تا حالا شده بگید امتحانکردنش که ضرر نداره، چون به خودتون باور ندارید؟
تا حالا شده بین کلی سختی و چالش یه اتفاق امیدوارکننده بیفته براتون؟
نمیخوام کلیشهای بنویسم ولی باشگاه محتوا برای من همون اتفاق امیدوارکننده بین کلی درگیری و سختی بود.
حتی فکرشم نمیکردم متنم خوب باشه چه برسه به اینکه جزو دوازده نفر اول بشم. بعد از مدتها بالاخره تونستم به خودم اعتماد کنم و خودم رو هل بدم، بندازم تو مسیر.
میدونید چیه؟ من بعد از مدتها خودم رو پیدا کردم، انگار باشگاه محتوا یه محرک بود مغزم داشت همه چیز رو یادش میآورد من کی ام؟چی ام؟ از کجا اومدم؟ کجا میخوام برم؟
اولش یک لحظه ترسیدم، همه خیلی خفن بودن و باسابقه، من صفر کیلومتری بیش نبودم.
اما سعی کردم جا نزنم انصافا بچه ها، هم خفن بودن هم مهربون و کمکحال.
اما بگم از مسیر...
مسیری که پر بود از چالش و قشنگی برای من. خانمی که من باشم، تازه کار پیدا کرده بودم و تایم کاریم عصر تا شب بود. بین کارکردنهام کلاسها رو شرکت میکردم و خیلی وقتها مجبور میشدم قید حضور در کلاس رو بزنم و بعدا ویدیوش رو تماشا کنم و نوت بردارم. چالش بعدی سر انجامدادن مشق عشقها بود، بهشدت برام لذتبخش بودن اما خیلی وقتها سر تایم نمیتونستم بفرستم و این ناراحتم میکرد؛ چون مشغله کاری انقدر وقتم رو میگرفت که نمیتونستم وقت کافی برای مشقها بذارم. حتی یکبار لپتابم خراب شد و اونجا بود که گفتم بدشانسی بدتر از این نمیشه اما بااینحال سعی میکردم انجامشون بدم و چیزهایی که یاد گرفتم رو پیاده کنم.
قسمت قشنگ ماجرا اونجا بود که یکی از بچهها از پادکستی که ساخته بودم بهعنوان مشق عشق کلی تعریف کرد و باز تونستم بیشتر به خودم باور کنم.
مامان و بابای باشگاه خیلی بزرگوارن، خیلی... تا ابد ازشون متشکرم و قدردان زحماتشون هستم.
بهشدت حرفهای و مهربون بودن و از هیچ کمکی دریغ نمیکردن. آقای داریان هر جلسه کلاس رو پرانرژی شروع میکردن و همیشه اطلاعات خوبی میدادن. موضوعات و سرفصلهای باشگاه انقدر جذاب و غنی بود که دلم نمیخواست یک ثانیهاش رو از دست بدم.
در نهایت می خوام بهتون بگم که با عشق، با علاقه وارد مسیر باشگاه بشید، مطمئن باشید بهتون خیلی خوش میگذره همونطور که به ما گذشت.