پرده اول
حسن یزدانی چهار بر صفر پیش است اما طعم تلخ شکستهای قبلی هنوز روی زبانمان است. ناگهان تیلور اقدام به زیرگیری میکند و پای یزدانی را بلند میکند. انگار که پای ما را بلند کرده باشد پای دیگر را همگی با تمام وجود به زمین میکوبیم و از ته دل آرزو میکنیم ای کاش حسن مقاومت کند و تیلور نتواند او را خاک کند. از قضا پاهایمان محکم میایستد و این تیلور است که میافتد و ناکام میماند. نفس راحتی میکشیم. چند لحظه بعد اما بالاخره این کابوس با خاک شدن حسن شروع میشود. بیست ثانیه به پایان بازی مانده است و تیلور غرق در حمله، اگر یک بار دیگر حسن را خاک کند بار دیگر دیدن لبخند بر صورت حسن برایمان حسرت میشود. ثانیه شمار به ۱۸ میرسد اما من طاقت و تحمل دیدن این ثانیه نحس را ندارم. رویم را آن طرف میکنم و از ته دلم میگویم خدایا خودت حسن را کمک کن. چند ثانیه بعد با صدای عامل برمیگردم و زیرگیری لحظه آخر حسن را میبینم. تیلور شکست خورد. ما فریاد میزنیم. حسن فریاد میزند. حسن بر روی زمین میافتد و ما بی اختیار مشغول دویدن دور خودمان میشویم. ملت و پهلوانشان هر دو خوشحالند. مژده باران به نفس های بیابان، به رگ خشک درختان، به شب خسته ایوان، برسان باز ...
پرده دوم
به شبکههای مجازی سر میزنم. اکثر مردم در حال خوشحالی هستند و اقلیتی در حال تذکر این نکته که ارزش طلای المپیک چندین برابر هر رقابتی است و آن شکست توکیو قابل جبران نیست. یاد چند ماه قبل میافتم که دوستم ابراز حسرت کرده بود که با باخت حسن در این فینال، او نخواهد توانست به رکورد چهار طلای المپیک لوپز برسد. قطعا تمامی این حرفها به لحاظ منطقی و ریاضی درست هستند ولی آیا فرق تمام این ها بیش از چند رقم و عدد است؟ عددهایی که در اکسلها مینشینند و شاید روزی به درد مسابقات اطلاعات عمومی تلویزیون بخورند، اما به گمان من چیزی بیش از ترکیب ارقام نیستند. نبرد یزدانی و تیلور یک نبرد حیثیتی میان ارادهها بود. ارادههایی که به دنبال پاسخ به دو پرسش بودند. آیا تیلور شکست ناپذیر باقی میماند؟ آیا حسن یزدانی بالاخره سحر این جادوگر را باطل میکند؟ من چه کار به ارقام و اعداد و تعداد مدلهای طلای المپیک دارم. چهل سال دیگر میخواهم بنشینم و برای نوههایم از داستان پهلوان درون قلبم صحبت کنم. از پهلوانی که در اوج بود. اما یک روز باخت. باز هم باخت. داشت میبرد اما باز در آخرین ثانیهها ناباورانه باخت. در نهایت برد! جای حسن یزدانی درون قلب من است نه در جدولهای اکسلها و دیتابیسها. حسن یزدانی اگر قرار بود برای طلای المپیک کشتی بگیرد بعد از شکست دردناک دو ماه پیش باید از شدت افسردگی زمینگیر میشد تا سه سال بعد که المپیک پاریس برسد. اما از همان بعدازظهر تلخ قول جبران را داد. نه جبران طلای المپیک، بلکه جبران اندوهی که بر دل مردم نشسته بود. حسن یزدانی برای ارقام کشتی میگیرد اما از نوع ۸۰ میلیونی.
پرده سوم
شخصا معتقدم تمامی فراز و نشیبهای ماجرای چندین ساله حسن و تیلور، از حسن پهلوان والاتری ساخت. در واقع تمامی این ماجراها آرک و پیچش داستانی بهتری از قصه حسن یزدانی برای ما و نسلهای بعدی ساخت. در یک دنیای موازی حسن یزدانی در رقابتهای جام جهانی کرمانشاه بر تیلور گمنام پیروز میشود و تیلور اصلا مجال بروز و ظهور نمییابد. یزدانی هم تا زمانی که کشتی میگیرد برنده تمامی ارقام ممکن میشود. این یزدانی بی نقص است اما قابل الگوگیری و همزادپنداری نیست. همه این ماجراهای تلخ و شیرین باعث شد فاصله ما و حسن کمتر شود. ما فهمیدم که حتی پهلوان اول شهر هم هر چه قدر قوی باشد باز هم مثل ماست و برای او نیز تیلوری وجود دارد که سد راهش شود. تنها ما نیستیم که خاک مشکلات روزگار میشویم. بنابر انگیزه و قدرت و پشتکار حسن و محاسبات ما این طلسم تیلور باید در توکیو شکسته میشد و البته بسیار هم نزدیک مینمود. اما بار دیگر تراژدی در هجده ثانیه مانده به پایان رخ داد تا پیچش داستان کامل شود. ما فهمیدیم که پهلوان هم ممکن است مانند ما در لحظات آخر غفلت کند و خاک شود و همه ما با هم در آن لحظه پس از دیدن ثانیههای اندک ثانیه شمار دست بر زمین کوبیدیم. این زمان اوج وحدت بود. غم حسن غم در دل مردم بود و غم مردم به خاطر ناراحتی و تاسف حسن و نه مدال از دست رفته. مدال یک رقم است، کیفیت را نمیتوان با ارقام توصیف کرد. به بازی بعدی نزدیک شدیم و کل شهر و کشور از پیر و کودک گرفته همه منتظر انتقام بودیم..
پرده چهارم
آن لحظه که علیرضا دبیر و حمید سوریان و پژمان درستکار کاردرست دور حسن نشسته بودند و مشغول طرحریزی برای شکستن سد تیلور هستند برای من بسیار تاثیرگذار است. همه ما آن کنار مدتها مشغول فکر به شکستن این لعنتی بودیم. دغدغه زمین زدن تیلور دغدغه ۸۰ میلیون ایرانی بود. روز مسابقه فرا رسید و این نباز لعنتی سرانجام باخت. همه داد کشیدیم. حسن خوشحال از خوشحالی مردم و مردم خوشحال از لبخند حسن. همه ما در زندگی دورهای قهرمانی را هر چند کوتاه گذراندهایم و سپس با تیلورهایمان مواجه شدهایم. خیلی از ما پشت تیلورمان گیر کردهایم و پشت سر هم شکست خورده ایم و بعضی اوقات در آخرین ثانیهها خاک شدهایم. همه ما یکشنبه حسن بودیم و همه تیلورهایمان لحظهای دیوید تیلور بودند. دیوید تیلور که خاک شد، همه فریاد زدیم.
پرده پنجم
حسن یزدانی در میانه دوران ورزشی خود است. داستان فیلم او هنوز تا رسیدن به تیتراژ فاصله زیادی دارد. احتمال بازگشت تیلور زخم خورده بسیار زیاد است. احتمال دارد که برگردد و دوباره حسن یزدانی را ببرد یا اصلا ممکن است جادوگر جدیدی به جایش ظاهر شود و مدتی چند دوباره اذیتمان کند. اما یک چیز اکنون فرق کرده است. دشمن هر چند رویین تن فرض میشد سرانجام پهلوان حسن او را زخمی کرد و ما در طی این پروسه چند ساله همه به واسطه حسن یزدانی به هم نزدیکتر شده ایم. حسن یزدانی نمونه فردی است که تمامی آرزوهای یک ملت در سرزمین به نام ایران پشت او هستند. زن و مرد، از پیر گرفته تا کودک پنج ساله، از ساکنان ترکمن شمال شرق ایران گرفته تا ساکنان عرب خوزستان. از بلوچهای چابهار گرفته تا آذریهای ماکو همه و همه پشت حسن یزدانی هستیم تا هر رقیبی را از آمریکا و روسیه بتواند برای ایران ببرد. به امیدی روزی که این ملت در هر تشک اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دلخوش به یک حسن یزدانی در برابر تیلورهای تحریم و تورم و بیکاری باشند. راز دوام ملت ایران همین الگوهای باورپذیر هستند.
خدا بهت عزت بده نازنین پهلوان
پاینده باد ایران