قسمت اول
چطور شروع شد؟!
یکی از بستگانم گیره روسری درست میکرد و منم از کارش خوشم اومده بود،رفتم دنبال یادگیریه این هنر.
اولین بار که وارد مغازه شدم با دنیای رنگارنگ سنگ ها و خرج کار ها روبه رو شدم،نمیدونستم چی باید بخرم و چی نه
فروشنده یه سبد بهم داد که چیزایی که میخوام و بزارم داخلش؛منم از هر مدلی که خوشم میومد چند تا برمیداشتم.
وقتی به خونه رسیدم تازه متوجه حجم بالای خریدهام شدم
حالا وقت این بود که درباره اینکه کدوم سنگ رو به کدوم خرجکار وصل کنم،فکر کنم
اون موقع هیچ ابزاری نداشتم و حلقه ها و میخ های کار و با دندون و سختی هایی که قابل توصیف نیست به هم وصل میکردم
بعد از اتمام مرحله ساخت،حالا باید مشتری جذب میکردم و این سخت ترین مرحله کار بود
برای فروش،اول از آشناها ونزدیکام شروع کردم
فروش تو ابتدای کار خوب بود ولی بعد یه مدت مشتری ها کمتر شدن
دلیلشم این بود که هرکس حداقل چند باری ازم خرید کرده بود و کار زیورآلات،خرید سیب زمینی پیاز نیست که هر روز نیاز باشه.
پس باید یه راه دیگه ای رو امتحان میکردم
تصمیم گرفتم برای فروش به مغازه دار ها متوسل بشم
از اینترنت یه سری از مغازه های روسری فروشی و ملزومات حجاب رو پیدا کردم و آدرسشونو یادداشت کردم
یه روز تمام دست سازه هامو برداشتم و راه افتادم به سمت هدفم
مغازه به مغازه میپرسیدم که کسی خرید میکنه یا نه
اکثر جوابها منفی بود که این یکم ناراحتم میکرد اما ناامید نمیشدم
بالاخره تو لحظات آخر یه مغازه روسری فروشی 7تا از گیره هامو خرید که خیلی گرون نفروختم هیچ،بعد از فروش فهمیدم با فروش یکی از گیره هام به کل ضرر کردم و کل پول فروشمم کفاف ضرر اون یکی رو نمیداد
هول کرده بودم و موقع حساب کتاب به کل اشتباه برآورد کرده بودم
این شد اولین تجربم که قبل از فروش حتما مقدار خرید هایی که کردمو حساب کنم
پس یه دفتر درست کردم و تو یه قسمت قیمت سنگ ها و خرج کار ها بصورت دونه دونه وتو قسمت دیگه اطلاعات هرگیره ای که درست میکردم و مینوشتم؛به این صورت که این گیره از چه چیز هایی تشکیل شده و قیمت خام موادش چقدر میشه.
اینجوری شد که تونستم بعد یه مدت کوتاهی،چشمی قیمت محصولاتمو بدونم
بعد از فروش بدون سود دیگه چشمم ترسیده بود و مراقبت بیشتری تو فروشم داشتم
تو این مدت یه پیشرفت هایی هم داشتم
انبرو سیم چین گرفته بودم وساخت گردنبند و دستبند رو هم شروع کرده بودم
باید برای فروش دایره ی بزرگتری رو برای خودم درست میکردم
پس یه کانال تلگرامی راه انداختم و شروع کردم به عضو گیری
اول همه ی فامیل ها و دوستامو وارد کردم و به اونا هم گفتم که دوستاشونو عضو کنن و کانالو برام تبلیغ کنن
از هر فرصتی برای تبلیغ استفاده میکردم
تو جمع کسایی که عضو کانال نبودن یا از دوستای دور بودن اگه میشد حرف رو به زیورآلات و کسب و کارم مینداختم.
اونا هم میگفتن بیار ببینیم.
اگه خیلی خوش شانس بودم که ازم خرید میکردن اگرم که فقط یه خوش شانس خالی بودم کلی تعریف میکردن و برام آرزوی موفقیت میکردن
البته تو همین شرایط هم،کم و بیش آدرس کانالم دست به دست میشد
تو همین روزها بود که یه مسافرت ده روزه به تهران رفتم...
ادامه دارد...