پنجشنبه ۳/۱۲/۱۴۰۲ اسفند مریض شدم نتونستم برم سرکار حال غریبی داشتم رفتیم با داداش مجید سر خاک پدربزرگ رمضان و عمو علی خدابیامرز
این قافله ی عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردایی حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
قدر هم و بدونیم که زندگی کوتاه تر از اون چیزیه که فکر میکنیم نکنیم کاری و که بعد گریهایی زیادمون این و به اطرافیان گوشزد کنه این معلومه طرف زنده بود خیلی بچه ی خوبی فامیل خوبی دوست خوبی همسایه خوبی و کلا آدم خوبی نبوده آدم خوب برای مرگ کسی گریه نمیکنه البته منظورم گریه اول داغ نیست بعد خنک شدن و میگم بعد یک سال یک شب یادت میاد مثالا آخ اونجا ازم یک لیوان آب خواست ندادم ای کاش....یا دستش و چرا ول کردم...چرا زدم تو ذوق اون تو جمع و... شاید کارهایی خیلی غیر انسانی تر که به لول حیوان بودن نمیشه گفت چون بعضی کار هارو حیوانها هم بد میدونن شیطانی هم نمیگم چون فکر نکنم شیطان هم علم این کارهایی کثیفی که بعضی از انسانها میکنن رو داشته باشه در کل عشق بکار تا محبت برداشت کنی