امروز که رفته بودم سبزیفروشی. وقتیکه خواستم وارد مغازه بشم، دیدم اِ، هادی پسر همسایهمون جلوی دخل ایستاده و گرم صحبت با فروشنده شده. انگـار اومده بود 10 کیلو سبزی آش بخره. من همونجا سر جام خشکم زده بود و فقط داشتم نگاهش میکردم که چطور داره با فروشنده سر اینکه سبزیش تازه باشه مؤدبانه صحبت میکنه. میگفت برای آش نذری میخواد و تأکید میکرد که همهچیز یه آش نذری باید درجه یک باشه. بعدش هم خیلی مؤدبانه سلامی به من کرد و از مغازه خارج شد.
هادی و جواد از دبستان همکلاسی و دوست جونجونی هم بودن. اما وقتیکه کلاس ششم تموم شد، بچهها مجبور شدن راهشون رو از هم جدا کنن و هرکدوم یه مدرسه برن. ما جواد رو یه مدرسه سطحبالا ثبتنام کردیم که تعریفش رو از اینواون خیلی شنیده بودیم. مدرسه جواد کلی کلاس فوقبرنامه داره. از کلاس زبان و رباتیک تا هفتهای یک ساعت کلاس فن بیان. به درساشون هم که حسابی توجه میکنن. برای ورود به این مدرسه آزمون ورودی داده بود و تازه بعد از قبولشدنش، دعوتمون کردن برای مصاحبه شهریهش هم نسبت به سایر جاها گرونتر بود. اما ما این هزینه رو کردیم. نه که بگم کارمون خیلی ویژه بوده. اتفاقاً وظیفمونه که از این هزینهها برای موفقیت بچههامون بکنیم.
اما هادی تو یه مدرسه خیلی معمولی درس میخونه و مطمئناً راضیه خانم یک دهم این خرجهایی که برای جواد میکنیم براش نمیکنه. چند روز پیش راضیه خانم رو تو مسجد دیدم. خواستم درباره هادی ازش بپرسم. کنجکاو شدم که بدونم تابستون میخواد اسمشو چه کلاسایی بنویسه اما تا دهنمو باز کردم، او پیشدستی کرد و اول از برنامه خودم پرسید. سرم رو بالا گرفتم و گفتم که حتماً اسم جواد رو تو انواع کلاسها مینویسم. خیلی کلاساش مهم نیست برام، بیشتر برام مهمه که مهارتهای مختلفی یاد بگیره و سرش گرم باشه. دو روز کلاس شنا نوشتم، سه روز کلاس خوشنویسی با خودکار. بعدش هم میره کلاس محاسبات ذهنی، یه ساعت تو هفته یه کارگاه قلمزنی هست که میره قلمزنی یاد بگیره، کلاس زبان هم که همیشگی برقراره. البته خودش این یه رقم رو نمیخواست بره ولی بااینهمه پیشرفتی که این سالها کرده، حیفم میاومد ولش کنم. مستر اینگیلیش فامیل ما باید باشه ناسلامتی. دنبال یه کلاس ژیمناستیک هم بودم که بعد استخر بره، آخر با کلی مکافات پیدا کردم. بعد استخرش میره ژیمناستیک. این برنامه سهماهه تابستونشه. بنده خدا راضیه خانم دهنش باز مونده بود. ازش پرسیدم خب حالا شما هادی رو چه کلاسایی نوشتین؟ گفت: من و باباش فکر میکنیم مهمتر از هر چیزی برای هادی، داشتن مهارتهای زندگیه، ما همیشه سعی میکنیم کلاسایی بره که این مهارتها توش تقویت بشه. یه فرهنگسرا نزدیک خونه مادرم هست که هفتهای سه روز کلاسهای “ارتباط مؤثر” برگزار میکنه. میگن استادش از تهران میاد و خیلی باسواده. اولش تردید داشتیم که نکنه الان براش زود باشه، اما چند جلسه که رفت دیدیم انگار نه تنها زود نیست؛ بلکه میتونست حتی یه سال زودتر هم شروع بکنه. بعضی روزها هم میره کارگاه باباش تو درست کردن کفش کمکش میکنه. خودش میگه این کارو خیلی دوس داره. باقی وقتشم به خوندن کتاب و تفریح میگذرونه. چقدر بیفکرن این والدین هادی. موندم چهجوری همچین بچه خوبی گیرشون اومده.
1. نظر شما در مورد تربیت مادر جواد چیست؟ در مورد مادر هادی چه نظری دارید؟
2. خروجی نهایی تربیت هادی و جواد چه خواهد شد؟
3. نیازها و خواستههای جواد چیست؟
4. آیا پدر و مادر جواد به این نیازها و خواستهها توجه دارند؟
5. شما اگر جای مادر هادی بودید چه کلاسهایی را به برنامه هادی اضافه میکردید؟
6. اگر جای مادر جواد بودید چه تغییری در برنامه تابستانه جواد میدادید؟
داستان هادی و جواد، دو دیدگاه متفاوت در تربیت فرزندان را به تصویر میکشد. برای پاسخ دقیق به سوالات، بهتر است از یک نظری بهره ببریم. در اینجا از دیدگاه روانشناسی تربیتی به تحلیل داستان و پاسخ به سوالات میپردازیم.
برای پاسخ به این سوالات باید به نکات زیر توجه کرد:
هر دو تربیتی دارای مزایا و معایبی هستند. مهمترین نکته این است که والدین با توجه به ویژگیهای کودک خود و شرایط محیطی، انتخابی انتخاب میکنند. بهترین برنامه ریزی است که به رشد همه جانبه کودک کمک کند و به او فرصت دهد تا به پتانسیل کامل خود برسد.
نکته مهم: این تحلیل تنها بر اساس اطلاعات موجود در داستان انجام شده است و برای یک ارزیابی دقیق، نیاز به اطلاعات بیشتر در مورد خانواده ها و کودکان است.