مبینا سادات صباغ جعفری
مبینا سادات صباغ جعفری
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

داستان باشگاه محتوا و من

باشگاه محتوا من رو از منطقه امنم خارج کرد.


هفته پیش، وقتی داشتم مشق عشق یکی مونده به آخر، که ساختن پادکست بود رو انجام می‌دادم، به این فکر می‌کردم که با این که همیشه دلم می‌خواست ساختن پادکست رو امتحان کنم ولی چقدر احتمال داشت یه روزی جرعتش رو پیدا کنم و واقعا انجامش بدی؟ (حالا هر چقدر هم دست و پا شکسته و پر از نقص) و جواب این بود که شاید هیچ‌وقت. اینقدر که این شروع لامصب ترسناکه. ولی به خاطر باشگاه محتوا من با هر ضرب و زوری که شده بود دکمه ضبط صدا رو فشار دادم و شروع کردم!

با هفت خان رستم آشنایید دیگه؟ برای من مشق عشق نه فقط هفته پیش بلکه تمام شش هفته حکم همین خان‌ها رو داشت. من پرسونای مخاطب بسازم؟ من محصول‌نویسی کنم؟ من پادکست بسازم؟ من؟ غیرممکنه؛ ولی ممکن شد و چقدر تک تک مشق‌عشق‌‌هام رو دوست دارم. انگار یک سندی شد برای خودم که میشه و می‌تونی. خدا می‌دونه چقدر بعد از به پایان رسوندن هر مشق عشق سلول به سلول بدنم می‌شد پر از افتخار که دیدی تونستی؟

وقتی به این فکر می‌کنم چی شد که اینجوری شد؟ تنها چیزی که به ذهنم می‌رسه آدم‌های امن باشگاه محتوا هستند. آدم‌هایی که نذاشتند من عین یک فنر دوباره برگردم سرجای قبلیم، همون منطقه مثلا امنم. دستم رو گرفتند و آسه آسه بردنم جلو. از تجربه‌هاشون گفتند، از شروع‌هاشون و از چیزهایی که بهشون کمک کرده. خلاصه باشگاه محتوا برای من شد جایی که میشه از اشتباه کردن‌ نترسید، جایی که میشه شروع کرد و سوال پرسید، از ابتدایی‌ترین سوال‌ها تا تخصصی‌ترین‌هاش. من توی این شش هفته توی باشگاه محتوا یادگرفتم نترسم و برم تو دلش.

اما ادامه راه؛ فعلا که دل رو دادم به کانتنت مارکتینگ و هر روزم با اون می‌گذره. گاهی باهاش کشتی می‌گیرم و گاهی هم می‌شینیم و دور هم یک چای می‌زنیم. اما توی هر مدلش من پر از اشتیاقم برای یادگیری و به چالش کشیده شدن خودم.

باشگاه محتوا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید