چالش سوم مربوط به منش طبقۀ حاکم است. اینکه تا چه حد نمایندگان به رایدهندگان خود نزدیکاند. به نظر نمیرسد این موضوع با اصلاح ساختارهای سیاسی چندان قابل تغییر باشد بلکه بیشتر مربوط به اخلاق خود نمایندگان است. هر چند خیلی هم از این موضوع مستقل نیست. یکی از عوامل مهم فاصله گرفتن طبقه حاکم از مردم، لابیگرهایی است که پیش از انتخابات صورت میگیرد. نمایندگان عمدتا نیازمند کمکهای مالی برای تبلیغات و گاوبندیهایی برای کسب رای بیشتراند. به همین علت جذب سرمایهداران و صاحبان قدرت اقتصادی میشوند. در این صورت، حتی اگر آنها با رای مردم به قدرت برسند، دیگر خود را متعهد به تامین منافع مردم نمیدانند بلکه در خدمت منافع سرمایهداراناند. البته با وضع قوانینی مربوط به شیوههای تامین و دریافت کمکهای مالی این موضوع تا حدی قابل کنترل است.
اما مهمتر از آن فاصلهای است که نمایندگان به طور طبیعی با مردم ناحیۀ خود میگیرند. اتفاقی که در ایالات متحده آمریکا نیز افتاده است. امروزه تعداد کمی از نمایندگان اعضای کنگره از ناحیۀ انتخاباتی خود بر میآیند. آنها اغلب در کالجهای نخبگان در شرق یا ساحل غربی تحصیل کردهاند و بخش زیادی از زندگی شغلی اولیۀ خود را در مراکز بزرگ شهری سپری کردهاند. اغلب نمایندگان کنگره حتی بعد از اتمام دورۀ نمایندگی و بازنشستگیشان هم برنامهای برای بازگشت و سکونت در منطقۀ خود ندارند. هر چند این فاصله در کشورهای اروپایی کمتر است اما در آنجا نیز نگرانیهایی وجود دارد. خطری که منجر میشود بعد از مدتی، قانونگذاران و نخبگان از طبقهای مجزا، با فرهنگ و جهانبینیای مجزا برگزیده شوند. طبیعی است که دغدغهها و اولویتهایی متفاوت از مردم نیز داشته باشند.