محمدحسین مهدویان، زمانی که ایستاده در غبار را ساخت، اسمش را شنیدم. زمانی که او، ماجرای نیمروز ۲:رد خون را در سینما عرضه کرد، شناختمش، و موقعی که با سریال زخم کاری، گوشه چشمی هم به شبکه خانگی انداخت، تصمیم گرفتم او و کارهایش را دنبال کنم. در جشنواره فجر چهلم، شنیدم که قرار است مهدویان، آخرین فیلم سال ۱۴۰۰ خود، یعنی مرد بازنده را بسازد و تصمیم گرفتم که آن را تماشا کنم. البته، در لا به لای خبرهای جشنواره فجر چهلم، کمی دلسرد شدم از دیدن فیلم. چرا که می گفتند مهدویان با سرعت درحال آماده شدن برای جشنواره فجر است و این، ترسی را در دلم کاشت که نکند مهدویان از ذوق جشنواره، کیفیت اثر را فراموش کند و به خاطر این که به جشنواره برسد، کم کاری کند؛ ولی امروز که فیلم را دیدم، ترسم کاملا برطرف شد. فیلم مهدویان، با کیفیت است.
در مرد بازنده، زوج سریال زخم کاری را می بینیم. جواد عزتی و رعنا آزادی ور. بعضی از دیگر بازیگران زخم کاری را نیز، در این فیلم می بینیم: مهدی زمین پرداز و امیرحسین هاشمی. عوامل فیلم برداری و موسیقی سریال زخم کاری، یعنی هادی بهروز و حبیب خزائی فر، در مرد بازنده نیز هستند، اما مرد بازنده هیچ ربطی به زخم کاری ندارد. مرد بازنده پایبند به قواعد زخم کاری نیست و نشانی هم از آن ندارد. درست است که فیلم بردار هردو اثر یکیست، اما اتمسفر متفاوت مرد بازنده، باعث شده تا کلا فضا و حال و هوای سرحال زخم کاری، جای خود را به شب های بارانی، روزهای ابری و جوّ غم و اندوه در این فیلم بدهد. از نظر اتمسفر، این فیلم ما را کمی به سمت ژانر نوآر می برد، اما این، آنقدری نیست که ما را در نوآر غرق کند.
راستش را بخواهید من خیلی طرفدار ژانر معمایی نیستم. نه که معمایی بد باشد، اما هیچوقت، مخصوصا در دهه اخیر، سینمای ایران ژانر معمایی و درخور و باکیفیتی از خود ارائه نداده و به جز چند اثر انگشت شمار، بقیه آثار معمایی ایرانی، بیشتر به فیلم های فانتزی شبیه اند. اما مرد بازنده، این گونه نیست. مرد بازنده، کیفیت دارد. آن چیزیست که من در ژانر معمایی دنبالش می گشتم. مرد بازنده، خوش ساخت است.
ساده بگویم، اگر تصمیم گرفتید که مرد بازنده را به خاطر جواد عزتی را ببینید، باید تصمیمتان را عوض کنید. جواد عزتی مرد بازنده، نه آن جواد عزتی بانمک سریال دردسرهای عظیم است، نه آن جواد عزتی طنز چهار انگشت است؛ و نه حتی آن جواد عزتی جاه طلب زخم کاری. جواد عزتی طوری این جا فرق دارد، که انگار مرد بازنده بازیگری به نام جواد عزتی درخود ندارد. نگاه های درخشان، لبخندهای معصوم و چهره شاد جواد عزتی، جای خود را به نگاه هایی پر غصه، لبانی که اصلا به لب، لبخند نمی بینند، و چهره ای که پر از غم و اندوه است، داده اند. جواد عزتی اینجا، شبیه هیچ کدام از جواد عزتی های پیشین خودش نیست و این خود، بهترین اتفاق است. احمد خسروی، کارآگاهی نیست که بخواهد لبخند بزند و چشمانش بدرخشند. در چهرهٔ احمد خسروی، غم و اندوه فراوان است و این کاری است که جواد عزتی باید بکند و به بهترین نحو نیز، از این کار برآمده است. حتی، به استایل و زبان بدن عزتی، باید یک رفتار نیز از احمد خسروی اضافه کنید. در صحنه برخورد ماشین به ماشین خسروی با اردلان (مجید نوروزی)، او انگشت اشاره دست راستش را به نشانه اینکه از اردلان می خواهد ماشین خود را کنار بکشد، تکان می دهد. یا در صحنه ورود احمد به مسجد و پارکینگ، همان انگشتش را به نشانه این که «بیا اینجا کارِت دارم» تکان می دهد و این، تا قبل از این در لیست رفتارهای جواد عزتی نبود و احمد خسروی، آن را به عزتی اضافه کرده است. از عزتی که بگذریم، بازی خوب آزادی ور را نیز نمی توان نادیده گرفت. او در زخم کاری، نگاه هایی مغرور، سَری بالا و رفتارهایی جاه طلبانه داشت. در مرد بازنده اما، این ها جایشان را به اندوه داده اند، اندوهی که زن مقتول از کشته شدن شوهرش دارد.
مرد بازنده، موسیقی صحنه ندارد و این، از بهترین انتخاب های مهدویان است. هر چقدر وجود موسیقی صحنه به زخم کاری کمک می کرد و آن را جذاب می کرد، نبودش در مرد بازنده، همان قدر کمک کننده است و حال، نبود موسیقی صحنه است که مرد بازنده را جذاب می کند. موسیقی تیتراژ نیز، مانند موسیقی زخم کاری، کار حبیب خزائی فر است که واقعا به فیلم می آید.
در مرد بازنده، چند نکته دیگر بود که من دوست داشتم:
یک - مهدویان سوتی نداده است. در خیلی از فیلم های ایرانی ما سوتی می بینیم که این برای مخاطبی مانند من، که به جزییات علاقمند است، کمی آزاردهنده است. در سکانسی، می بینیم که جواد عزتی، از قصد به ماشینی که مجید نوروزی در آن نشسته ضربه می زند، به سمت چپ ماشین می پیچد و چند ضربه به آن می زند و آخرسر، آن را متوقف می کند. عزتی پیاده می شود و به سمت ماشین نوروزی می رود و او را به زور از ماشین پیاده میکند. ممکن بود اگر، کارگردانی غیر از مهدویان این فیلم را می ساخت، ما شاهد این بودیم که بعد از این اتفاقات، لااقل یکی از ماشین ها، کاملا سالم باشد، انگار هیچ اتفاقی برایش نیفتاده است. اما مهدویان انگار به مخاطب احترام گذاشته و نخواسته با سوتی هایش، کاری کند که مخاطب، آزرده شود.
دو - همان طور که در بالا گفتم، جوّ فیلم کمی مانند جوّ حاکم بر فیلم های ژانر نوآر است. در این فیلم، شما روزهای آفتابی و شب های صاف نمی بینید، و هر چه هوا در این فیلم هست، روز ابری و شب بارانی است. این جوّ، انتخاب خوبی برای این فیلم است. ضمن اینکه، دیگر عوامل تولید فیلم نیز، از این جوّ، اثرپذیر بوده اند. احمد خسروی که نمادی از باخت و شکست در زندگی است، حتی ماشینش نیز، به نوعی این شکست و مغلوبیت را به مخاطب می چشاند. دوو سیلویی قدیمی که در صحنه برخورد عقب آن با اتوبوس، از سپر و قسمت های عقب ماشین، چیزی نمی ماند، توهین ها و افکاری که خانواده مقتول، دوروبری های احمد و پسر احمد نسبت به او دارد؛ و رابطه همدیگر که رابطهٔ گرمی نیست و حتی اتومبیل دخترش، که یک کیا ریوی قدیمی است که چرخ جلویش، قالپاق ندارد، این ها همه نشان از سرخوردگی و درهم شکستگی احمد خسروی در زندگی اش است، که کارگردان آن ها را به خوبی مدیریت کرده و توانسته، جوّ اندوهگینانهٔ فیلم را خوب درآورد.
سه - هادی بهروز خوب فیلم را در دستش گرفته است. جدا از اتمسفر، یکی از نقاط قوت فیلم، فیلمبرداری آن است. نقاطی که دوربین در آن ها قرار گرفته شده، عالی اند. سکانس های تکه تکه ای که آن را مدیون تدوین خوب سجاد پهلون زاده هستیم، که به حال و هوای ناخوش فیلم کمک می کند؛ و همچنین، استفاده نکردن از پرده سبز حین رانندگی بازیگران، که این خودش یک موهبت است.
در پایان، مرد بازنده از بهترین فیلم های معمایی دهه اخیر است. مهدویان توانسته است کارش را به خوبی انجام بدهد و با این که برای رساندن مرد بازنده به جشنواره، عجله داشت، اما خوشبختانه، نتیجه به کاهش کیفیت فیلم منتهی نشد و ما همچنان یک اثر قدرتمند در ژانر معمایی می بینیم. اگر از من بپرسید که تماشای مرد بازنده، چند بار قابل قبول است، می گویم می توان آن را دوبار، سه بار یا بیشتر هم دید و لذت برد.