گر نمی آمیخت با ظاهر پرستی دین ما
سایه نفرین نمی افتاد بر آمین ما
در تقلای عبادت غافل از مقصد شدیم
از سفر واداشت ما را توشه سنگین ما
عشق را گفتم چرا بر من نبستی راه؟گفت
راه بر گمراه بستن نیست در آیین ما
بی تو چون بیمار ، زیر دست عقل افتاده ایم
ای طبیب ای کاش برمیخواست از بالین ما
ای که گفتی دوستانم رشک بر من می برند
دشمنان هم چون تو ناچارند از تحسین ما