Mohammad
Mohammad
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

شاهرگ امپراطوری بریتانیا

این نوشته ترجمه کتاب بالا می باشد.
این نوشته ترجمه کتاب بالا می باشد.


سال ۱۹۱۷ در حالی که هنوز جوهر توافقنامه سری سایکس–پیکو خشک نشده بود، صدایِ اعتراضِ دست هایِ پشت پرده در بریتانیا بلند شد. البته این اعتراض ها نه به خاطرِ غلظتِ شدیدِ امپریالیستیِ توافقنامه، بلکه بخاطر گزارشی بود که توسط دریادار Edmond Slade تهیه شده بود. دریادار Edmond Slade قبلا ریاست اداره اطلاعات نیروی دریایی سلطنتی را بر عهده داشت. وی همچنین طی ماموریتی، ارزیابی میدان های نفتی ایران در سال ۱۹۱۳ را انجام داده بود. وی مدتی پس از آن به عنوان رئیس شرکت نفت ایران-انگلیس انتخاب شد. دریادار Slade در گزارش خود تاکید کرده بود که بریتانیا تحت هیچ شرایطی نباید کنترل خود بر میدان های نفتی ایران و بقیه مناطق خاورمیانه را از دست بدهد. وی در گزارشش تاکید کرده بود شواهد بسیاری وجود دارد که در سرزمین های بین النهرین، کویت، بحرین، و شبه جزیره عربستان مقدار زیادی نفت وجود دارد. او شدیدا توصیه کرده بود تا قرارداد سایکس-پیکو بازبینی شود و تا جایی که امکان دارد این سرزمین ها در حوزه ی تحت کنترل بریتانیا گنجانده شوند. وی در گزارشش نوشته بود: "این بسیار مهم است که ما کنترل تمامی میدان های نفتی در این مناطق را در دست داشته باشیم. به این ترتیب هیچ قدرت دیگری قادر نخواهد بود تا از این منابع به نفع خودش استفاده کند".

وزارت خارجه بریتانیا از نزدیک شرایط را تحت نظر قرار داده بود. به صورت روز افزون، مقاله های زیادی در روزنامه های اروپایی، به ضرورتِ آزاد گذاشتنِ آلمان برای پیشروی در خلیج فارس تاکید می کردند. این تنها یک معنا داشت. بریتانیا باید هرچه زودتر دست به کار می شد. تا پایان سال ۱۹۱۸، تنها چند هفته قبل از پایان جنگ جهانی اول، بریتانیا توانست آنچه می خواست به دست بیاورد. نخست وزیر وقت بریتانیا، David Lloyd Georgeُُِ، توانست نخست وزیر وقت فرانسه، Clemenceau، را متقاعد کند تا توافقنامه اصلاح شود و مناطق موصل و اطراف به بریتانیا واگذار شود. موافقت فرانسه به دودلیل انجام گرفت. اول، فرانسه می ترسید تا مبادا بریتانیا با تاسیس یک دولت تحت الحمایه فرانسه در سوریه مخالفت کند. دوم، فرانسه نمی خواست حمایت بریتانیا را در مذاکرات آلزاس-لورن از دست بدهد.

یکی از خدمتکاران دفتر David Lloyd مکالمه وی با Clemenceau را این طور به خاطر می آورد: Clemenceau: چی می خوای؟

Lloyd: موصل

Clemenceau: می تونه برای تو باشه. چیز دیگه ای هم هست؟

Lloyd: بیت المقدس هم می خوام.

Clemenceau: می تونه برای تو باشه.

نخست وزیر فرانسه به قول خود عمل کرد.

David Lloyd
David Lloyd
Georges Clemenceau
Georges Clemenceau


بریتانیا فلسطین را به عنوان یکی از مناطق مهم خاورمیانه شناسایی کرده بود. نقش فلسطین از آن جهت مهم بود که بمثابه راه حلی جایگزین برای کانال سوئز بشمار می رفت. فلسطین از شاهرگ های حیاتی بریتانیا بود که از سال ۱۸۸۸ پایش به آنجا باز شده بود. در تابستان ۱۹۱۷، همزمان با حرکت نیروهای بریتانیا به سمت بغداد، ارتش از جنوب وارد فلسطین شد. همچنین از شرق، لورنس عربستان به سمت عقبه حرکت کرد. چند ماه بعد شهر بیت المقدس سقوط کرد. حتی حمله های شدید عثمانی هم راه به جایی نبرد. این حمله ها توسط لشکرهای ۷ و ۸ عثمانی، که توسط جنرال Erich von Falkenhayn رهبری می شد، صورت گرفت. وی در ابتدای جنگ جهانی اول رئیس ستاد کل ارتش آلمان بود. جنرال بریتانیایی Edmund Allenby پس از فتح بیت المقدس به نشانه احترام با پایی برهنه وارد شهر شد. نخست وزیر بریتانیا آن سال فتح بیت المقدس را هدیه کریسمس به مردم بریتانیا اعلام کرد.

Erich von Falkenhayn
Erich von Falkenhayn


البته فلسطین از جهت دیگری هم اهمیت داشت. تعداد روزافزون مهاجرین یهودی به بریتانیا فقط از روسیه بین سال های ۱۸۸۰ تا ۱۹۲۰ ۵ برابر شده بود! این باعث افزایش نگرانی ها بود. در ابتدای قرن ۲۰، برای سکنی دادن مهاجرین یهود در شرق آفریقا بررسی هایی صورت گرفته بود. اما با اتفاق افتادن جنگ جهانی اول توجه ها به فلسطین جلب شد. در سال ۱۹۱۷، نامه ای از طرف وزیرخارجه وقت بریتانیا، Arthur Balfour، به Lord Rothschild در روزنامه The Times درز کرد. این نامه که امروز به قرارداد بلفور شناخته می شود پیشنهاد داده بود تا سرزمینی برای سکنی دادن یهودی ها انتخاب و آماده سازی شود. بعدها بلفور در پارلمان بریتانیا این طور توضیح داده بود که این ایده می تواند پایانی بر مشکل بزرگ یهودیان باشد.

البته که حل کردن مشکل یهودیان به تنهایی برای بریتانیا جذاب بود ولی، بریتانیا علاوه بر آن به دنبال این بود تا جای پای خود را در فلسطین محکم کند. فلسطین از جهت موقعیت ارتباطی با میدان های نفتی و به عنوان ایستگاه نهایی خط لوله ای که به مدیترانه متصل می شد اهمیت فراوانی داشت. کنترل فلسطین به معنی کوتاه کردن هزاران کیلومتر خط لوله بود و همچنین، کنترل نیابتی به یکی از غنی ترین میدان های نفتی جهان را مهیا می ساخت. لذا حضور قدرتمند درفلسطین برای بریتانیا حیاتی بود. کنترل در فلسطین به معنای کنترل داشتن بر بندر مهم و استراتژیک حیفا بود. تانکرهای نفتی بریتانیا در حیفا بارگیری می شدند و به سمت خانه حرکت می کردند. این برتری دیگر نیز برای بریتانیا به همراه داشت. بریتانیا نیازی نداشت تا خط لوله ای به سمت دریای مدیترانه احداث کند. خط لوله ای که می بایست از سوریه و سرزمین های تحت کنترل فرانسه عبور کند. بخت با بریتانیا یار بود. استراتژيست های بریتانیایی متوجه شدند حیفا همچنین می تواند ایستگاه پایانی مناسبی برای خط لوله ی نفتی بین النهرین باشد. تا سال ۱۹۴۰ چیزی حدود ۴ میلیون تن نفت از این میادین استخراج شد! این مقدار کافی بود تا کل ناوگان مدیترانه بریتانیا را تامین کند. در رگ های بزرگترین امپراطوری دنیا، خونِ سیاهِ نفتی تزریق می شد که از قلب جهان استخراج شده بود. مجله Time در آن زمان این خط لوله نفت را "شاهرگ امپراطوری بریتانیا" نامید.

فلسطینانگلیسایرانفرانسهتاریخ
علاقه مند به تاریخ و فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید