ویرگول
ورودثبت نام
ahmad modaraei
ahmad modaraei
خواندن ۵ دقیقه·۵ روز پیش

شرح حدیث اول از علامه مجلسی _ الجنه العاصمه ۴

در پيرامون معناى حديث
اين حديث شريف را علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در باب مولد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در بحار الأنوار نقل فرموده، و در كتاب شرح اصول كافى در كتاب مرآت العقول، در ضمن ايضاحى شرح داده، و فرموده است آنچه را كه مفاد آن اين است كه:
مراد از قول او «بلا بدن» يعنى روحى كه اصلا بدن نداشته، يا آنكه بدن عنصرى نداشته، بلكه داراى بدن مثالى بوده؛ زيرا كه ظاهر اين است كه روح جسمى است لطيف، و آن غير از بدن است، چنانكه مشهور است.
و محتمل است كه مراد از خلق در حديث خلق تقدير باشد، يعنى بحسب زمان موهوم.
و مراد از قبيلت بحسب رتبه است نه بحسب زمان؛ زيرا آن دو بزرگوار يعنى محمّد و على از حيث مرتبه اشرفند از همه مخلوقات.
و مراد از «تهلّلني» گفته شده: محتمل است به زبان حال باشد، چنانچه در تفسير آيه مباركه إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ گفته شده، يا به زبان قال، و ظاهر اين است كه زبان قال باشد.
و قوله «ثمّ جمعت روحيكما» مراد قرار دادن مادّه بدن آنهاست در صلب آدم عليه السّلام.
و قوله «فكانت تمجّدني» يعنى بخودى خود مرا تمجيد مى كنى، يا به توسّط بدن هائى كه مشتمل است بر طينت هاى پاك و پاكيزه.
و مراد از «قسمتها ثنتين» يعنى در صلب عبد اللّه و ابى طالب، و مراد از ثنتين دوم يعنى بعض از آن را در صلب على و حسنين قرار دادم.
قوله «ثمّ خلق اللّه» يعنى بعد از خلق نور اول، نه بعد از جمع و تقسيم، چنانچه ساير اخبار بر آن دلالت دارد. و ممكن است كه كلمه «ثمّ» براى تراخى معنوى باشد دالّ بر افضليّت مرد از زن. و مؤيّد اين احتمال است روايتى كه شيخ صدوق عليه الرحمه كه در كتاب علل الشرايع روايت كرده.
مؤلف گويد: متن آن حديث در ذيل اين حديث نقل مى شود.
علّامه مجلسى رحمه اللّه بعد از نقل حديث صدوق عليه الرحمه فرموده: در اين باب اخبار مستفيضه ايست كه آنها را در كتاب بزرگ يعنى كتاب بحار الأنوار وارد كرده ام، ليكن فهم آنها بر عقول ناقصه دشوار است، و سزاوارتر اين است كه مجملا بايد مؤمن به آنها بود، و علم آن را ردّ به خود آل محمّد بايد كرد.
پس از آن فرموده: آنچه بخاطر خطور مى كند اين است كه احتمال مى رود كه ايشان عليهم السّلام چونكه مقصود از آفرينش آدم عليه السّلام بوده اند، و ساير ذرّيه آدم و آفرينش آدم از طينت پاكيزه بوده، تا قابليّت خروج اين اشخاص مقدّسه را داشته باشد از خود، و اين طينت در پدران و مادران تربيت شده تا به عبد اللّه و ابى طالب رسيده، و خدا آنها را چنان تربيت كرده تا قابليّت آن دو كامل شود، و مقدّسين را از ايشان بوجود آورد، لذا آنها را از ايشان بيرون آورده.
و شايد مراد به حفظ نور ايشان و انتقال آن از اصلاب طاهره به ارحام مطهّره كنايه باشد از انتقال اين قابليّت و استكمال اين استعداد، پس به مقتضاى آنچه از اخبارى كه وارد شده دالّ بر اينكه كمال و فضل اين پدران و مادران به سبب مشمول بودن بر حمل نورهاى ايشان بوده با اين وجه استقامت دارد، و همچنين است اخبارى كه مشابه با اين خبر است.
پس از بيان اين توجيهات فرموده است كه: محدّث استرابادى قدّس سرّه گفته است كه: از امور دانسته شده اين است كه دو شى ء مجرّد را يكى قرار دادن ممتنع است، و همچنين است قسمت كردن يك مجرّد، پس سزاوار است كه روح را در اينجا بر آلت جسمانيه نورانى حمل كنيم كه از كثافت بدنيّه منزّه باشد.
و بعضى از افاضل گفته اند كه: مراد از خلق دو روح بدون بدن كه مجرّد باشند جمع كردن آن دو را بهم، و آنها را با هم يكى كردن در بدن مثالى لاهوتى، و قسمت كردن و جدا كردن آن دو را از يكديگر، و قرار دادن هر يك از آنها را در بدن شهودى جسمانى در ابدان مثاليه محال نيست، و فرض محال و ممتنع وقتى است كه در بدن شهودى جسمانى باشد.
و بعضى از محقّقين گفته اند كه: «ثمّ جمعت روحيكما» در حديث شريف كلمه «ثمّ» براى تراخى در زمان نيست، بلكه براى تراخى در مرتبه است، مانند
قول خداى تعالى كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ
و قوله «فكانت تمجّدني و تقدّسني و تهلّلني» تكرار فرموده اوست كه فرموده «فلم يزل تهلّلني و تمجّدني» و افاده امر ديگرى نمى كند. پس معنى چنين مى شود كه آفريدم همه شما را يك روح كه آن روح تمجيد كند مرا، پس آن را دو قسمت كردم، تا اينجا بود كلام استرآبادى.
و نيز فرموده كه: بعضى از ايشان، يعنى محقّقين، گفته اند كه: فقره «فجعلتهما واحدة» يعنى به اتّصال حسّى آن دو را يكى گردانيدم.
و ضمير كلمه «فكانت» براى يكى است مراد اين است كه براى يكى گردانيدن و متّصل كردن حكمت‌ها و مصلحت هائى است. تمام شد كلام او.
و نيز مجلسى رحمه اللّه مى فرمايد: اطلاق مسح و يمين در اين حديث بنابر استعاره است؛ زيرا كسى كه اراده لطفى كند به كسى او را بدست راست خود مسح مى كند، و محتمل است كه يمين به معناى رحمت باشد، چنانچه تحقيق آن را در جمله از قول ائمّه عليهم السّلام كرديم كه فرموده اند: «و الخير في يديك» زيرا كه ممكن است معنى چنين باشد كه نفع و ضرر از تو صادر شونده است، و اين هر دو از روى حكمت و مصلحت است، پس نفع منسوب به يمين است، و ضرر منسوب به شمال.
قوله: «و أفضى نوره فينا» يعنى رسانيد يا وصل كرد نور او را به سوى ما. و گفته شده: يعنى وسعت داد او را در ميان ما.

حدیث اول الجنه العاصمهعلامه میرجهانیفضائل حضرت زهرامناقب حضرت فاطمهحجت الاسلام سید احمد مدارایی
حجت الاسلام سید احمد مدارایی سایت شخصی من : https://ahmadmodaraei.blog.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید