محمدرضا معاشرتی
محمدرضا معاشرتی
خواندن ۴ دقیقه·۷ سال پیش

آقا کیومرث کیست؟

شخصیت‌هایی هستند که بودن و نبودن‌شان هم می‌تواند درست باشد و هم نادرست.
شخصیت‌هایی هستند که بودن و نبودن‌شان هم می‌تواند درست باشد و هم نادرست.


کمتر از یک سال است که من بنا به شرایط خاصی منزل و محل زندگی‌ام را عوض کرده‌ام و به محله‌ای دیگر نقل‌مکان نمودم. روبروی درب منزل جدیدم، پارک کوچک و باصفایی قرارداد که البته من هیچ‌گاه درون آن نرفتم. بعضی‌وقتها محل تردد افرادی خاصی می‌شود!

در همسایگی خانه‌ام، آقا کیومرث» زندگی می‌کند. از روی چهره‌اش حدس می‌زنم بین ۴۶ تا ۵۰ سال دارد. هر وقت او را می‌بینم ایشان بر لبهٔ دیوارک پارک نشسته و محله را تماشا می‌کند. کلاً همیشه بیرون است. یک ماشین پژو ۲۰۶ نوک‌مدادی هم دارد که همیشه در زیر درختِ روبروی منزلش پارک می‌کند. آقا کیومرث را تمام محل می‌شناسند. حرفه و تخصص او چیست، من نمی‌دانم. فقط می‌دانم که آقا کیومرث همیشه هست. انگار من هم به دیدنش در آنجا عادت کرده‌ام. اگر روزی آنجا نباشد مثل این است که محله، چیزی گم‌کرده باشد. من هم دل‌تنگش می‌شوم!

در تابستان آقا کیومرث سربه‌هوا می‌شود. میدانید چرا؟ بر روی پشت‌بام خانهٔ او قفس بزرگی است که از کبوترهای رنگ‌ووارنگ پُر است. تابستان‌ها کبوترها را پرواز می‌دهد و از پرواز آن‌ها لذت می‌برد. برای همین اکثر وقت‌ها سربه‌هواست!

تقریباً ۱۱ ماه است که من در این خانه زندگی می‌کنم. از آنجائی که زیاد به رفت‌وآمد با همسایگان عادت ندارم، حدس می‌زنم آقا کیومرث از من چهره‌ای پر از راز و رمز، برای خودش مجسم کرده است و مرا موجودی ناشناخته می‌پندارد. به نظرم یکی از دغدغه‌های فکری‌اش پرده‌برداری از این راز ممهور باشد! مگر می‌شود کسی در محل رفت‌وآمد کند و آقا کیومرث او را نشناسد!

چند باری چشم در چشم شدیم ولی من در کمال بی‌توجهی به مسیر خودم ادامه می‌دادم. مثل یک غریبه. حس ششمم می‌گفت که بالاخره آقا کیومرث سعی خواهد کرد که ارتباطی به وجود آورد.

من معمولاً اتومبیلم را در مجاورت دیوارک پارک روبروی منزل پارک می‌کنم. مگر اینکه دیر آمده باشم و همهٔ جای پارک‌ها اشغال‌شده باشند که در این صورت کمی بالاتر جا پیدا می‌کنم و ماشین را پارک می‌کنم.

تا اینکه بعد از گذشت یازده ماه زندگی در این منزل، یک‌شب که به خانه برگشته بودم و مشغول پارک کردن ماشین بودم آقا کیومرث شروع کرد به‌فرمان دادن: بیا بیا خب، خوبِه. شصتم خبردار شد. بالاخره آقا کیومرث پا پیش گذاشته بود. به گمانم عزمش را جزم کرده بود که از هر روش ممکن با من ارتباط برقرار کند.

وقتی از ماشین پیاده شدم تشکر مختصری کردم و به خانه رفتم؛ اما ماجرا به همین‌جا ختم نشد. فردای آن روز هنگامی‌که در حال سوارشدن به اتومبیلم بودم آقا کیومرث به من نزدیک شد. بعد از سلام گفت: آقا شما ماشین تو اینجا پارک می‌کنی…

من به‌شدت منتظر جملهٔ بعدی بودم که در ادامهٔ صحبتش گفت: چشماتو ببند و برو. خیالت راحت باشه. من هم نگهبان این پارک هستم و هم خونه‌ام اینجاست. اینجا امنه. من مواظب همه‌چیز هستم.

لبخندی زدم و گفتم: دمِ شما گرم. خیلی لطف داری شما. ممنون. و سوار ماشین شدم. هنوز ماشین را روشن نکرده بودم دوباره نزدیک شیشه آمد و اشاره کرد که شیشه را پایین بکشم. همین کار را کردم. گفت: این زهِ گلگیر جلوت در اومده. تصادف کرده بودی؟

گفتم: مال خیلی وقت پیشه. آره یه تصادف جزئی بود.

گفت: یه پین کوچک داره که می تونی دوباره نصبش کنی. آگه این زِه گم بشه به‌راحتی نمی‌تونی پیداش کنی. من فکر کنم یکی از این پین‌ها داشته باشم. می خوای واست بیارم؟

من که نمی‌خواستم بیشتر از این با آقا کیومرث گفتگو کنم گفتم: ممنون. نه نیازی نیست. خودم بعداً درستش می‌کنم.

بعد سری تکان دادیم و خداحافظی مختصری کردیم و من حرکت کردم.

فکرش را بکنید، بالاخره آقا کیومرث توانست با من حرف بزند!

وقتی اتومبیل را روشن کردم و از کوچه بیرون آمدم ناخودآگاه شروع کردم به قهقهه زدن. کلی خندیدم. آقا کیومرث به هر ترتیبی بود با من ارتباط برقرار کرده بود.

اصل داستان این است که آقا کیومرث مرا نمی‌شناخت اما من او را همیشه تحت نظر داشتم.

در جمع‌های خودمانی خانوادگی با موضوع آقا کیومرث استندآپ اجرا می‌کردم. آن‌قدر که هرازگاهی اهل خانواده احوال آقا کیومرث را از من جویا می‌شدند. 

شاید یکی از دلایل خنده‌های مکرر من همین بود. طفلک آقا کیومرث که با خودش فکر می‌کرد من هیچ توجهی به اطرافم ندارم.

از دو دیدگاه می‌توان به این موضوع نگاه‌کرد. نخست این‌که بودنِ آقا کیومرث باعث امنیت و دلگرمی برای سکنهٔ محله است. من در این مدت هیچ سرقتی در این کوچه ندیده‌ام؛ اما از زاویه‌ای دیگر، شکستن حریم خصوصی و فضولی توسط دیگران، نگرانی و دل‌شورگی به همراه دارد.

آقا کیومرث‌ها در محله‌ها کم نیستند. نمی‌دانم بودنشان آرامش‌بخش‌تر است یا نبودنشان. این موضوع به طرز نگاه ما بازمی‌گردد. می‌توانیم مثبت ببینیم و بودنشان را سوپاپ اطمینان، امنیت و دلگرمی بدانیم یا اینکه منفی نگاه کنیم و وجودشان را انگل‌صفت توصیف نماییم و کارشان را نقض امنیت و حریم خصوصی بنامیم. 

تصمیم با شماست. هر چه که هست این ما هستیم که به این جریان در ذهن و اندیشه‌مان جهت می‌دهیم. این ذهنیتِ ماست که می‌تواند ما را بیازارد یا خرسند کند.

ولی من هیچ‌وقت نمی‌خواهم آقا کیومرث محله باشم. 

صرف‌نظر از دیدگاه مثبت یا منفی، من می‌خواهم برای خودم باشم، بدون اینکه در پوستین خلق بیافتم یا بقول معروف: زاغ سیاهِ دیگران را چوب بزنم.

پی‌نوشت: عکس بالا، همان پارک و دیوارک پایینِ تصویر، محل جلوس آقا کیومرث است.

چالش #هدف_برنامه_حرکت


کیومرثکبوترتوسعه فردیپلیس محلهفضولی
نویسنده کتاب عمل‌گرایی، فعال در حوزه توسعه‌فردی، طراح و تحلیل‌گر سیستم‌ها و کسب‌و‌کار، مهندس نرم‌افزار، متخصص سیستم‌های یکپارچه، www.SQLLEARN.ir | www.Moasherati.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید