ویرگول
ورودثبت نام
مجتبی نظری
مجتبی نظری
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

غل‌وزنجیرِ سخت‌جان

آزادی برای مردمانِ همیشه‌دربندِ تاریخ

شاید بهتر بود آدم از روی شانسْ یک‌باره در جامعه‌ای چشم به دنیا می‌گشود که کوشش‌های جانکاه برای کسب آزادی‌ها را سال‌ها پیش از سر گذرانده و بالأخره از روی بخت و فداکاری‌ها و چرخش‌های روزگار به ساحل نسبتاً امنی رسیده، رها از بندهای زورگویی و استبداد.

اما من احتمالاً جایی در میانه‌ی سال‌های طولانیِ پای‌بستگیِ یک ملّت به دنیا آمده‌ام. آزادی در این جامعه گوهر ناب است. آدم می‌تواند آرزویش همین باشد که تا آخر عمر لااقل یک روز، «ایران آزاد» را به چشم خود ببیند و بداند که آزادی خیالی خام نبوده است.

این که من یک جغرافیا و یک ملّت را به آرزویم برای آزادی پیوند می‌زنم برای این است که فکر می‌کنم بودنِ آدم چیزی جز تلاقی فرهنگ، جغرافیا و تاریخ نیست. اگر زندگی آدم معنا و مفهومی داشته باشد، حتماً از دل همین تلاقی است که پدید آمده. در واقع معنای مدنظر من یک معنای تماماً انسانی است و اهمّیت جغرافیا و تاریخ در آن صرفاً از این جهت است که انسان‌ها را در خود جای داده‌اند. انسان‌هایی که گویی سوار بر قطاری در ریلی که خود به تدریج درست کرده‌اند، آهسته و پیوسته به پیش رفته‌اند. و ما انگار در میانه‌ْ این قطار را سوار شده‌ایم، خیلی تصادفی. حال که با این قطارْ مقداری پیش آمده‌ایم و با مسیر آشنا شده‌ایم، حق نداریم رسیدن این قطار به ایستگاه مقصود را ترجیح دهیم به این که تنهایی در هر قطار و هر ایستگاهی که شده، خودمان مقصود را تجربه کنیم؟ پس من به خاطر پیوندی که با آن تلاقی احساس می‌کنم، نمی‌توانم آزادی را بدون توجه به آن تلاقی بخواهم.

اما چه تلخ که شاید هیچ‌وقت در این سال‌های محدود زندگیْ آزادشدن مردمان این قطار را به چشم نبینیم. غل‌وزنجیرها هر روزْ بی‌رحمانه‌تر و عیان‌تر از قبلْ استحکامِ خود را به رخمان می‌کشند اما که می‌داند که این زنجیر صلب تا چه نقطه‌ای تاب فشار دارد و مردمانِ در بند تا کجا حضور آن را تحمل می‌کنند. نمی‌توان پیش‌بینی کرد که لحظه‌ی شکستن این غل‌وزنجیر لحظاتی بعد است یا سال‌ها بعد. اما هر چه هست، برایم خوشایند است که این چند خط را اینجا بگذارم به یادگار. که شاید روزی آن‌قدر خوش‌بخت بودم که آزادی را در تلاقی زندگی‌ام با بندبند وجودم حس کنم و آن‌وقت برگردم به این نوشته‌ی کوتاه، یادم بیاید امروز محمد مساعد، خبرنگار آزاده‌ی این قطار که برای فرار از زندان جانکاه و ظالمانهْ خطرهای مهیبی به جان خریده بوده، در ترکیه در آستانه‌ی بازگرداندن به ایران قرار گرفت. رسانه‌ای نوشته بود داشته از سرما تا حد مرگ یخ می‌زده که مجبور شده کمک بخواهد و گیر بیفتد. و این گونه روزگاری است که آزادی‌خواهِ وطن‌دوستْ مجبور به فرار است اما گروگان‌گیرِ زندگیِ ما به او اجازه‌ی فرار نمی‌دهد.

آزادیآزادیِ ایرانمحمد مساعد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید