Moghadasehmirsmaeili
Moghadasehmirsmaeili
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

گزارش پیاده روی

امروز قصد بر پیاده روی کردم، گوشی را حیران و سیران ولکردم و با کیفی که فقط کارت بانکی در دهانش داشت از خانه بیرون زدم.

از کوچه که رد می‌شدم، اعلامیه‌ی فوت پسر همسایه کمی ابروهایم را درهم برد و لبانم را به صلواتی برای او وادار کرد.

از کوچه گذشتم، به سمت بازارعلی مسیر را عوض کردم. مردی ماسک زده از گذرگاه پیاده رو به لبان قهوه‌ای تیره‌ام خیره شده بود، چشمانم را از او گرفتم و دوباره مسیر خود را به کوچه‌ای فرعی رساندم، در مسیر رد شدن‌هایم بوی داغِ نان از کنار نانوایی و مواد شوینده از سوپرمارکت بغل دستش، و بوی تیز ترشی که بزاق دهانم را در گلویم جمع کرده بود از مغازه‌ی ترشیجات فروشی می‌آمد.

در مسیر خروجی از بازار، مردی عرق کرده با موهای سفید در کنار میوه فروش ها تقریبا داد می‌زد: دربست، دربست...

با دیدن من که آهسته از آنجا رد می‌شدم گفت: خانم دربست؟!

جوابی ندادم و از آنجا گذشتم، اما هنوز صدای میوه فروش که به مشتری می‌گفت: کیلویی ۹ تومن به گوش می‌رسید.

به میدان طالقانی رسیدم و یکی از خروجی ها را که به سمت چهار راه فرهنگ می‌رفت داخل شدم.

عابران ماسک زده رد می‌شدند اما، من ماسک نداشتم! چون ماسک‌ام تمام شده بود. اما خوشبختانه دستکش داشتم که دستانم را از ویروس محافظت کند.

داروخانه‌ای در مسیر نظرم را جلب کرد، ترس از کرونا من را واداشت که داخل شوم و ماسک و اسپری ضدعفونی کننده بخرم.

متاسفانه، مردی که آن سمت میز ایستاده بود ۱۹۰ هزارتومان من را پیاده کرد!

برای سلامتی‌مان بیخیال آن پول شدم و مسیر برگشت به خانه را طی کردم.

به مسیر ورودی خانه وارد شدم، در گذرهایم بوی عطاری من را به یاد گلاب انداخت که درباره‌اش می‌گویند: ضدعفونی و تقویت کننده‌ی بدن است.

پس داخل شدم و یک گلاب خریدم و تا سر کوچه‌ی خانه دوباره متوقف شدم، از سوپری کریم زاده(مرد معروف خانه‌ی‌مان که هرچه می‌خواهیم می‌گوئیم: برو از کریم زاده فلان وسیله را بخر دارد..) وسایل مورد نیاز خانه را خریدم و بعد به خانه آمدم.

تجربه‌ی رفتن به پیاده‌روی امروز:

اولا باید بگویم که پشت بام خانه‌ی ما سرپوشیده است و من، برای انجام دادن تمرین مجبور به پیاده‌روی بیرون از خانه شدم.

ثانیا؛ مجبور به یک‌سری خرید هم بودم، که متاسفانه استاد گفته بودند ترجیحا برای خرید، به پیاده‌روی نروید. اما من، برای پیاده روی به خرید رفتم؛)

خلاصه، تجربه‌ی بدی نبود. توانستم دقیق‌تر و زیرکانه‌تر خیابان و مردم‌اش را درک کنم و موزیانه‌تر بوها را استشمام کنم و غرق در عبور و مرور شوم.

اینکه در عبور و مرور هایم دنبال چیزی نامعلوم در دل کوچه پس کوچه‌ها و میمیک صورت عابران پیاده و سواره بودم برایم جالب بود:)

شاگرد دوره نویسندگیِ خلاق مدرسه‌ی نویسندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید