاده و دغدغه، حرص و طمع و تفاخر آنها را پر کرده است.

بله خوشی ها را می توان با پول خرید، اما خوشحالی را هرگز.

این موضوع راجع به معنویات و هر امر ارزشمند دیگری نیز صدق می کند.

بنابراین انسان آگاه هر آنچه که لازمه ی یک زندگی سالم از آرامش، لذت، حال خوب، ثروت، علم، مهارت، هنر و..... است را لحاظ می کند و به همه چیز توجه دارد و تک بعدی پیش نمی رود.

من به عنوان یک آموزگار به دانش آموزان می گویم هدف ما از آمدن به مدرسه یاد گرفتن و داشتن تنها چند زنگ تفریح نیست. بلکه ما به مدرسه می آییم تا اوقات خوبی را در کنار هم تا هنگام ظهر داشته باشیم و در کنار آن چیز های مفیدی را نیز یاد بگیریم. و آن هم یادگیری واقعی و به دور از حفظیات طوطی وار.

{ ما زندگی نمی کنیم تا به کمال برسیم بلکه ما کمالات را کسب می کنیم تا بهتر زندگی کنیم. }

اما در هر صورت اگر بگوییم زندگی چنان است و فلان کار را کردن یعنی زندگی، اشتباه است چرا که ما و زندگی مان را محدود می سازد و ما را از خیلی ابعاد دیگر و مهم زندگی محروم می سازد. پس زندگی در چیزی و انجام دادن کار خاصی نیست اما می تواند جزئی از آن باشد.

خود و خود شناسی

ما از زمانی که چشم باز کردیم پدر و مادر خود را دیدیم با اطرافیان ارتباط برقرار کرده و شروع به حرف زدن کردیم و رفته رفته چیز های بیشتری یاد گرفتیم،  پا به مهد کودک و مدرسه گذاشتیم و همینطور به جلو آمدیم. می خواهم بگویم ما با چیزی که بودیم آگاه شدیم. و این همان کسی است که درون ما است و ما آن را به عنوان خود می شناسیم. چیزی ( شخصیت ) که خالق و سازنده شاکله اش ما نبودیم و آنی که ما را ساخته بود اول از همه خدا، ژنتیک، محیط و تربیت بوده اند و آنگاه ما با چیزی که بودیم آگاه شدیم؛ ولی حالا وقت آن است به چیزی که هستیم آگاه شویم.

و این کار ( خود شناسی ) به سادگی نگاه کردن در آینه است. همانطور که بدون هیچ سختی ظاهر خود را در آینه می بینیم همین نگاه را باید به درون کنیم و خود و آنکه هستیم را ببینیم.

البته برای اطمینان بیشتر از اینکه خود را با خطا های شخصیتی مختلف تغییر نداده باشیم می توانیم به سالیان اولیه زندگی ( دوره دبستان و… ) رجوع کنیم و به درون بنگریم.

شخصیت انسان تا سن 7 سالگی شکل می گیرد و به سختی قابل تغییر بوده و یا غیر ممکن می باشد..

شاید افکار، باور ها، عقاید، رفتار و سبک زندگی قابل تغییر باشند اما شخصیت خیر..

شاید بتوانید خود را از هر نظر به فردی شبیه کنید ( حتی با جراحی پلاستیک و….) اما شما شمایید و او اوست.

اصلا چرا راه دور برویم حتی دو قلو های همسان با 99 درصد دی ان ای مشترک، محیط و تربیت یکسان از لحاظ شخصتی با یکدیگر متفاوت اند چون کسی که درون یکی است در دیگری نیست و برعکس..

و این چیزی است که باعث تفاوت آدمیان می شود.

باید همواره آگاه باشیم که خیلی از چیز هایی را که در زندگی به دست می آوریم مانند طبقه خانوادگی، درجه ی مدرسه/ دانشگاه در حال تحصیل، جایگاه اجتماعی، رشته ی تحصیلی، مدرک دانشگاهی، شغل، دارایی مالی،غرور، پرستیژ شخصی/ شغلی و … را با هویت اصلی خود جایگزین نکنیم..

بنابراین هر شخص  تا چشم باز کرده متوجه شده است که این هست و هرکس باید او را همینگونه که هست بپذیرد و اگر خوشش نیامد هیچ مسئله ای نیست، چرا که اولاً دنیا و آدمی فراخ است وانسان ها متفاوت اند و قرار نیست همه مانند هم و یا مطابق میل دیگران باشند و همینطور قرار نیست همه از هم خوششان بیاید و دلیلی هم ندارد شما هم از همه خوشتان بیاید. و باید بدانیم برای هر کسی انسان دلخواهش وجود دارد.

از این رو جلمه ای وجود دارد که می گوید من همین هستم که هستم اگر خوشت نیامد بقیه هستند؛ دنیا کارخانه ی مجسمه سازی نیست تا من را مطابق دلخواه خود سازی.

بنابراین خودتان را همانطور که هستید دوست بدارید و بدون اینکه چیزی بیرونی را کسب کنید خودتان و دیگران را تماماً ارزشمند دانسته و دست به فرستنده های خود نزنید، چرا که باید منتظر گیرنده های موافق باشید

کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز.

دوم آنکه خداوند در قرآن کریم می فرماید شخصیت و ویژگی های خلقی و شخصیتی هر فرد منحصر به فرد است و هر کس طبق همان شاکله برخورد و رفتار دارد و به هیچ عنوان با هیچ شخصیت دیگری مجاز به مقایسه و ارزش گذاری نیست ( کل یعمل علی شاکله)

مسئله بعدی خود برتر، خود بزرگ و خود کافی بینی است.

از آنجا که ما از درون به خود اشراف داریم و خود را از درون می بینیم در حالیکه فقط ظاهر بیرونی دیگران را می بینیم،عِرق بیشتری نسبت به خود داریم و برای خود ارزش و اعتبار بیشتری قائل می شویم. در حالیکه خودِ دیگران هم از درون مانند ماست ما باید متوجه این موضوع باشیم و دیرگان را مانند خود بدانیم در مسائل از تک روی و تندروی بپرهیزیم و در کار ها مشورت بگیریم و تجربه شده ها را مجدداً تجربه نکنیم. تا جاییکه اگر هر سوالی که در ذهنتان بیاید را در اینترنت سرچ کنید می بینید که هزاران نفر این سوال را قبلاً پرسیده و اگر تحقیقات بیشتری انجام دهید می توانید چشم اندازی روشن برای مسیر خود از علم و تجارب دیگران بسازید.

هر انسان باید جایگاه خودش را در میان هفت میلیارد انسان بشناسد و به آن واقف باشد. اینکه او مانند تمام انسان ها و تنها یکی از آنهاست همینقدر کوچکی خود را ببیند و جایگاه خود را پیدا کند و در این میدان باید به فکر خودش باشد؛ تجربه کند، بشناسد و زندگی خود را مدیریت نماید. در این میان هر کمک خیرخواهانه ای که می تواند برای دیگران انجام دهد برای او به عنوان ثواب و توشه آخرت در نظر گرفته می شود، و باید حواسش باشد تا به دیگران و حقوق آنها آسیبی نرساند

و تنها فرق ما با دیگران در ظاهر، شخصیت و عقایدمان است، هیچ برتری متمایز کننده ای نسبت به دیگران نداریم و همه با هم برابریم.

و حتی ممکن است اگر در جایگاه کسی که از او نقد می کنیم قرار گریریم همان کاری را انجام دهیم که او انجام داده است.

و در حدیثی از اما صادق ( ع) می خوانیم به هر کسی رسیدی بگو او برتر از من است.

ان اکرمکم عندالله اتقاکم

زمانی که این را دانستیم خیلی چیز ها عوض می شود و آرام می گیریم و در جای درست خودمان قرار گرفته و برکات آن را دریافت می نماییم..

در دنیایی که هر کس به نوعی سعی می کند خاص و غیر معمول به نظر برسد باید بدانیم که غیر معمول ترین و بهترین چیز، معمولی بودن است. چرا که شما را از گمراهی و اشتباه و از زندان کوچک ذهن خود نجات می دهد و دنیا و مردمانش تو را مشتاقانه برای کمک در آغوش خود جای خواهند داد و تو نیز احساس بهتری نسبت به قبل، تنهایی و مطرودی خواهی داشت. بنابراین خود و نتیجه مسیر خود را از دیگران جدا ندانیم.

هرچند باید معترف بود که عقل مردم به چشم آنهاست و در اجتماع کسی محترم تر است که از ویژگی های ظاهری برتری برخوردار باشد بنابراین تلاش معقول در این زمینه به داشتن روابط بهتر و خوشایند تر کمک می کند اما نباید مانند کسانی بود که دارایی شان ارزشمند تر از خودشان است.

گاهی خود کم بینی کاذب به سراغ انسان می آید.و انسان ممکن است به فعالیت ها و یا کسب چیز هایی از علم، مال و مهارت ها و…. بپردازد تا خود کم بینی کاذب خود را از بین ببرد و بعد از آن با مقایسه خود با دیگران به خود بزرگ بینی و خود برتر بینی دست پیدا کند.

ارتباط سالم

اگر می خواهید ارتباطی را با همسالان، دوستان، همکاران و یا به طور کلی هر کسی شکل دهید و از این ارتباط رضایت، آرامش و حال خوب را تجربه نمایید بایستی از حالات و کارهایی که باعث خوب پیش نرفتن و درست قرار نگرفتن در ارتباط می شود اجتناب کنید.

ما ممکن است به خاطر برخی عقده ها، خود برتر بینی ها و یا جذب توجه دیگران به خود دانسته ها و توانسته هایمان را به رخ دیگران بکشیم. اگر چیز هایی داریم که دیگران ندارند، اگر چیزی را می دانیم که دیگران نمی دانند، اگر مهارتی داریم که دیگران بلد نیستند و….. جایش در اینجا نیست و نباید در ارتباطات ما مطرح شوند چرا که با نشان دادن و به رخ کشیدن آنها برای تحسین، تایید و بالا بردن خود و … باعث خراب کردن اساس رابطه می شویم؛ حتی برخی ممکن است دائماً بخواهند با دانسته ها و یا تجربیات روانشناسی / مذهبی خود دیگران را نصیحت کنند  و یا مشکلات شخصیتی آنها را برطرف سازند. این نیز باعث تشکیل ارتباط سالم نشده و در واقع آنچه منظور رابطه از به دست آوردن احساس خوب، آرامش و رضایت است حاصل نمی شود.

اما برای داشتن یک رابطه سالم کافی است همانند دیگران و بی ادعا بنشینیم، سعی نکنیم خود را مطرح و خاص نشان دهیم که این باعث طرد و منزوی گشتن ما می شود و این احساس خود برتر بینی نیز توسط دیگران به راحتی احساس می گردد.

بنابراین شرط ورود به اجتماع یا ارتباط، همانند دانستن خود با دیگران است.

در نتیجه در برخورد با دوستان و در جمع بیشتر از هر چیزی به دنبال حال خوب و جَوی خوشایند باشید.

همواره بگذارید احساسات به طور طبیعی و در طول زمان خودشان شکل بگیرند. هر چند افراد نا آشنایی باشند که به تازگی تبدیل به فامیلی نزدیک شده باشند؛ باید خیلی معمولی با آنها رفتار کرد؛ و نه آنکه چون آشنا و بسیار نزدیک هستند آنها را از خود بدانیم و آنها را خیلی تحویل بگیریم و…

این موضوع باید به شکلی عادی و طبیعی ادامه پیدا کند تا به مرور زمان شخصیت واقعی آنها را بشناسیم و نه صرفا با ذهنیت خودساخته ای که از آنها داریم با ایشان وارد ارتباط شویم.

حدیثی از امام علی ( ع ) هست که می فرمایند با مردم نه چندان درشت باش که از تو دوری کنند و نه چندان نرم که بر تو دلیر شوند

هدف زندگی

تا اینجا زیاد درباره ی معنی زندگی صحبت کردیم و گفتیم که در نهایت خواسته ی هر کسی داشتن یک زندگی زیبا و تامین است که منجر به خوشبختی و احساس رضایت در انسان شود اما باید دانست که غایت زندگی انسان، داشتن همین احوال خوش و یک زندگی رویا گونه نیست و تمام بلکه دنیا مکانی است برای یک هدف، برای یک فرصت، فرصتی برای اهداف، اهدافی برای انجام رساندن و در نهایت آنچه از زندگی طلب می کنیم در بهترین شرایط و امکانات در زندگی ابدی دوباره است.

مکانی که با وجود میلیارد ها انسان، هزارن فکر، عقیده، مسیر و سبک زندگی و وجود بی شمار انسان های سرگردان که راه را نمی یابند باید از میان آنها عبور کرد، راه را پیدا کرد خود را در آن حفظ نمود با نگاه به جاذبه های بیراهه وسوسه نشد و خود را به سلامت به مقصد رساند

( الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا )؛

و تزودوا فان خیرالزاد التقوی

در واقع هر کس تنها به فکر منافع خودش است و به منفعت دیگری فکر نمی کند و هر جا که فکر کند در آنجا برای او سود و مالی است حضور دارد بنابراین راجع به این موضوع هم همینگونه است و هر کس خودش باید به فکر آینده و زندگی دوباره اش باشد و برای آن برنامه ریزی کند؛ حتی پیامبر خدا نیز سعی نداشت دیگران را به این خبر متقاعد سازد و خداوند از ایشان خواستند تنها این موضع را ابلاغ کنند. حال چنانچه هر کس شنید و فهمید به نفع خودش بوده و هر کس نشنید، نفهمید و آماده نشد شرایط بد آینده تنها دامان خودش  را می گیرد.

تا به اینجا آنچه از معنا و حس زیبای زندگی بود بیان کردیم و شاید در عالم هیچ به زیبایی آن نباشد اما این بود زندگی ولی این زندگی و در این وهله و در این دنیا برای چیست. حال نوبت آن است که به این مهم بپردازیم.

همانطور که گفتیم در واقع خداوند موهبت زندگی را به انسان عطا نمود و ما را جهت سنجش ورودی مکان های ویژه خود در دنیا قرار داد تا نیات و رفتار و تعاملات ما را مورد ارزیابی قرار دهد. و اینکه هر کس استحقاق برخورداری از چه چیزها و چه زندگانی با چه کیفیاتی دارد.

اگر بدانیم که این دنیا یک محیط آزمایشی شبیه سازی شده است هیچ چیز، حتی بدترین مصیبت ها ما را ناراحت نمی کند. چون زمانی که از این محیط آزمایشی خارج می شوی تنها می بینی که این شرایط، خواب و خیالی و فریبی و دمی بیش نبوده و حتی بدنی که برای این زندگی دنیا داشتی نیز یک کالبد آزمایشی بوده است. بنابراین ما باید به عنوان یک فرد که تنها به این دنیا آمده ایم و تنها نیز به پیش خالق خود باز می گردیم تا آنچه را کسب کردیم دریافت کنیم خیلی باید مراقب خودمان باشیم و همانگونه که سعی می کنیم در دنیا موجبات امن و آسایش خود را فراهم سازیم، همینطور باید با اعتقاد به خدا، دوری از حرام و انجام واجبات، زندگی ابدی ثانویه خود را بیمه کنیم.

آری باید دانست که زندگی این دنیا تنها یک مسیر است، و مشخصا هر مسیری انتهایی دارد و آنچه مهم و ارزشمند است مطمئناً مقصد است.

مقصدی که ماندگاری آن ابدی است و کیفیت آن بسیار بالاتر از مسیر است. بنابراین در عین حال که باید از مسیر لذت برد  نباید مقصد را از دست داد و باید خود را از آنچه که باعث می شود مقصد سرانجام خوبی نداشته باشیم حقفظ نمود.

الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا

زندگی زیباست و با عمل به قرآن ایمن..

برکت زمان

بنابراین اگر می خواهی زمان و بودن  و برکت آن را حس کنی، بگذار کمی حوصله ات سر برود اینقدر اجازه نده عصر اطلاعات و فناوری و محرک و سرگرمی ها از بازی در گوشی موبایل و یا فضای اجتماعی گرفته تا ……… تو را بربایند.

کتاب قانون هشتاد بیست می گوید هشتاد درصد حاصل و نتیجه در بیست درصد طلایی به دست می آید. بنابراین هشتاد درصد به خود فضا بده تا بیست درصد تلاش جدی انجام بده تا 100 درصدی متعالی داشته باشی.

در ضمن همه ما می دانیم چیزی که برای آن وقت بیشتری می گذاریم جا افتاده تر در می آید تا آنکه بخواهیم آن را زود به نتیجه برسانیم. مثال معروف: قرمه سبزی

زندگی خواستنی

زندگی کن

در واقع زندگی صحنه ای است که ما در آن حضور داریم و همچنین ضرورت دارد که تا حد امکان زندگی کردن ما، فعالیت های ما و به طور کلی هر آنچه که در طول عمر انجام می شود به اجبار و زور و کراهت نباشد.

آنچه که در کتاب محدودیت صفر جو ویتالی می خوانیم این است که دلیل انجام کار های ما اشتیاق است، این تنها عاملی است که ما را برای انجام کارهایمان سوخت رسانی می کند، تا زمانیکه برای چیزی اشتیاق داشته باشید می توانید خود را به حد اعلای آن برسانید، بدون اینکه این کارها را بخواهید بدون هیچ دلیل منطقی یا …. انجام دهید . و برعکس خیلی ها را می بینیم که به هزاران دلایل منطقی به کاری می پردازند اما بعد از مدتی آن را رها می کنند. پس نقش کلیدی اشتیاق است و اشتیاق در هر رشته و حیطه ای برگ برنده و سوخت جت شما خواهد بود.

و اشتیاق یا انگیزه ای درونی دارد، یا پاداشی بیرونی و یا مشوقی که به خاطر او کاری را انجام می دهیم.

بنابراین همیشه اشتیاقات، ما را سرزنده نگاه داشته و تمایلاتی که از درون می جوشد باعث انگیزه و تحرک ما در طول روز هستند.

شاید فکر کنید که باید فکر کنید تا ببینید به چه چیزی علاقه مندید و سپس آن را انجام دهید اما در واقع تمایلات هیچ احتیاجی به فکر کردن ندارد و خود به خود انسان را به حرکت به سمت آن می برد.

مثلا کودکان فکر نمی کنند که من بازی کردن با کنسول بازی را دوست دارم پس باید با آن بازی کنم. خیر؛ در واقع کودکان فقط می خواهند که با آن بازی کنند.

بنابراین برای داشتن یک زندگی دلخواه و همچنین با قاعده دو سوال مهم را می توانید در طول روز از خود بپرسید.

1- دلت می خواهد چه کاری انجام بدهی؟ سپس آنچه تمایلتان است را بگویید و اصلا به این فکر نکنید که ارزشمند است یا خیر و.......

2- چه کاری را باید انجام بدهید؟ این سوال برای آن است که موارد مهم و دارای اولویت در پشت خواسته ها و تمایلات ما نا دیده گرفته نشوند.

و این دو سوال همواره در کودکی به طور ناخودآگاه در ذهن ما وجود داشت؛ آنگاه که از مدرسه به خانه می آمدیم، تکالیف خود را انجام داده و سپس برای زندگی دلخواهمان رها می شدیم.

سخن پایانی

تا اینجا آنچه که از ارکان زندگی بود و پایه های حیات بر آن بنا شده بود بیان کردیم اما باید دانست آنچه گفتیم به مثابه پایه های ساختمان بود و آنچه از نقشه و نما و کابربری است به دلخواه شماست.

باید دانست که تفکر راجع به معنای زندگی گاه جنبه ی وسواسی پیدا کرده و تبدیل به وسواس فکری می شود که در این صورت باید بدان بی اعتنا بود تا این انتظار مخرب زایل گردد و پس از آن درکی شهودی و شفاف از زندگی حاصل شود.

در نهایت باید گفت عنوان های زیادی راجع به معنی زندگی وجود دارد که سعی دارند زندگی را توضیح بدهند و هدف شان نیز این است که طعم زندگی را به ما بچشانند اما من کتابی را ( از جمله همین کتاب ) ندیده ام که موفق شده باشد این کار را انجام دهد.

[ شاید زندگی همین حالا با آن کیفیت و طعم خوشش منتظر توست تا به سراغش بروی؛ اما تو فقط در افکار و کتابها دور خودت می چرخی ]

معنی زندگیمعنای زندگیانسان در جستجوی معناچرا زندگی می کنیم؟چرا خدا انسان را آفرید؟
سلام من محمد عسگری فرم و در کنار شمام تا از دونستن بهترین چیز ها لذت ببریم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید