بهمن محدثی
بهمن محدثی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

ساعت صفر ۲۴ آبان

از چند ماه قبل حرف‌هایی بود که قرار است قیمت بنزین افزایش پیدا کند. اما هیچکدام عملی نشدند. آخرین اظهار نظر از سخنگوی دولت بود که گفته بود زمان افزایش و جزییات آن هنوز معلوم نیست. اما خبر ناگوار در ساعت صفر ۲۴ آبان به وقوع پیوست. ساعاتی بعد اختلال اینترنت شروع شد. اتفاقی که تا حدودی به آن عادت داشتیم. اما این بار فرق داشت. ارتباط ایرانیان با اینترنت جهانی به طور کلی قطع شد. این تاریخ را باید به خاطر سپرد.

--------

از چند ماه قبل با همسرم به دنبال خرید خانه بودیم. پولی که تا دو سال گذشته میشد با آن خانه‌ای ۶۰-۷۰ متری در محله‌ای خوب تهیه کرد، اکنون مایه استهزای مشاوران(!) املاک شده بود. «آقا با این پولا که نمیشه خونه خرید، برو محله‌های پایین شاید چیزی گیرت بیاد.» هر روز در دیوار و شیپور به دنبال فایل‌های مسکن می‌گشتیم و خانه‌هایی با نقشه‌های بد و ناقص و محله‌های تنگ و شلوغ را بازدید می‌کردیم و چیزی که به دنبالش بودیم پیدا نمیشد. امیدمان هر روز کمرنگ‌تر می‌شد که «آشیانه عشقمان» را پیدا کنیم. هر شب پیش از خواب به همدیگر دلداری می‌دادیم و به خواب می‌رفتیم تا ساعت صفر ۲۴ آبان. کانال‌های خبری یکی پس از دیگری خبر گران شدن بنزین را مخابره کردند و خواب ما تا صبح آشفته شد.

--------

از چند ماه قبل که شرکت ویگو به علت تحریم‌ها فعالیتش را در ایران متوقف کرد، قراردادی ۶ماهه برای دورکاری در قالب فریلنسر با این شرکت امضا کردم. در این قرارداد تاکید شده بود که من هیچگونه ارتباط کارمندی با ویگو نخواهم داشت و هیچ‌کجا حق ندارم خودم را کارمند ویگو اعلام کنم. طی این چند ماه در کارهای گرافیکی و طراحی تسک‌هایی را از مدیرم در امارات دریافت می‌کردم و پس از انجام برایش می‌فرستادم. طی این مدت حس می‌کردم رابطه‌ام با شرکت هر روز کمرنگ‌تر می‌شود و به معنای واقعی در حال حذف شدن از این شرکت هستم. همه تلاشم را می‌کردم که کارها را در سریع‌ترین زمان ممکن و به بهترین شکل انجام دهم. تلاش‌هایم ادامه داشت تا ساعت صفر ۲۴ آبان. پس از اعلام ناگهانی خبر افزایش قیمت بنزین مردم طی چند روز آینده برای ابراز نارضایتی خود به خیابان آمدند. همچون همیشه همه چیز در ابهام بود. خبرها متناقض بود. اما طولی نکشید که خبرها متوقف شد. اینترنت قطع شد. تنها راه ارتباطی من با مدیر و همکارانم در ویگو.

-------

از چند سال قبل به فکر رفتن بودم. از چند ماه قبل که ازدواج کردم به ماندن فکر کردم تا شرایط مساعدی برای خودم و همسرم ایجاد کنم. از چند روز قبل همه امیدهایم را از دست داده‌ام. اکنون شکی ندارم که ایران جای ماندن نیست. اکنون شکی ندارم که ایران جای «ملت همیشه در صحنه است» و من همیشه خارج از صحنه بودم.

-------

از خرید خانه منصرف شدیم و به فکر اجاره افتادیم. اجاره می‌کنیم تا شرایط را مهیای رفتن کنیم. رفتن از سرزمینی که دوستش دارم. اما کورسوی امید به اصلاح که مدت‌ها برای زنده نگه‌داشتنش با خودم کلنجار رفته بودم، در ساعت صفر ۲۴ آبان خاموش شد. ساعت مرگ امید. ساعتی که به من یادآوری کرد کلیددار خانه‌ات کسی دیگر است.

اینترنتبنزین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید