ویرگول
ورودثبت نام
محمد امین
محمد امین
محمد امین
محمد امین
خواندن ۱ دقیقه·۱۳ روز پیش

سوغات جنگ دوازده روزه

دارم وسایلم را جمع می‌کنم که برگردم‌. یه نگاه مهربونی بهم می‌ندازه و می‌گه "تو حیفه بری آخه! نمی‌شه بیشتر بمونی؟"

.

یه لبخندی می‌زنم سرم را کج می‌کنم و می‌گم آخه مامان‌جان الان نزدیک ده روزه که این‌جام. بعد هم این‌که آتش بس اعلام شده دیگه باید برگردم سر خونه و زندگی‌ام

.

از بچه‌گی و راستش نمی‌دونم به پیشنهاد چه آدمِ خوش ذوقی مامان بزرگ را "مامان‌جان" صدا می‌زدیم

.

همه اون دوازده روز جنگِ لعنتی، خونه مامان‌جان برام سنگر امن محسوب می‌شد. سنگری که سال‌ها می‌دونستم امنه ولی ازش فاصله گرفته بودم و حالا به لطف(!) ریزپرنده‌ها و جنگنده‌های "بی‌بی" دوباره به آغوشش برگشته بودم و این اواخر حتی به مهاجرت دائمی به اون‌جا فکر می‌کردم

.

آغوشی که بی‌منت و بی‌انتظار (این دو تا کلمه را با دقت انتخاب کردم) همیشه برام باز بوده و تازه آخرش هم بهم می‌گی "تو حیفه بری"

.

آخه تورو خدا ببینین. تعارف نمی‌کنه. ریا نداره، شوخی نمی‌کنه، حتی از کلمات و عبارات تکراری استفاده نمی‌کنه. می‌گه "حیفه بری"

.

واااااااااای

من چه‌جوری اون‌جا را ترک کنم 😍😍😍

جنگتئاتربازیگر
۰
۰
محمد امین
محمد امین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید