ملاحظه بفرمایید اینکه بر تفسیر «المیزان» تأکید میشود نه به جهت آن است که علامۀ طباطبایی آثاری چون «بدایۀ الحکمه» و «نهایۀ الحکمه» و امثال این آثار فلسفی را پدید نیاوردهاند، هرچند که این آثار در جای خود مفید است و افرادی که بنا دارند فلسفه بخوانند از آن استفاده میکنند، همچنانکه آثاری مانند «کفایۀ الاصول» و «مکاسب» برای کسانی که میخواهند در فقه و اصول وارد شوند نیاز است و لازم نیست همۀ فیلسوفان مجتهد شوند، ولی همه باید تفکر قرآنی داشته باشند و تفسیر قیّم «المیزان» از این جهت برای همه نیاز است و کمک شایانی به آنها خواهد کرد و هرکس بر اساس آمادگی خود میتواند از آن بهرهمند شود.
سخن دین در قالب وَحی الهی که به عنوان آخرین دین به صورت قرآن ظاهر شده، مسلّماً بلندترین و آخرین حرف است، ولی با چه مبنایی؟ آیا با ترکیب کلام قدیم که جوابگوی سؤالات زمان خود بوده میتوان در این زمان از قرآن بهرۀ کافی گرفت؟ همان کلامی که به خوبی در زمان خود جواب شبهات افراد را میداده و دانشمند بزرگی همچون خواجه نصیرالدین طوسی مبنای آن را گذارده و سالهای متمادی جهان اسلام از آن استفاده میکرده. ولی به هر حال در این زمان مسائل و پرسشهای جدیدی پیش آمده که باید نسبت به آنها بیتفاوت نبود.
سخنان تکراری و انتزاعی، جوانان را مأیوس و سرخورده میکند، جوانانی که سؤالات جدیدی دارند که نمیتوان با جوابهای دیروزین آنان را قانع کرد و این نوعی عقبنشینی از دین را به همراه میآورد. آری! مبانی دینی از نظر مبنا کهنه و نو ندارد، ولی همان مبانی را میتوان با اندیشهها و فرضیهها و نظرات امروزین مطرح کرد، به همان صورتی که جناب خواجه نصیرالدین طوسی در زمان خود انجام دادهاند. و این غیر از آن است که دین خدا را ذیل شرایط جدید قرار دهیم، بلکه باید متوجه باشیم در شرایط جدید نیز دین خدا میتواند جوابگوی مسائل و پرسشهای بشر جدید باشد.
امروزه جوانان ما بر سر دو راهی هستند یکی آنکه دینی را بپذیرند که در مقابل سؤالات جدید و رهآوردهایِ علمیِ نو حیرتزده و وامانده است و عظمتهای مبنایی خود را فراموش کرده و زبان به تقدیس علم و تکنولوژی باز کرده و بهشت عدن را در همین جهان امروزی میداند که فرهنگ غربی مقابلاش قرار داده و دینداری را مزاحم تلاش و تحرک علمی و اجتماعی خود میداند و سعی دارد با احترام و بی سر و صدا از کنار دین بگذرد. و راه دیگر آن است که متوجۀ حقیقت دین و اشارات آن باشد تا نه تنها در رویارویی با حوادث جدید حیرت نکند، بلکه با تفسیر دقیق آنچه به کمک معارف قرآنی و دینی مییابد، به عمق و عظمت آموزهها و تبیین دین نسبت به آن مسائل پی میبرد و اتفاقاً از عظمت فراتاریخیِ دین به شگفت میآید که چگونه در قرن علم و تکنولوژی باز آخرین حرف و نهاییترین سخن، سخن دین است. و اگر جهتگیری خود را از توحید نگیرد، همین ابزارها با همۀ قدرتی که دارند او را هلاک میکنند و دغدغۀ علامۀ طباطبایی و مبانی فکری ایشان، نظر به راه دوم دارد.
راز اینکه این نسل بیش از همیشه نیاز به قرآن دارد و رهبر معظم انقلاب در هر شرایطی متذکر آن میشوند؛ آن است که این قرن، قرنی است که فرضیهها و تئوریهای جدید در رابطه با تفسیر انسان و جهان با ظاهری صرفاً مادی به میان آمده که در واقع موجب نوعی از خود بیگانگیِ انسان از خود میگردد. سالهای پیش تفسیری که از انسانها داشتیم، همان تفسیری بود که انبیاء با انسان در میان گذارده بودند، از آن جهت که بحث در مخلوقبودن عالَم و آدم بود توسط ذات احدی و انسان در عین آنکه خود را مخلوق خدا احساس میکرد، متوجه بود که باید بندۀ او باشد و از این جهت حقّانیت دین برای همگان روشن بود. ولی در قرون اخیر علم تجربی طوری بر ذهنها سیطره پیدا کرده که همه چیز بر مبنای تجربیات مادی معنا میشود و این نوعی سکولارکردنِ زندگی انسانها میباشد.
با توجه به نکتۀ فوق باید از خود پرسید تفسیری که باید از عالَم و آدم داشت، چه تفسیری است تا انسان گرفتار چنین کوتهنظریهایی نگردد؟ و تفسیر قیّم «المیزان» در اینجا به خوبی جوابگوی ما میباشد.
یکی از موضوعات مورد تأکید تفسیر «المیزان» موضوعِ «نبوت» است که علامه آن را طوری مطرح نمودهاند که متوجه میشویم ما امروز حتی بیشتر از دیروز، و فردا بیشتر از امروز نیازمند پیام وَحی و نبوت هستیم، زیرا «نبوت» طرح خداوند برای حیات بشر در زندگی دنیایی او است و از نظر عقل و اندیشه، تنها طرح، طرح خداوند است، طرحی مطمئن برای ادارۀ جهان و انسان. زیرا خدایی که تکویناً انسان و جهان را آفریده، تشریعاً از طریق «نبوت» هدایت انسان را به عهده گرفته، از آن جهت که ما انسانها در عالَم هستیم و ذیل قوانین عالَم خلقت قرار داریم و نه آنکه بر عالَم باشیم و عالم ذیل میل و ارادۀ ما باشد. در حالیکه چنانچه ملاحظه کردهاید امروزه علومی مانند جامعهشناسی با غفلت از این نکته برای خود ادعاهایی دارد و با یافتن چند قاعدۀ ساده، مدعی شده که قواعد ادارۀ اجتماع بشری را میتواند بهدست آورد و جایی برای تدبیر الهی در هستی و نقش انبیاء که متذکر آن امر است، قائل نیستند. در اینجا است که میتوان از خود پرسید آیا راز ناکامی و سقوط ملتها، غفلت از جایگاه انبیاء و نبوت نمیباشد؟
قرآن با مطرحکردنِ جریانهایی مانند فرعون و قوم عاد و ثمود، گوشزد میکند که رمز نابودی آن تمدنها شرک و تکذیب نبوت انبیای الهی بوده. و علام طباطبایی در تفسیر «المیزان» باب ارزشمندی را در این رابطه گشودهاند و میفرمایند: اینکه تکتکِ انسانها باید پس از مدتی از این دنیا بروند، امر حکیمانهای است، ولی چرا تمدنها با آنهمه ادعاها پس از مدتی ویران میشوند؟ به همان معنایی که ما مرگ تمدنها را در تاریخ گذشته مییابیم. امری که امروزه نیز با عنوان بیآینده بودن تمدن غربی مدّ نظرها میباشد. حال باید از خود پرسید راز نابودی تمدنها را چه کسی روشن میکند؟ انبیای الهی و با نظر به سنتهای جاری در عالَم، و یا علم جامعهشناسی؟ آیا میتوان گفت این علوم، آگاهی لازم را از تاریخ و حوادث و از سنتهای جاری در هستی دارا میباشند؟ تفاوت نظر قرآن با تحلیلهای علوم انسانیِ امروز در اینجا میباشد و تکذیب نبوت را باید در این موارد مدّ نظر آورد.
با توجه به نکات فوق، متوجۀ ضرورت آموزههای نبی و نبوت هستیم، آنطور که در تفسیر «المیزان» مطرح شده، آنهم به صورتی که حتی امروز بیش از دیروز باید به آن بیندیشیم زیرا علم جدید به ادعای خود، انسان را تفسیر علمی کرده و عملاً ابعاد متعالی انسان را به حاشیه برده و یا فراموش کرده و با نظر به این نکته حتی ادعا شده که دورۀ دین و دوران دین گذشته است و غفلت از این خطر بزرگ، امری است که حقیقتاً ما در تفسیر «المیزان» تذکر به آن را ملاحظه میکنیم و میتوانیم آن را با این نسل در میان بگذاریم تا نگاه این نسل متوجۀ فرهنگ توحیدی مورد نیاز خود شود، زیرا در واقع قرآن به سوی بشر آمده تا جایگاه حادثهها را بر مبنای نگاه توحیدی گوشزد کند.
امروزه سخن بلند را کسی میتواند به میان آورد که مبنای قرآنی در اختیارش باشد. گفته میشود علامۀ طباطبایی سیاستمدار نبودهاند، در حالیکه مگر نه آن است که سیاستمدار واقعی کسی است که جایگاه حادثهها را بشناسد و بر مبنای آن جایگاه، آنها را تحلیل کند؟ آیا از این جهت در سطر سطرِ تفسیر «المیزان» سیاست به معنای عمیق آن موج نمیزند؟ در این رابطه حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» سیاستمدار واقعی بودهاند یا صدام حسین؟ ممکن است چند تحلیل وَهمی و چند خبر رسانهای از رسانههای آمریکایی و یا عکسهای ماهوارهای در اختیار صدام قرار گیرد و او گمان کند میتواند در مقابله با ایران، بر ایران پیروز شود. ولی اکنون میتوان از خود پرسید کدامیک پیروز شدند؟ مگر نه آن است که میتوان حضرت امام خمینی را حقیقتاً سیاستمداری اصیل و عمیق دانست از آن جهت که متوجۀ سنتهای الهی هستند؟
نمونۀ سیاستمداریِ علامۀ طباطبایی را میتوان در تفسیر آیات 51 تا 54 سوره مائده ملاحظه فرمایید که در آنجا روشن میکنند در قرآن بعد از شرک، هیچ تهدیدی برای مسلمانان به اندازۀ تهدید نزدیکشدن به یهود و نصاری نمیباشد. در ترجمۀ تفسیر «المیزان» حدود 70 صفحه حول این موضوع مطلب آوردهاند که انسان از دقت ایشان تعجب میکند. به طوری که گویا ایشان در همین امروز دارند مسائل را با ما در میان میگذارند و در آن متن از ریزترین زاویههای سیاسی جهان خبر میدهند. و یا در تفسیر سورۀ منافقون ملاحظه میکنید با چه دقتی مسائل سیاسی را با ما در میان میگذارند زیرا ایشان قواعد و سنتهای عالَم را میشناسند و این غیر از آگاهیهای بُریده و پراکنده است.
آیا امروزه آنانی که مدعی سیاستمداری هستند، حقیقتاً دارای بینشی عمیق برای مدیریت جهان میباشند؟ آیا جهان امروز که حاصل سیاستمدارانی است که از سنتهای الهی غافلاند، بشر امروز را به آرامش لازم رسانده؟ تا انتظار داشته باشیم بزرگانی همچون علامۀ طباطبایی و یا حضرت امام خمینی و یا مقام معظم رهبری طوری باشند که سیاستمداران امروز هستند؟ آیا آنچه در میان است سیاستزدگی است و یا سیاستمداری؟ در حالیکه بنای آن بزرگان چنین نیست که آموزههای دینی را با دستگاههای سیاسیِ جزئی ارزیابی کنند.
اگر ملاحظه میکنید انسان در جهان غرب به شکاکیت و نیستانگاری دچار شده، ریشۀ آن را باید در نظرات کسانی دانست که از سنتهای الهی که در عالم جاری میباشد، غافلاند.
حاصل کلام اینکه روشی که علامۀ طباطبایی«رحمۀاللهعلیه» در سیر تفکر خود در «المیزان» ارائه دادهاند، روشی است که ما امروزه به وسیلۀ آن میتوانیم در مقابل فرهنگ کفرِ جهانی منفعل نباشیم و حقیقت را مدّ نظر بیاوریم و از این جهت پاسخگوی سؤالات جوانان خود باشیم.
این سؤال مطرح است که چرا در این زمانه جوانان ما آنطور که شایسته است شور ایمانی گذشتگان را ندارند؟ آیا حقیقتاً سرخوردگیِ جوانان از مسائل دینی به خاطر مسائل اجرایی و اقتصادی است؟ یا هنگامی که مبانی فکری افراد سست باشد معلوم است که چنین حوادثی این سستی را تشدید میکند. در حال