خودم رو شایسته بیان تفکراتم در حوزه تکنولوژی و جامعه شناسی یا هرچیزی که اسمش رو بزارید نمی دانم. با این حال مطلبی چند وقت مرا بسیار پریشان خاطر می کند. آن مسله توهم بیل گیتس شدن است.
از نوجوانی داستان های موفقیت و انگیزشی بسیاری رو راجب بیل گیتس شنیدم. کسی نبود که نخواسته باشد از بیل گیتس نشنود.از ثروتش،از دانا بودنش. از سخاوتمند بودنش و ... .
داستان بیل گیتس را برایم چگونه نقل کردند؟ دانشجوی اخراجی هاروارد در گاراژ خانه اش به کمک دوستش نخستین ویندوز را ساختند.از آن به بعد او فردی ثروتمند شد.
چه داستان جاهطلبانه ای!!!
یه برش میدم به سال گذشته .زمانی که مورد انتظار ترین فیلم سال یعنی مرد عنکبوتی۳ رو داشتم می دیدم. یه ربع اول فیلم بیشترین موضوعی که روی آن مانور می داد،پذیرش دانشگاه پیتر پارکر بود. همین مرا به فکر فرو برد،شاید ربطی به هم نداشته باشند.اما چه شد که از فضای رسانه ای که دائما افرادی را الگو معرفی می کردند که دانشجویان اخراجی بودند به جایی رسیدند که پذیرش دانشگاه یه امر مهم تلقی می شد.
حقیقتا این احساس به من دست داد که فریب خوردم. فریب رسانه ها. فریب داستان ها.
آن چه که من می دانم دانشگاه باید یه بردار اصلی باقی بماند. بردار اصلی یعنی وظایفی که تحت هر شرایطی پیشرفت جامعه به آن وابسته است.
امثال گیتس دوره شان گذشته است.شاید اشتباه می کنم. اما مقایسه دو ابر قدرت چین و آمریکا برای من تداعی کننده این است که سیاستمداران آمریکا اهمیت آموزش عالی را دست کم گرفتند.
یه برشی دیگه به روز های نه چندان دور خودم ویا امثال خودم می اندازم. کسانی که داستان را کامل نشنیدند. این که مادر گیتس مدیر ارشد در IBM بود.گیتس هر آنچه که لازم بود را قبل از دانشگاه آموخته بود.
این ها چه ربطی به هم دارند؟
من آمار ندارم اما چه افرادی به هوای بیل گیتس شدند داشگاه را رها کردند. می دانم استدلالم درست نیست. خیلی ها هم موفق شدند. ولی آن تعداد اندک چطور؟ آن ها چه شدند.در گاراژ خانه شان چه شکستی را متحمل شدند.
خلاصه کلام این توهم بیل گیتس شدن از صدتا کرونا خطرناک تر بود.