هاچ منصور
هاچ منصور
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

معامله حق و باطل، یا برد است یا باخت؛ سوم ندارد!

میرزا عبدالزکی گفت: ... می‌خواهی خودت را فدا کنی؟ می‌خواهی شهید بشوی؟ راستی که کار این شهیدپرستی تو هم دیگر به شهیدنمایی کشیده، جانم!

میرزا اسدالله گفت: دهن من بچاد آقاسید! اما من حالا می‌فهمم که چرا کسی تن به شهادت می‌دهد. چون بازی را می‌بازد و فرار هم نمی‌تواند بکند. این است که می‌ماند تا عواقب باخت را تحمل کند. وقتی کسی از چیزی یا جایی فرار می‌کند، یعنی دیگر تحمل وضع آن‌چیز یا آن‌ جا را ندارد و من می‌خواهم داشته باشم؛ برای من تازه اول امتحان است.

میرزا عبدالزکی گفت: می‌بینی که داری ادای شهدا را در‌می‌آوری جانم! آخر این‌همه که در مرگ شهدا عزا گرفتیم بس نبود؟ امکان عمل را می‌گذاریم برای دیگران، و خودمان به شهیدنمایی قناعت می‌کنیم جانم! همین است که کارمان همیشه لنگ است. یادت رفته می‌گفتی باید از پیش، نقشه داشت؟ خوب جانم، این فرار هم یک نقشه است؛ آمادگی برای بعد است جانم؛ یک‌نوع مقاومت است.

میرزا اسدالله گفت: نه؛ فرار، مقاومت نیست؛ خالی کردن میدان است. کسی که فرار می‌کند، از خودش سلب حیثیت می‌کند. حتی در یک بازی، یا باید بُرد، یا باید باخت. صورتِ سوم ندارد. معاملهٔ بازار که نیست تا دلّال وسطش را بگیرد؛ معاملهٔ حق و باطل است.

جلال آل احمد
جلال آل احمد

جلال آل‌احمد - نون والقلم۱۹۴

جلال آل احمدکتابایرانمذاکرهکتاب خوب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید