ahmad modaraei
ahmad modaraei
خواندن ۱ دقیقه·۱۲ روز پیش

کتاب نوبنیاد 1 - داستانهای صوتی + فیلم - داستان اول - هادی و جواد - نکات - ستاد تربیتی غدیر

جلسه اول - مفهوم تربیت

داستان هادی و جواد

امروز که رفته بودم سبزی‌فروشی. وقتی‌که خواستم وارد مغازه بشم، دیدم اِ، هادی پسر همسایه‌مون جلوی دخل ایستاده و گرم صحبت با فروشنده شده. انگـار اومده بود 10 کیلو سبزی آش بخره. من همون‌جا سر جام خشکم زده بود و فقط داشتم نگاهش می‌کردم که چطور داره با فروشنده سر اینکه سبزیش تازه باشه مؤدبانه صحبت می‌کنه. می‌گفت برای آش نذری می‌خواد و تأکید می‌کرد که همه‌چیز یه آش نذری باید درجه یک باشه. بعدش هم خیلی مؤدبانه سلامی به من کرد و از مغازه خارج شد.

هادی و جواد از دبستان هم‌کلاسی و دوست جون‌جونی هم بودن. اما وقتی‌که کلاس ششم تموم شد، بچه‌ها مجبور شدن راهشون رو از هم جدا کنن و هرکدوم یه مدرسه برن. ما جواد رو یه مدرسه سطح‌بالا ثبت‌نام کردیم که تعریفش رو از این‌واون خیلی شنیده بودیم. مدرسه جواد کلی کلاس فوق‌برنامه داره. از کلاس زبان و رباتیک تا هفته‌ای یک ساعت کلاس فن بیان. به درساشون هم که حسابی توجه می‌کنن. برای ورود به این مدرسه آزمون ورودی داده بود و تازه بعد از قبول‌شدنش، دعوتمون کردن برای مصاحبه شهریه‌ش هم نسبت به سایر جاها گرون‌تر بود. اما ما این هزینه رو کردیم. نه که بگم کارمون خیلی ویژه بوده. اتفاقاً وظیفمونه که از این هزینه‌ها برای موفقیت بچه‌هامون بکنیم.

اما هادی تو یه مدرسه خیلی معمولی درس می‌خونه و مطمئناً راضیه خانم یک دهم این خرج‌هایی که برای جواد می‌کنیم براش نمی‌کنه. چند روز پیش راضیه خانم رو تو مسجد دیدم. خواستم درباره هادی ازش بپرسم. کنجکاو شدم که بدونم تابستون می‌خواد اسمشو چه کلاسایی بنویسه اما تا دهنمو باز کردم، او پیش‌دستی کرد و اول از برنامه خودم پرسید. سرم رو بالا گرفتم و گفتم

آش نذریفن بیاننکات داستانستاد تربیتی غدیرسید احمد مدارایی
حجت الاسلام سید احمد مدارایی سایت شخصی من : https://ahmadmodaraei.blog.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید