بر اساس تحلیل من از این متن، به نظر می رسد که در حال بررسی یک حدیث خاص در مورد خلقت پیامبر اسلام (ص) و حضرت علی (ع) هستیم.
علامه مجلسی، مفسر و محدث بزرگ شیعه، در تفسیر این حدیث نکات ظریفی را مطرح کرده است که در ادامه به برخی از مهمترین آنها اشاره می کنم:
* خلق: در این حدیث، خلق به معنای تقدیر و تعیین زمان آفرینش نیز آمده است.
* قبلیت: به معنای شایستگی و لیاقت است و اشاره دارد به اینکه پیامبر و امام علی (ع) از نظر رتبه، برتر از همه مخلوقات هستند.
* تهلیل: به معنای تسبیح و تقدیس خداوند است.
* جمع روحین: به معنای قرار دادن ماده بدن پیامبر و امام علی (ع) در صلب آدم است.
* قسمتهای ثنتین: به معنای دو قسمت است که یکی در صلب عبدالله و ابوطالب و دیگری در صلب علی و حسنین قرار گرفته است.
در پيرامون معناى حديث
اين حديث شريف را علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در باب مولد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در بحار الأنوار نقل فرموده، و در كتاب شرح اصول كافى در كتاب مرآت العقول، در ضمن ايضاحى شرح داده، و فرموده است آنچه را كه مفاد آن اين است كه:
مراد از قول او «بلا بدن» يعنى روحى كه اصلا بدن نداشته، يا آنكه بدن عنصرى نداشته، بلكه داراى بدن مثالى بوده؛ زيرا كه ظاهر اين است كه روح جسمى است لطيف، و آن غير از بدن است، چنانكه مشهور است.
و محتمل است كه مراد از خلق در حديث خلق تقدير باشد، يعنى بحسب زمان موهوم.
و مراد از قبيلت بحسب رتبه است نه بحسب زمان؛ زيرا آن دو بزرگوار يعنى محمّد و على از حيث مرتبه اشرفند از همه مخلوقات.
و مراد از «تهلّلني» گفته شده: محتمل است به زبان حال باشد، چنانچه در تفسير آيه مباركه إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ گفته شده، يا به زبان قال، و ظاهر اين است كه زبان قال باشد.
و قوله «ثمّ جمعت روحيكما» مراد قرار دادن مادّه بدن آنهاست در صلب آدم عليه السّلام.
و قوله «فكانت تمجّدني» يعنى بخودى خود مرا تمجيد مى كنى، يا به توسّط بدن هائى كه مشتمل است بر طينت هاى پاك و پاكيزه.
و مراد از «قسمتها ثنتين» يعنى در صلب عبد اللّه و ابى طالب، و مراد از ثنتين دوم يعنى بعض از آن را در صلب على و حسنين قرار دادم.
قوله «ثمّ خلق اللّه» يعنى بعد از خلق نور اول، نه بعد از جمع و تقسيم، چنانچه ساير اخبار بر آن دلالت دارد. و ممكن است كه كلمه «ثمّ» براى تراخى معنوى باشد دالّ بر افضليّت مرد از زن. و مؤيّد اين احتمال است روايتى كه شيخ صدوق عليه الرحمه كه در كتاب علل الشرايع روايت كرده.