ویرگول
ورودثبت نام
مرتضی ناصرخیل
مرتضی ناصرخیل
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

زندگی متاهلی و بایدها و نبایدهای آن

...به نام خدای آسمان و یقین...امروز با هم سفری میکنیم به دنیای بی رحم و واقعی متأهلی....تهیه بلیت برای تمامی افراد الزامی ایست حتی شما سینگل عزیز...به شخصه فکر میکنم تعریف زندگی متاهلی یعنی تحمل کردن تفاوت‌ها البته من خیلی خوشبینانه و مودبانه ش رو گفتم ...یه روز رفته بودم خونه مشتری که پکیجشونو درست کنم خیلی اتفاقی متوجه صحبتهای پسر خونواده با مادرش شدم که می‌گفت مامان غلط کردم چیز خوردم تو رو خدا من رو نجات بده هر روز دعوا داریم هر روز قهر می‌کنه همش خونوادش خونه‌ی ما ان هر چی در میارم خرج خانم میشه بریز بپاش خانوادش آخر سرم که میرن خونشون کلی داستان و حرف و حدیث و دعوا و مرافه‌.‌..کارم تموم شد و موقع خداحافظی اشکهای اون پسر رو دیدم و بهش گفتم فلانی کم پیدایی نیستی جواب داد دعا کن برام مشکلم حل شه خودم هر روز این پکیجو خراب میکنم بیا درستش کن..همه با هم خندیدیم و من اومدم بیرون و رفتم آدرس بعدی...تا مدتها به اون روز و حرفهای اون پسر فکر میکردم آخه من مجرد بودم و دوست داشتم ازدواج کنم و دیگه علکی موز نخرم یعنی هدفمند بشم مثلاً...من خیلی اهل رفت و آمد با فامیل نبودم و معمولاً منو تو عروسیا میدیدن یا اتفاقی تو خیابون تازه اونم سعی میکردم از کوچه علی چپ برم که دست انداز نداشته باشه،عید ها هم به بهانه اینکه خونه تنهاست جایی نمی‌رفتم و نقش داگ هوم رو بازی میکردم و اگه خدایی نکرده کسی زنگ خونه رو میزد به طور خودکار میرفتم رو حالت پرواز و از دسترس خارج میشدم...خیلی دل خوشی از فامیل نداشتم البته عزیزانی هم بودن که من دوستشون داشتم ولی خوب به علت داشتن شریک از دادن نسیه معذور بودم و بیشتر با خودم حال میکردم..‌‌.تا یه سنی خیلی شر و شیطون و دلی دیوانه و از یه جایی به بعد که نمی‌دونم چرا سر بزیر و آروم...هر روز عاشق یکی میشدم مثل این سریال حبیب ولی من بروز نمیدادم و پیش خودم عاشق میشدم یه وانت داشتم مدل86 تمام قرارامو با اون میرفتم هیشکی ام شک نمی‌کرد... خلاصه با همین وانت یک روز یکی از دوستام گفت که یکی اثاث کشی داره بیا با هم بریم یه ماشین کمه ما رفتیم و چشم ما دیدو دل ما پسندید و شد گرفتار دل زار و پریشان به نگار....مدت کمی دوستی و آشنایی و خواستگاری و بله آغاز زندگی متاهلی ...بابت این کار و این قسمت بارها و بارها از خودم عذر خواهی میکنم که چرا نرفتی با اون پسره که میگفت غلط کردم صلاح مشورت کنی ولی آبه رفته به جوی برنمیگرده مخصوصا اگه موز خورده باشی...پایان قسمت اول ...

زندگی متاهلی
دیری است که عشاق گنه کار و خموشند...از باده و می غیره رخ یار ننوشند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید