ویرگول
ورودثبت نام
Mobinphenom
Mobinphenom
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

داستان ساخته‌شدن Leviathan Axe


‏داستان پرواز ثور و میولنیر بر فراز آسمان جهان‌های نه‌ گانه و ناله‌های دردناک جاینت‌های یوتنهایم که یکی پس از دیگری در گوشه‌ای از دنیا سقوط می‌کردند هولناک‌ترین قصه‌ای بود که براک و سیندری 30 سال پس از تحویل سلاح جادوییشان به اودین می‌شنیدند. در تالارهای آزگارد اما صدای خنده‌های اودین خبر از موفقیت برنامه‌ای می‌داد که سالها قبل خدایان Aesir برای خلاص‌شدن از دست جاینت‌ها و مبارزه با پیشگویی‌های رگناروک طراحی کرده بودند. جدال جاینت‌ها با میولنیری که در دستان ثور قرار گرفته بود نابرابر‌ترین جنگی بود که تاریخ دنیای نورس به خود دیده بود. براک و سیندری دویست سال قبل سلاحی ساخته بودند که به تنهایی تعادل را از نه جهان گرفته بود. سلاحی که جاینت‌ها رو شکننده و بی دفاع و پسر اودین رو شکست ناپذیر کرده بود.

در گوشه‌ای از دنیای عجیب درف‌ها، اسوارت‌آلفهایم، براک و سیندری خودشون رو مقصر اصلی سرنگونی جاینت‌ها و بر هم خوردن نظم و تعادل دنیا به دست ثور می‌دانند. برادران هولدرا تصمیم می‌گیرند سلاحی بسازند که در دستان جنگجویی شجاع بچرخد و میولنیر و صاحب شکست‌ناپذیرش را به زانو در بیاورد. هولدرا برادرز برای ساختن سلاح جدیدشون هرگز نباید از کار دست بکشند. سالها قبل وقتی براک و سیندری در کارگاه آهنگری خود در کنار کوره‌های داغ در حال ساختن میولنیر به دستور کلاغ یک چشم بودند، عنکبوتی سه بار و آخرین بار چشم براک رو نیش زد و براک فقط یک لحظه دست از کار کشید. همین کافی بود تا دسته میولنیر به طور غیر معمولی کوتاه باشد. نقصی که البته ابتدا به خشم و نارضایتی خدایان Aesir انجامید اما فقط چند روز کافی بود تا قدرت بی‌نظیر این سلاح، نقص میولنیر از یاد اودین و خدایان ببرد. این بار اما این اشتباه تکرار نخواهد شد. براک و سیندری مصمم به جبران اشتباهی هستند که سالها قبل مرتکب شده‌اند.

براک و سیندری چندین ماه سخت کار می‌کنند تا سلاح جدیدشان آماده رسیدن به دستان صاحب آن بشود. شب‌ها و روزها برادران درف بدون اینکه لحظه‌ای دست از کار بکشند مشغول کار بودند و شعر‌های قدیمی و کهن دنیای درف‌ها رو زمزمه می‌کردند اما درست زمانی که سلاح جدیدشان در مراحل پایانی کار بود، باز سر و کله عنکبوتی که سالها قبل و در هنگام ساختن میولنیر به سراغشون اومده بود پیدا شد. براک اما این بار دیگه دست از کار نکشید. هر اتفاقی هم بیافته قرار نیست این سلاح مثل میولنیر دچار نقص بشه. همین‌طور که براک بی‌وقفه در آتش کوره می‌دمید تا سیندری دسته سلاح جادوییشان را طراحی کند، عنکبوت به پای او می‌رسه و شروع به گزیدن براک می‌کنه. براک سه بار توسط این عنکبوت گزیده میشه اما باز هم دست از کار نمی‌کشه تا اینکه عنکبوت درست روی قلب براک قرار می‌گیره و چند لحظه بعد چهره سیندری در مقابل چشمش سیاه و سیاه‌تر میشه و براک، درف آهنگر روی زمین میافته. این پایان تپیدن قلب برادر بزرگتر بود. بلافاصله سیندری دست از کار می‌کشه و بالای سر براک می‌رسه. براک تا جایی که می‌تونست به کار ادامه داد. نتیجه مثبته و کار هولدرا برادرز این بار تکمیل‌تر از همیشه. دسته این سلاح مثل میولنیر کوتاه نشد اما براک چی؟ او جونش رو از دست داده.


چند دقیقه بعد الف‌های آلفهایم در لا به لای شب تاریک و در میان دنیای چشم‌نوازشان درف کوچکی رو می‌بینند که به Lake of Souls می رود. با طنابی به روی دوشش، سیندری واگنی رو پشت سرش حمل می‌کنه. واگنی که بدن سیاه شده براک رو داخلش گذاشته. در میان تعقیب چشم‌های الف‌ها، سیندری خودش رو به کنار دریاچه ارواح می‌رسونه. واقعا حیرت‌انگیزه! از تمام آسمان ارواح زیادی به سمت دریاچه ارواح حرکت می‌کنند تا برای همیشه در این دریاچه استراحت کنند و زندگی پس از مرگ رو تجربه کنند. اما براک؟ نه، نه این وقت مردن براک نیست. سیندری خودش رو آماده میکنه تا داخل دریاچه بپره تا روح براک رو به دنیا برگردونه. با خودش میگه جای درف ها زیر زمینه نه زیر آب! اما چاره‌ای نیست. سیندری نفس عمیقی می‌کشه و خودش رو به داخل دریاچه پرتاب می‌کنه. این خطرناک‌ترین کار تمام زندگی سیندری است. ممکنه حتی خودش هم دیگه نتونه از دریاچه خارج بشه. اعماق دریاچه پر از اجسام و ارواح سرگردانیه که جایی در بین راه مانده‌اند و هر چیزی که بالای سرشون ظاهر بشه رو به عمق دریاچه ارواح می‌کشند. سیندری اما بدون توجه، به سمت نور های آبی رنگی که به سمت عمق دریاچه میرن شنا می‌کرد. سیندری خیلی نزدیک به گرفتنش بود که یک دستی از عمق دریاچه پای سیندری رو می‌گیره تا اونو به عمق دریاچه بکشونه. سیندری که نفسش داره تموم میشه تقلا می‌کنه و دست و پا میزنه اما فایده نداره اون باید یه کار دیگه بکنه. سیندری خنجرش رو به دست پوسیده ای که از اون سوی دریاچه ارواح اون رو به پایین می‌کشوند می‌زنه و خودش رو آزاد می‌کنه.

حالا دیگه اصلا فاصله‌ای با روح براک نداره، بهش می‌رسه و لمسش می‌کنه و بلافاصله انفجاری از نور اتفاق میافته. انفجاری که سیندری رو به بیرون دریاچه و کنار واگنش پرتاب می‌کنه. تمام بدن سیندری سیاه شده. پوستش شروع به خاریدن می‌کنه، اما به نظر کارش موفقیت‌آمیز بوده. سیندری به سراغ براک میره تا ببینه روح به بدن برادر بزرگتر برگشته یا نه و بعد از چند لحظه، چشمانی که بار دیگر باز می‌شوند. براک از تمام اتفاقاتی که اون روز براش افتاده و تمام تلاش‌هایی که سیندری برای نجات دادنش انجام داده چیزی به خاطر نمیاره و سیندری هم اصلا علاقه‌ای به تعریف کردنش نداره چون می‌دونه قرار نیست کسی ماجراجوییش در دریاچه مردگان رو باور کنه.

دو هفته بعد اما متعادل‌کننده‌ی دنیای نورس درست در دستان براک و سیندری قرار داشت. ماجراجویی برادران هولدرا از سرزمین مادری، اسوارت‌آلفهایم تا میدگارد و آلفهایم ادامه داشت تا برادران ماهر بالاخره سلاحی که در خور مقابله با میولنیر باشد رو ساخته باشند. حالا وقتشه که براک و سیندری برای این سلاح جادویی اسمی انتخاب کنند. سلاحی که حالا نه تنها به قدرت میولنیر است بلکه با دسته بلندی که دارد حتی بی‌نقص‌تر از پتک ثور است. سیندری به براک میگه که این سلاح باید اسمش هم مثل خودش تک باشه و برتر بودنش نسبت به تمام سلاح ها رو نشون بده، چیزی که توی دنیا فقط یه دونه ازش وجود داشته باشه. ریشه های درخت جهان؟ غول های یخی یوتنهایم یا مار میدگارد؟ مار میدگارد، یورمونگاندر که در تمام جهان‌ها حرکت می‌کنه. این بهترین اسمه! پس برای چرخیدن در دستان جنگجویی شجاع و بازگرداندن تعادل به تمام دنیا‌ها و نجات گونه جاینت‌ها و در نهایت، سقوط خدای رعد! پرواز کن لوایتن.


godofwarkratosnorsemythologyleviathan
God of War fan, And that's all I want to write as my BIO
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید