بواسطه پولیپ بینیام زمانی که میشنوم شخصی تنگی نفس دارد، میفهمم از چه صحبت میکند، گاهی برایم تنفس غیرارادی، ارادی تر میشود، این اتفاق زمانی سختتر است که عصبی هم میشوم، در آن زمان گاهی واقعا هوا کم میآورم، گاهی فکر میکنم که بومیان استرالیا چقدر خوب نفس میکشند.
مشکلاتم در تنفس بیماری کرونا را برایم معنیدار تر میکند، میفهمم وقتی هوا کم است، نفس نمیآید یعنی چه. یکسال گذشت، یکسال عجیب یکسال پر از اخبار عجیب، ماجراهایی که فقط محدود به یک مرز بسته پشت دیوارهای این ناکجا هم نبود. ماجرایی که یک زمین بزرگ را سایه کرد. وقتی میشنوم که نوشدارو برایش ساخته اند، از خودم میپرسم، من در این پیشرفت چه کرده ام؟ براستی ما چه کرده ایم؟ کجای این تقلا برای زیستن ایستاده بودیم؟ کاری به قرنطینه و فاصله اجتماعی ندارم چون بنا بر نظر کارشناسان این فاصله برای از بین رفتن بیمار یا بیماری مشخص شده بود. ماجرا برایم اینجاست: چقدر دانستههایمان، چیزهایی که با خود حمل میکنیم، آموخته ها و اعتقاداتمان برایمان کارساز بودند؟ چقدر دانستههایمان را محک زدیم؟ چقدر به نادانی خویش آگاه شدیم؟ چقدر تصمیم به تجدید نظر در آنها گرفته ایم؟
فاجعههایی از این دست در طول تاریخ کم بر سرمان نیامده: طاعون، آنفولانزا، مالاریا، ابولا،جنون گاوی و حتی عصرهای تاریکی و حتی جنگهای جهانی و صلیبی و فتوحات هم مانند همین داستان زندگی بشرند.

پینوشت: بدن ما نسبت به یک تا چندصد سال پیش خیلی ایمنتر شده است. ماجراهای زیادی از افراد و قبایل فراموش شده هست که به حین برخورد با انسانهای مدرن امروزی سریع مریض میشوند و میمیرند. یادمان باشد همین سرماخوردگی روزگاری جان انسانها را میگرفت. اگر ما زندهایم به این علت بوده که چندین نسل قبل تر از این بیماری جان سالم به در برده.