انقدر این چند وقت حسابی دلم پره که نمیدونم از کجا شروع کنم کلا هر معادله ذهنی ای که داشتم مثل برج پلاسکو فرو ریخت!! و راستش دارم کم کم به جدیت زندگی پی میبرم زندگی که هر روز و هر ثانیه اش اتفاق های خوب و بد میوفته و واقعا آدم از فردای خودشون خبر ندارند!!
یادمه اول سال 99 گفتم خیلی دوست دارم آشی که تو سال 98 درست کردم و ببینم حد اقل 6 ماه آینده رو ببینم میدونم که حداقل اتفاق های بزرگی تو زندگیم رقم میخوره!! اما سال 99 شروع قدرت مندی داشت از اول سال که شروع شد به شکست عاطفی و حسابی شکسته شدم و تصمیم گرفتم تو زندگیم حسابی حساب و کتاب زندگیم رو داشته باشم و سرخوشانه دیگه تصمیم نگیرم و به حرف های آدم ها حساب نکنم چون فقط حرفه واقعیت جوره دیگه ای هست که با حرف و رفتار نشون میده!! خلاصه از اول فروردین تا همین اردیبهشت ماه که فقط یک ماه و خورده ای گذشته انقدر زندگیم تغییر کرد که کلا الان یه آدم دیگه ای شدم و برای این که دوباره بلند بشم و مهدی جدید رو بسازم شروع کردم به برنامه ریزی های جدید و تا 3 سال آینده رو هم برنامه ریزی کردم اما این بار با توجه به زندگی خودم برنامه ریزی کردم و شروع کردم کارهایی که باید تا قبل از 30 سالگی انجام بدم رو لیست کردم و یه چند تایی اش هم تونستم تو این یک ماه انجام بدم اما کارهایی هست که نیاز به برنامه ریزی و گذاشتن زمان خیلی بیشتری هست!!! به قول ارس یکی از دوستام سیبی که میوفته زمین هزار دور میزنه زیاد جدی نگیر!!
خلاصه تو این چند وقت که حسابی داشتم برنامه ریزی میکردم که کارهام رو جلو ببرم شوک جدیدی افتاد پدرم کرونا گرفت و بستری بیمارستان شد و چون ناراحتی قلبی داشت سه بار حمله بهش دست داد و با شوک و کادر پزشکی برگشت به زندگی!! اتفاقی که صدبار تو ذهنم میچرخه یعنی چی!! چرا همه چی باهم داره اتفاق میوفته الان که به پدرم بیشتر از همیشه نیاز دارم چرا باید یهو حالش انقدر بد بشه!!
الان که دارم این پست رو مینویسم پدرم بهتر شده ولی حالش زیاد خوب نیست اما من میدونم که حسابی قویه و داره تلاش میکنه.
در کل برای این که یه مدت فراموش کنم همه چی رو از و از اول شروع کنم خودم رو غرق کار کردم درسته که الان در خدمت سربازی هستم ولی به طرز زیادی دارم کار میکنم و اندازه 3 نفر تو اداره کارهای اداری رو اقدام میکنم که حسابی سرهنگم از من راضی هستش و خودش هم میگه تو چی شد انقدر جدی شدی تو کار و خوب داری کار میکنی!!!
به یه جمله ای رسیدم که قطره قطره میشه یه درخت آخر ازش میشه چند جلد کتاب نوشت :)