چه میشود که گفتگوهای مصلحانه منجر به درگیریهای خصمانه میشود؟
جواب یک چیز است: آزاداندیشان دچار اسارت در دام دانشاند.
هر بار که جامعه دچار بحرانی جدی میشود، شاهد افراد دغدغهمندی هستیم که میخواهند وضع موجود را تغییر دهند و در جستجوی راه حلی برای تغییر وضعیت فعلیاند. این افراد به اقدامات گوناگونی روی میآورند، من جمله تحقیق و مطالعه، بحث و گفتگو و ... . برخی از این گفتگوها تلاشی است برای رسیدن به پاسخ و گاهی تلاش برای اقناع یکدیگر. روش و موضع آنها هر چه که باشد، حسن نیت و تلاش دغدغهمندانۀ آنها غیرقابل انکار است. اما چه میشود که این گفتگوهای همراه با حسن نیت به تنش و برچسبزنی میانجامد؟
بگذارید از یک تقسیمبندی کلی در جامعه شروع کنیم. دیدگاههای پرشمار در جامعه را میتوان به طور کلی، بر روی یک طیف خطی قرار داد اما همزمان که این دیدگاهها روی یک طیف قرار دارند، میتوان آنها را بر اساس به کار بردن عقلانیت و آزاداندیشی نیز بر روی یک هرم نمایش داد. این تصویر، با تصور غالب دربارۀ طیف اندیشههای رقیب در جامعه متفاوت است و قشر خاکستری را اکثریت وسط طیف نمیداند. بلکه دو طرف طیف را مغروق در جهالت میداند و سپس در درون قشر خاکستری، گروه سومی در نظر میگیرد که با تلاش منطقی و استدلال توانستهاست از اسارت جهل خارج شود و به دانش و حقیقتی نسبی دست یابد؛ و لو آنکه صرفا ادعایش را داشته باشد.
همانطور که اشاره شد، همواره افرادی در هر دو طرف طیف قرار دارند که تحت تاثیر پروپاگانداهای رقیب قرار گرفته و از هر آنچه که در همان ابتدا به آنها گفته شده تبعیت میکنند و از هر گونه تلاش فکری و طلب دلیل امتناع میکنند. در اینجا، موضوع بحث ما این افراد متعصب و اصحاب پروپاگاندا (افرادی که نفعشان در نفهمیدن است و این نفهمیدن را ترویج میکنند) نیست و موقتا از این افراد چشمپوشی میکنیم.
اما دو گروه دیگری که قصد داریم در مورد آنها صحبت کنیم، اول افرادیاند که قصد دارند از زنجیر جهالت خلاص شوند و خواستار رسیدن به شناختاند. اینها در جستجوی رسیدن به حقیقت، طالب دلیلاند. و گروهی دیگر، توانستهاند دلیلهایی بیابند و به دانش و حقیقت – هرچند به طور نسبی – برسند. عنوان گروه اول را «قشر خاکستری» و عنوان گروه دوم را «قشر آزاداندیش» میگذاریم. به بیانی دیگر، قشر خاکستری کسانیاند که میخواهند از منجلاب پروپاگاندا و تعصب خارج شوند و در تلاش برای بالا رفتن از کوه منطقاند و قشر آزاداندیش افرادیاند که به قله و یا نزدیکی قلۀ آن دست یافتهاند؛ و لو آنکه صرفا ادعایش را داشته باشند.
فارغ از آنکه محتوای حرف آزاداندیشان چیست، مسلما آنها خود را بر حق میدانند و در تلاش برای اقناع دیگران، سعی در جلب حمایت آنها دارند و به عبارتی میخواهند آنها را نیز به قله برسانند. از سویی دیگر، قشر خاکستری نیز که در جستجوی رسیدن به دانش و حقیقت است، برای طی کردن این مسیر نیاز به کمک و ارائه دلیلهایی از سوی آزاداندیشان دارد تا بتواند به نتیجۀ مطلوب برسد و آزاداندیشان به عنوان کسانی که پیشتر این مسیر را طی کردهاند، باید کردهند، کباید نقش تسهیلگری را بازی کنند که میخواهد به قشر خاکستری یاری برساند. تا اینجای کار، هم قشر خاکستری و هم قشر آزاداندیش دارای حسن نیتاند و در تلاش برای رقم زدن اقدامی سازنده. اما مشکل از جایی شروع میشود که کارشناسان مدیریت رسانه اسمش را «اسارت در دام دانش» میگذارند.
این اصطلاح در اشاره به دانشمندانی به کار میرود که علیرغم سطح بالای دانشی که دارند، نمیتوانند آنها را به درستی به مخاطب انتقال دهند؛ چرا که رسیدن به این نتایج نیازمند دانستن مقدمات و پیشزمینههایی است که به مرور زمان برای دانشمندان بدیهی جلوه میکند، حال آنکه برای دیگران بدیهی نیست و هنوز نیاز به حلاجی دارد. چنین وضعیتی، مانند مثالی است که یک معلم عاجز شده چرا دانشآموز نتیجۀ مورد نظر او را نمیپذیرد، در حالی که اصلا مقدمات را برای دانشآموز نگفته است. در نتیجه شروع به برچسبزنی به دانشآموز میکند و او را «احمق» خطاب میکند چرا که فکر میکند دانشآموز حتی نمیتواند بدیهیات را درک کند و بفهمد. در حالی که تکبر و خود بزرگبینی معلم مانع از آن میشود که به خودانتقادی روی آورد و از خود بپرسد «شاید آن چیزهایی که من بدیهی میپندارم، واقعا برای دیگران بدیهی نیست و برایشان نیاز به توضیح دارد!». اگر معلم به این خودانتقادی برسد دیگر مشکل حل میشود.
دقیقا همین شرایط در گفتگوها رخ میدهد که منجر به تنش میشود. افراد قشر خاکستری برای بیرون آمدن از منجلاب جهالت و پروپاگاندا نیاز به مطرح کردن مقدمات و طی کردن سلسله مراتبی دارند تا به نتیجۀ مورد نظر برسند اما هنگامی که قشر خاکستری از قشر آزاداندیشِ رها از پروپاگاندا، طلب دلیل و توضیح میکند، ممکن است آزاداندیشان از بیان مقدمات اولیه غافل شوند و بعد از چندی تلاش برای بیان نتیجه (بدون مطرح کردن مقدمات)، هنگامی که با عدم پذیرش قشر خاکستری مواجه میشوند به ستوه آمده و افراد جستجوگر را متهم به نادانی نسبت به بدیهیات و حتی به اشتباه آنها را به افراد متعصب مغروق در جهل منسوب کنند.
این وضعیت ممکن است به حدی عمیق شود که حتی وقتی فردی از قشر خاکستری، صرفا از روی میل کنجکاوی و حقیقتیابی از افراد آزاداندیش طلب دلیل میکند، آنها او را در بدو ورود به بحث به "کور بودن" و ندیدن وضع موجود متهم کنند. در حالی که باید در نظر داشته باشند، هر دو از منطق برخوردارند و هر دو دارای تعقلاند. اگر غیر از این بود، اصلا در جستجوی حقیقت بر نمیآمدند. حال اگر خروجی هر دو دستگاه منطق یکی نیست، به علت تفاوت در مقدمات آن است. ریشۀ مشکل در موضوعاتی است که برای آزاداندیشان بدیهی جلوه میکند اما واقعا بدیهی نیست و کماکان برای عدۀ زیادی نیاز به توضیح دارد تا پذیرفته شود.
در چنین شرایطی شاهد آن هستیم گرچه آزاداندیشان از اسارت جهالت رهایی جستهاند، اما در دام اسارت دانش افتادهاند و باری دیگر باید تلاش کنند تا از آن نیز باید برهند. انتظار میرود آزاداندیشان با رفع سوتفاهم و پذیرش این اشکال در کارشان که موجب رهایی از اسارت در دام دانش میشود، گفتگو را دوباره به کارکرد مسالمتآمیز و سازندۀ خود برگردانند و با تلاش همدلانۀ خود سعی کنند افراد بیشتری را به آگاهی برسانند. این موضوع از این جهت برای آنها اهمیت دارد که اگر خواستار ایجاد تغییری اجتماعی در نظام فعلی هستند، نیاز به حمایت و پذیرش قشر خاکستری دارند.
پ.ن: متن فوق، تلاشی بود برای ایجاد چارچوبی در فضای بحث و گفتگو، فارغ از هر گونه ارزشگذاری و جهتگیری. این متن میتواند به منزلۀ تلنگری باشد برای هر آنکس که مدعی رسیدن به آزاداندیشی است و میخواهد بقیه را قانع کند باید به او بپیوندند؛ فارغ از آنکه محتوای صحبتهایش چه باشد.