پرده اول:
تعمیرکاری را دیدم که سخت مشغول کار با پیچ گوشتی است و اصرار دارد تمام پیچ ها را با آن باز کند. از او پرسیدم چرا از آچار هم استفاده نمی کنی؟ گفت: «ما طرفدار مکتب پیچ گوشتیسم هستیم و هیچگاه از ابزارها و منطق آچاریسم استفاده نخواهیم کرد. چون آنها را از خود نمیدانیم. تو هم گویا از طرفدارها و مزدورانِ مبلّغ آنها هستی. دور شو وگرنه با همین پیچ گوشتیِ بزرگ حسابت را می رسم.» از آنجا دور شدم و به تعمیرگاه بعدی که پیرو مکتب آچاریسم بود رسیدم. وقتی گرهِ کار و به هم ریختگی اوضاعش را دیدم، توصیه به استفاده از پیچ گوشتی کردم. او هم جوابی مانند قبلی داد و با تهدیدی آچاری مرا متهم به پیروی و تبلیغ برای پیچ گوشتیسم کرد.
پرده دوم:
خانم یا آقایی پیانویی را با خیال راحت از طبقه دوم ساختمان روی سر رهگذری رها میکند. در همان حال با خودش میگوید: «من نیوتن و نیروی جاذبه اش را قبول ندارم. مگر نه اینکه یک پَر ممکن است ساعتها در هوامعلق بماند؟ از کجا معلوم برای پیانو هم صدق نکند؟ او سیصد و سی سال پیش آمده و نظریهای بر اساس یک سری فرضیات غلط بنا نهاده، پس من با هوش خودم بررسی کرده ام و با فرضیات درست به این نتیجه رسیده ام که نیروی جاذبه آنقدر هم که این غربیها میگویند، شدید نیست. پس با خیال راحت پیانو را رها میکنم.»
پرده سوم:
دوستی که لب پنجره طبقه پنجم ساختمان ایستاده، میبیند که فوراً به یک کیسه نایلون نیاز دارم. تا از او درخواست میکنم، با خیال راحت نایلون را در هوا برای من رها میکند. به او اعتراض میکنم: «نایلون شاید آنقدر دیر به دست من برسد که دیگر به آن نیاز نداشته باشم.» در جواب میگوید: «خیالت راحت! من خیلی نیوتن و نیروی جاذبه اش را قبول دارم. صبر کن! نیروی جاذبه بالاخره کار خودش را میکند!»
پرده چهارم:
سیاستمداری در بین طرفدارانش بالای چهارپایه رفته با شور و حرارت فریاد میزند که: «نمیگذاریم طبقه کارگر به نام قانونِ شیطانیِ آدام اسمیت (دست نامرئی) لای چرخهای سرمایه داری له شوند. "لسه فر" یعنی چه؟ یعنی بگذاریم خارج از کنترل ما هر که هرکاری دلش خواست بکند؟ سرمایه دار هر بلایی خواست سر مردم بیاورد و دولت فقط نگاه کند؟ مگر میشود قیمتها را رها کنیم تا در درازمدت خودش مقادیر کالا و نیروی کار را تعدیل کند؟ در درازمدت همه ما مرده ایم!» جمعیت هورا میکشند. پشت سر او آقایی جوان و نورانی داد میزند: «آدام اسمیت بر اساس یک سری فرضیات موهوم و غلط برای خودش نظریهای ساخته که البته من به عنوان یک اقتصاددان وطنی، بعد ازدویست و چهل سال، کشف جدیدی کرده و حکم به ابطال آن میدهم و علم اقتصاد را از ظلمت و گمراهی می رهانم.»
پرده پنجم:
چند قدم آنطرفتر سیاستمدار اطو کشیده ای پشت تریبون میرود: «مخالفان لیبرالیسم میخواهند دنیای رنگارنگ سرمایه داری را از ما گرفته و ما را در دنیای تیره و تار کمونیسم گرفتار کنند. به دنیا نگاه کنید! تمام کشورهای قدرتمند، اقتدارشان را از لیبرال-سرمایه داری دارند. اگر سرمایه داری نباشد، چه کسی میخواهد بار اشتغال انبوه را به دور بکشد؟ چه کسی میخواهد مالیات و عوارض دولت را پرداخت کند؟ حالا این وسط عده ای هم که نتوانسته اند خود را با شرایط بازار وفق داده و نیروی کار خوبی برای سرمایه دار باشند، از بین میروند. تقصیر نظام سرمایه داری چیست؟ این قانون طبیعت است. ضعیف ها صحنه را خالی میکنند و قویترها می مانند.» حاضرینِ باکلاسِ سالن کف میزنند. در تأیید او آقایی میانسال و ایضاً نورانی با ژستی روشنفکرانه میگوید: «به عنوان یک اقتصاددان وطنی معتقدم اقتصاد لیبرالِ آدام اسمیت خیلی هم خوب و درست است. اتفاقاً چون تا حدود زیادی بر اقتصاد اسلامی منطبق است، ما میتوانیم هرچه او گفته بگوییم چشم! و بدون هیچ دغدغهای آموزه هایش را به بچه هایمان آموزش بدهیم.» حتماً اگر میخواست کمی روشنفکرانه تر حرف بزند میگفت: «اصلاً آدام اسمیت را میتوان در کنار پدر علم اقتصاد، پدر علم اقتصاد اسلامی هم دانست!»
پرده ششم:
سر به زیر انداخته و عبور کرده ازین ماجراها و دعواها با خود فکر میکنم: "من آچاریسم و پیچگوشتیسم را هم قبول دارم و هم ندارم! نیوتن را هم قبول دارم و هم ندارم! آدام اسمیت را هم قبول دارم و هم ندارم!"