محدثه
محدثه
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

بدون عنوان

اگه اون شب شماره‌ی علیرضا رو گرفته بودم، الان می‌تونستم این آهنگ مو فرفری رو براش بفرستم.

خب.

امروز رفتیم گردش خانوادگی. با وجود بی‌حسی معمولم، می‌تونم در مجموع نمره‌ی خوبی به این سفر بدم.

تالاب چغاخور
تالاب چغاخور

برف واقعاً چنگی به دلم نمی‌زد و بیشتر دلتنگ دیوارهای برفی بالارفته کنار جاده بودم. فکر کنم ۴ ۵ سالی از اون موقع می‌گذره. در هر صورت از کمترین امکانات موجود بهره بردیم و بیشترین صدمات گلوله برفی‌ای رو به هم وارد کردیم. (دستمو کردم توی جیب پالتوم که گرم بشه و پر از برف بود.) حسنا به من گفت «می‌خوام بوست کنم» و مامانش متذکر شد که حسنا هرکسی رو بوس نمی‌کنه و این نشون می‌ده که خیلی دوستت داره. (هنوزم بی‌حس بودم!) منم دوستش دارم چون نازه و در حد اعتدال لوس.

مصطفی بهمون نسکافه داد.
مصطفی بهمون نسکافه داد.

برای مریم هم ویدیومسیج فرستادم و اونم متقابلاً از حرم ویدیومسیج داد. (حتی هنوزم بی‌حس بودم!) مامان و زن‌دایی باهم غصه می‌خوردند که ای کاش محمد و خانمش و مریم و شوهرش هم بودند. بابا اضافه کرد: دنیا همینه. (بی‌حس نبودم.)

یه عالمه جت از بالای سرمون رد شد.
یه عالمه جت از بالای سرمون رد شد.

خب دیگه گردش نسبتاً بی‌هیجانی بود. البته من و بابا روی برف‌ها خوابیدیم و عکس گرفتیم که متأسفانه عکسا توی گوشی من نیستن. تا نزدیکای آب یخ‌زده‌ی تالاب جلو رفتم و جایی که یخ خیلی نازک شده بود، با خودم گفتم حتی کنکور هم ارزششو نداره، پس جونتو بذار روی کولت و برگرد عقب‌تر و همین کارو کردم.

پایان پیام.

بعدالتحریر: نه فقط موقع نوشتن، پشت تلفن هم دائم یادم می‌ره یه چیزایی رو بگم. البته این به پرحرف بودن آتنا هم مربوطه. (آتنا من فردا نمیام مدرسه، ولی احتمالاً تو اینجا رو نمی‌خونی. یعنی امیدوارم.)

هنوزم بی‌حسگردش
شما هم فکر کنید اینجا نامرئیه و هرچیزی خوندید رو سریع از یاد ببرید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید