دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
امروز پنجشنبه ۱۷ مهر ماه ۱۳۹۹ است.
از مهر به مهر.
در مهر آمد، مهرش را به ما بخشید و پیکرش در مهر رفت.
ولی حضورش تا بیکرانِ هستی پایدار و ماندگار است.
هیچوقت واژه استاد برایش کافی نبود.
هیچ واژهای نمیتواند او تعریف کند.
در روزگار قحطی بزرگمردان، وجودت غنیمتی وزین بود در میان ما.
حاضر بودیم نخوانی ولی بمانی.
نفست برکت بود و وجودت حرمت.
بهراستیکه ستارهای بودی در آسمان تاریخ، هنر و زندگی این مرزوبوم.
مگر کسی هست که با لحظهلحظه نوای مرغ سحرت نغمه آزادی سر نداده باشد.
بهار، بدون پیام نسیم تو آغاز نمیشد. بوی باران امروز باخبر پروازت آغشته شد.
مثل باد خزان بر گل گذر کردی و بر آستان جانان سر نهادی.
در هوس خیال دوباره شنیدن صدایت گنبد مینا را زیر پا نهادم تا جانِ جهان را از دم مسیحای تو بگیرم.
مرغ خوشخوان، در کدامین آسمان عشق پر گشودی، بیا که بی همگان به بسر شود بی تو به سر نمیشود.
دود عودت خرامانخرامان از تار زلف بت چینت فضای شب وصل را عطرآگین کرده و دل شیدای مرا بهپای سرو چمانت کشانده.
ای ماندگارترین بی تکرار، کائنات هرگز مثل تو را نخواهد دید چراکه:
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
ایران را باید یکپارچه سیاهپوش کرد نه در غم تو که تو در ابدیت جاودانهای، بلکه بر تیرگی دورانی که قفل سکوت بر حنجره آسمانیات زدند.
میتوانم هزاران صفحه بنویسم، میتوانم آنقدر بنویسم تا انگشتانم خشک شوند تا مرکبها تمام شوند.
میتوانم تا نفس دارم از تو بگویم.
… بس است دیگر، بگذارید بیشتر به سوگ خویش بنشینم.
ارادتمندت محمدرضا معاشرتی
پس از خواندن این متن، پیشنهاد میکنم نوشتههای زیر را نیز بخوانید: