
تابستان سال ۷۳ بود. صف بچههای مشتاق به همراه بزرگترهایشان که از گیشه سینما آزادی تا پیادهروی خیابان عباس آباد رسیده بود آنقدر در روزها و هفتههای بعد و مقابل سالنهای دیگر ادامه پیداکرد تا فیلم تبدیلشد به یکی از پرتماشاگرترین فیلمهای ایرانی. مهرماه که رسید دسته دسته بچههای قد و نیمقد مدارس بودند که حالا با اولیای مدرسه به صف وارد سالنها میشدند برای دیدن عروسکی در نقش یک پسربچه که حمید جبلی به جایش صحبت میکرد و با اتوبوس بینشهری خودش را به تهران رساندهبود تا به تلویزیون برود و همکار مجری برنامه کودک ( با بازی ایرج طهماسب ) شود. اما خیلی زود عذرش را خواستند تا جلوی سازمان تلویزیون روی یک پیکان جوانان کنار چکمههای جفتشده کودکانهاش چمباتمه بزند و با افسوس از همکار نشدن با آقای مجری آواز تلخی را آرام زمزمه کند. خیلی از بچههای آن دوره اولین بعض واقعی زندگیشان را در همین صحنه در تاریکی سالن سینما تجربه کردند و بعد در پایان خوش فیلم با خوشحالی پسربچه در کنار آقای مجری و فاطمه معتمدآریا حسابی خوش گذراندند. حالا چند سالی میشود که آقای جبلی با نثری دلنشین سالهای کودکیاش را در مجموعه کتابهایی که تاکنون سه جلد آن منتشر و بسیار هم مورد استقبال واقعشده، روایتمیکند. خاطرات کودکی حمید جیلی در سه جلد چاپ شده که البته ترتیب خاصی ندارد و می توانید هر کدام را بخوانید. ماجراها آنقدر دلنشین نوشته شده تا متوجه شوید آن شیطنتهای معصومانه و خرابکاریهای شیرین کلاه قرمزی بی ارتباط با کودکی آقای جبلی نیست.
