فکر کن چشمهایت را بستهای و با دستانت گِلی را لمس کنی. ناگهان از میان دستهای تو گلدانی خلق میشود که نادیده میتوانی گُلی را مهمانش کنی... یا چوبی را به دست میگیری و ناگهان دستانت، آن را تبدیل به یک ظرف زیبا میکند.
مطمئنم که میخواهی حاصل هنر دستت را ببینی اما چشمانت بستهاند. فقط میتوانی لمسش کنی و میدانی یکی از زیباترین آثار هنری در دستان توست.
من کسانی را میشناسم که جهان را با چشم سر نمیبینند. اما دستانشان، زیبایی را به این جهانِ نازیبا هدیه میکنند. اولین بار که از آنها شنیدم باورم نمیکردم اما فهمیدم که «شد»نی است. میشود هنری را خلق کنی و هیچگاه آن را نبینی.
هرچند برای من حس غریبی است...
من باید بارها به نتیجهی کارم نگاه کنم. اگر بد بود ایرادهایش را ببینم و خودم را سرزنش کنم. اگر هم خوب بود، چندین مرتبه نگاهش کنم تا «باور کنم این را من ساختهام.»
هیچ کس از من نخواست که از آنها بنویسم و این پست هم تبلیغاتی نیست. لازم نیست بگویم که با چشم ترحم هم به ایشان نگاه نمیکنم چون آنها قویتر از من هستند؛ یاد گرفتهاند به این دنیای عجیب، هنرشان را عاشقانه تقدیم کنند و از این راه درآمد کسب کنند. میدانند که همیشه لازم نیست هنرت را ببینی تا باور کنی هنرمندی...
فقط به خاطر این حس غریب، دوست داشتم شما هم با آنها آشنا کنم. «گالری شد» را در گوگل یا اینستاگرام جستجو کنید تا ببینید چطور نابینایان و کمبینایان آموزش میبینند و دستهایشان میشود خالق زیبایی...
