اگر چند ماه قبل خانم الناز رکابی مدال طلا میگرفت، اما آن حادثۀ سهوی ــ در واقع عمدی ــ در روز مسابقهاش رخ نمیداد، تنها همان معدود افراد علاقهمند به رشتۀ صخرهنوردی از قهرمانی او مطلع میشدند، شاید.
نهایتاً هم در حاشیۀ اخبار جاری هر روزه به قهرمانی او اشارهای میشد، شاید.
اما با همان ظاهر شدن بیحجابِ «عمداً سهوی» او در پودیومِ مسابقه، ناگهان دهها میلیون ایرانی که نام او را هم نشنیده بودند، یکشبه با او آشنا و همدل شدند!
در مسائل کلان، هرگز، هیچ چیزی ناگهانی و سهوی نیست.
گفته ای هست که می گوید: خداوند با تاس و سکه کار نمی کند، پس چیزی به عنوان اتفاق تصادفی و ناگهانی
"coincidence" و یا شانس وجود ندارد.
چرا مهران مدیری چنان شتاب زده آن ویدئوی اول را منتشر کرد؟
چرا اصغر فرهادی همان اول صراحتاً اعلام موضع کرد؟
چرا خبر او به شکل گسترده توسط برخی چهره ها و گروه ها مورد توجه و انتشار و بحث گسترده قرار گرفت؟
همۀ قوا، همۀ مقامداران، جایگاه داران، همه و همه صدای رعد و برق و طوفانی را که هر روز و هر لحظه نزدیکتر می شود را می شنوند و این هیچ ارتباطی به فرم و ماهیت افراد در طبقات بالا دستی جامعه ندارد!
زمینِ زیرِ پایِ سلبریتیها، قهرمانها، هنرمندان و همۀ چهرههای شناخته شده هم داغ شده و آتشی را که هر لحظه در حال شعله ور تر شدن است محسوس و محسوستر می نماید.
امروز جامعۀ ایرانیان داخل کشور در طی مسیری طولانی و وقایع و شرایطی تحمیلی به جایی رسیده اند که حتی شاید در مسائل جاری و پیش رویشان موضع مخالف را هم تحمل کنند ولی بیموضع بودن را تاب و توان تحمل ندارند.
واقعیت این روزهای جامعۀ ایرانی این است که مدال طلا و درخشش و کسب افتخار جهانی دیگر برای بخش اعظمی از مردم ایران اهمیتی ندارد، "تازه ممکن است مایۀ خشمشان هم شود اگر حس کنند این افتخار باعث عادی جلوه دادن زندگی و شرایط نامناسبشان شده و مایۀ بزکِ دردهایشان و مشکلاتشان است."
جامعۀ ایران، در طی دهه ها ضعف و خطاهای مداوم در سطح کلان مدیریتی و ساختار نظام، زورگویی و استبدادهای ممتد در ساختار کلان و خرد اجتماعی، فساد سیستماتیک و گسترده که دیگر فرمی طبقاتی و ریشه ای به خود گرفته، به سطوح آمده اند و لمس شکاف گسترده میان خودشان، امروز خودشان و امنیت فردایشان، به حالت فوران در آمده اند. جامعه امروز به نقطۀ اوج فرایندی رسیده که از چند سال پیش، با وقایع و اتفاقات و خطاهای ممتد از جانب ارکان و اعضای بدنه حاکمیت، دولت و طبقات بالادستی آغاز شد. نمونههایی از لبریز شدن و خشم خارج از کنترل گسترده و نهادینه شدۀ اولیۀ اجتماعی را در درگیری به وجود آمده با اصغر فرهادی دیده بودیم. جامعهای که نارضایتی انباشته دارد، از وضع موجود ناراضی است اما توان تغییر آن را ندارد و زندگیاش را در خطر میبیند، امنیتاش را، فردایش را در خطر می بیند، نهایتا به جایی می رسد که در همهچیز در پی سود سیاسی مستقیم خواهد بود. همهچیز برایش سیاسی میشود. اولویت برایش منفعت و یا ضرری است که یک رخداد دارد. هر چیز که شرایط موجود را تثبیت کند، برایش «ضرر» است و هر چه به تغییر شرایط کمک کند، برایش «منفعت» است. به گمانش، فلان مدال و فلان جایزه و فلان افتخار چه سودی دارد، وقتی هیچ کمکی به بهبود وضع موجود او نمیکند؟
این گسستگی اجتماعی در بین قوای مردمی، این موج احساساتِ خشم آلودِ افسار گسیخته، فارغ از درستی و یا خطا در نگرش جاری اکثریت فعالان حاضر در صحنه وضعیتی می آفریند که خشک و تر با هم خواهند سوخت.
این یک مسمومیتِ سیاسیِ اجتماعی است و فقط متعجبم از کسانی که این منطق را درک نمیکنند. جامعۀ ایران هیچگاه اینقدر سیاسینگر نبود و البته که اگر چنین شده به دلیل وضعیتی است که به آن تحمیل شده است. مقصر حقوقیِ این وضع جامعه نبود، ولی در شکل گیری و تثبیت نهایی وضع موجود طبقات و آحاد بسیاری از جامعه با چشم پوشی و منفعت شخصی جویی سهیم وضع موجود هستند. وقتی سیاست بر تمام شئون زندگی شهروند خیمه میزند، بدیهیترین پیامد همین سیاسینگری اوست البت. اگر کسی از این اخلاق جامعه ناراحت است باید دید چرا، منافعش را در خطر می بیند؟ آنچه که مثلا زندگی می نامد را در خطر می بیند و یا میهن اش را در خطر می بیند. این سه گروه اعظم اجتماعی نگران جواب های مشخص دارند.
گروه اول، بروید یقۀ خودتان را بگیرید با یقۀ آن بالانشینان اعظم و کبوتران حرم.
گروه دوم و سوم، چرا در هر برحه سکوت کردید و کوتاه آمدید و ... بیایید و با در پیش گرفتن همبستگی و اتحاد و مشخص کردن آنچه که یک زندگی شرافتمندانه برای یک شهروند و خانواده باید باشد، به اقدام و حرکت و اصلاح و تحول بپردازید.
بحران به بار آمده در امنیت و پایایی و ایستایی جامعه و مفهوم کشور هر روز بزرگتر خواهد شد و در آینده این وضع تندتر و شدیدتر هم خواهد شد. دیگر می توان گفت تا اطلاع ثانوی «مدالها»، «تندیس های بلورین»، «افتخارات»، «جایزه ها» دیگر ارزشی ندارد، بلکه «موضعهای» سیاسی برای مردم مهم هستند، فارغ از موافق و مخالف، فارغ از درست و یا غلط.
این واقعیت تلخ جامعۀ امروز ایران ماست، همانقدر که دلار ۳۴ هزارتومانی و تخمۀ آفتابگردانِ کیلویی ۱۵۰ هزارتومانی واقعیت جامعۀ ماست. اگر میتوانید با پند و اندرز دلار را به هزار تومان برگردانید، رویکرد سیاسی جامعه را هم میتوانید با اندرز عوض کنید. اگر نمیشود، پس این نگاه عاقلاندرسفیه را هم بگذارید درِ کوزه مگس داخل آب نیفتد.
در انتها درخواستی که از ایران و ایرانی این مرز و بوم دارم خلاصه است،
-آنچه رسانه به خرد شما می دهد، سمی است و هدف دار.
-خارج نشین در بهترین حالت ، دلواپس است، گلوله و ساچمه و بازداشت سهم کسی هست که در این خانه نشسته، پس خودتان با همفکری میان اهالی این خانه ، فارغ از هر آنچه در رسانه است، با حرکت در مسیر همبستگی عمل کنید.
-از همین امروز ، همین لحظه به فکر فردا باشید و فارغ از منافع شخصی و گروهی در رابطه با آن حرف بزنید و بحث کنید و به یک همفکری هر چند نسبی در رابطه با ساختار و فرم و شکل فردا دست یابید.
-اگر معتقید فردای روز ، هستند آنهایی که نظم خواهند بخشید و همه چیز رو در آن فردای دل انگیز آفتابی سر و سامان خواهند داد، از همین امروز در جستجویشان بر آیید و زیر بیرقشان بروید و مقصد و مسیر مشخصی را دنبال کنید.
-کاری را که امروز باید انجام شود را به فردایی نامعلوم و پنهان در مه حواله نکنید.
- هر تصمیم و عملی که پیش گرفتید، نسبت به آن تعهد نشان داده و بار مسئولیت اش را بپذیرید.
-در راه مقابله و مخالفت با دشمن، تبدیل به دشمنتان نشوید.
-چرخ را از اول اختراع نکنید.
همین.
ارادتمند شما،
م. منصوری