در سال ۱۸۶۶، تنها تعداد کمی از هم کلاسی های ویلیام ناکس دارسی گمان می کردند که هم کلاسی شان در مدرسه وست منیستر، در آینده تبدیل به چهره ای خواهد شد که دنیا را تغییر خواهد داد. مخصوصا بعد از اینکه دارسی مدرسه را در تابستان همان سال ترک کرد. پدر دارسی صاحب تجارتی در Devon بود. پدرش در همان سال ورشکسته شد و خانواده از لندن به Rokhampton در ایالت Queensland استرالیا منتقل شد. دارسی (پسر) تحصیلات خود را در شهر جدید ادامه داد و به یک وکیل پولدار و صاحب نفوذ شهر تبدیل شد. تا اینکه در سال ۱۸۸۲ شانس به ویلیام رو آورد. سه برادر به نام مرگان به دنبال فرصتی بودند تا کوه های نزدیک به Rockhampton را برای پیدا کردن طلا استخراج کنند. جایی که گمان می شد منابع وسیع طلا در آن پیدا خواهد شد. برادران مرگان در جست و جوی شریک، رو به مدیر بانک شهر آوردند و مدیر بانک آنها را با دارسی آشنا کرد. دارسی که مجاب شده بود با این سرمایگذاری پولش چند برابر می شود با برادران مرگان و مدیر بانک یک سندیکا تاسیس کردند و بر روی برنامه برادران مرگان سرمایه گذاری کرد. خیلی زود برادران مرگان احساس کردند که منطقه اشتباهی آمده اند و سریع سهم خود را به ما بقی شرکا فروختند. اما آنها اشتباه بزرگی کردند. تنها مدتی بعد، معدن طلایی در آن کوه ها ( که دیگر به نام کوه های مرگان شناخته می شد) یافت شد که به عنوان یکی از بزرگترین اکتشافات معدن طلا شناخته می شود. ارزش سهم های فروحته شده ۲۰۰۰ برابر شد. حالا ویلیام از وکیل یک شهر کوچک تبدیک به یکی از ثرونمندان جهان شده بود. او صاحب بیش از ۳۰ درصد معدن طلا بود. مدتی بعد ویلیام به لندن بازگشت و خانه ای مجلل در میدان Grosvenor لندن خرید و با گران ترین لوازم آن را پر کرد. او با شرکت Morris قراردادی گران برای طراحی داخلی بست. او سپس با Edward Burne-Jones، هنرمند بریتانیایی، قراردادی برای تولید پارچه های طرح دار بست و موفقیت خوبی در آن به دست آورد. کاری که ویلیام خوب یاد گرفته بود زندگی کردن خوب بود. دو عکس از وی در گالری ملی بریتانیا موجود است که حالات وی را به خوبی نشان می دهد.
حالا شهرت و موفقیت دارسی همه جا پیچیده بود و به همان نقطه ای رسیده بود که برادران مرگان رسیده بودند. به دنبال فرصت های بیشتر و سرمایه گذاران پولدار. یکی از این فرصت هایی که پیش آمد آشنایی وی با آنتونی کتابچی، از مسولین دربار قاجار، بود. این ارتباط از طریق Henry Drummond Wolff، فرستاده ی بریتانیا به تهران، انجام شد. با وجود اینکه کتابچی به خاطر زمینه ارمنی بودنش یک کاتولیک بود ولی در دربار قاجار نفوذ زیادی داشت و به رئیس کلی گمرک ایران رسیده بود. به همین خاطر در پروژه های زیادی نفوذ داشت.
کتابچی تا آن موقع تلاش های زیادی برای آوردن سرمایه گذاران خارجی به ایران انجام داده بود. وی می خواست با این کار وارد بخش بانکی شود و خود را وارد تجارت تولید و پخش تنباکو کند. این تلاش ها با هدف میهن دوستی صورت نمی گرفت. کتابچی می دانست با این کار وارد حلقه پولدار ها خواهد شد.
در آن زمان خط تجارتی بین لندن، پاریس، سنت پترزبورگ، و برلین وجود داشت. خط تجارتی که در آن دیپلمات ها، سیاست مداران، و تجار راه تاراج ایران را فهمیده بودند. کشوری که تلاش هایش برای توسعه به نتیجه نرسیده بود و راه های گذشته برای کشور داری هم به بن بست رسیده بود؛ سپردن ارتش و موقعیت های حساس مدیریت کشور به خارجی ها. هر قدم رو به جلوی ایران منجر می شد به چند قدم رو به عقب. انتقاد ها متوجه هیئت حاکمه بود. برای مدت طولانی شاهان ایرانی همانند بچه های لوس تربیت می شدند. آن ها یاد گرفته بودند تا در بازی قدرت های بزرگ دخالت نکنند و در عوض جایگاه خود را در این قسمت مهم از دنیا حفظ و پولی در مقابل آن دریافت کنند. رشوه در دربار حرف اول را می زد.
اما زمانی که کتابچی از طریق Henry Drummond Wolff با ویلیام دارسی آشنا شد دیگر به صنعت بانکی و یا تنباکو فکر نمی کرد. دارسی بهترین فرد برای تجارت منابع طبیعی بود. کتابچی به دارسی پیشنهادی کرد تا موفقیتش در استرالیا با طلای زرد را با طلای سیاه در ایران تکرار کند.
اولین تلاش های سیتماتیک برای پیدا کردن منابع طبیعی در دهه 1850 انجام شده بود. در حالی که ثروتمندان در حال بهره برداری از منابع مکان هایی مانند طلای کالیفرنیا یا جلگه ی Witwatersrand در آفریقای جنوبی بودند، Paul Julius Reuter، موسس خبرگزاری رویترز، به ایران آمده بود. وی توانسته بود حق انحصاری استخراج معادن زغال، آهن، مس، و نفت را در سراسر ایران به دست بیاورد. همچنین حق انحصاری ساخت جاده ها، پروژه های عمومی، و دیگر پروژه های زیر ساخت را کسب کرده بود. اما به هر دلیل رویترز در ایران به موفقیت نرسید. از این دلایل عصبانیت عمومی، مخالفت های سید جمال الدین اسد آبادی بود. وی گفته بود این امتیاز کنترل دولت را به دست دشمنان اسلام می دهد. البته مخالفت های بین المللی هم با این امتیاز صورت گرفت و در نهایت یک سال بعد امتیاز رویترز لغو شد. البته رویترز ۱۰ سال بعد یعنی در سال ۱۸۸۹ امتیازی دیگر دریافت کرد که در آن می توانست منابع طبیعی ایران به غیر از فلز های قیمتی را استخراج کند.
ویلیام دارسی که با پیشنهاد کتابچی تحریک شده بود گزارش هایی که زمینشناس فرانسوی یک دهه پیش در مورد منابع نفتی ایران منتشر کرده بود، مطالعه کرد و با تایید Boverton Redwood متخصص حوزه نفت بیشتر ترغیب به این طرح شد. ویلیام دارسی ابتدا با وزارت خارجه بریتانیا هماهنگی های لازم را انجام داد و سپس از نفوذ Edouard Cotte، نماینده رویترز در ایران که نفوذ زیادی در دربار مظفرالدین شاه داشت، کتابچی و Henry Drummond Wolff استفاده کرد و درخواست خود را پیش برد. وی به صورت رسمی Alfred Marriott را به عنوان نماینده خود و برای معرفی اولیه به سوی دربار فرستاد. طی نامه ی معرفی که در پای آن امضای وزیر خارجه بریتانیا بود، دربار ایران این طور برداشت کرد که دولت بریتانیا از دارسی حمایت می کند. البته زحمت اصلی را در این بین کتابچی کشیده بود. در گزارشی آمده است که کتابچی تمامی وزرا، درباریان و حتی پیشخدمت شخصی شاه که برای وی قلیون و چای صبحانه را می آورد با رشوه متقاعد کرده بود تا این امتیاز را به دارسی بدهند. همه ی خبر ها موید این بود که این امتیاز به دارسی داده خواهد شد. دارسی هر رشوه ای که لازم بود پرداخت کرد. و در یک مهمانی در تهران نماینده دارسی اعلام کرد که شاه با قرارداد موافقت کرده است. در مقابل شاه طلب ۲۰ هزار پوند پول نقد، ۲۰ هزار پوند سهم در شرکت نفتی و ۱۶ درصد سهم از سود سالیانه را کرده بود. امتیاز هایی که به دارسی اعطا شد به این قرار بود: جست و جو، استخراج، توسعه، و فروش گاز، نفت، آسفالت، و اوزوکریت در سراسر ایران برای مدت ۶۰ سال. بعلاوه وی حق انحصاری ساخت و کشیدن خط های لوله، پایگاه های ذخیره، پالایشگاه ها، و پمپ بنزین ها را به دست آورد.