سلام بر کسی که دیگر نه میشناسی ام نه میشناسمت!
دلم اندازه یه دنیا ازت گرفته ناشناخته من
هرشب مینویسم و نمیخونی ناشناس من.
پس کی قرار است زمین گرد شود بر روی من؟
ارزوی مرگ من گر برای تو دروغین بود در غیر این صورت زنده نبودی ناشناسم.
نفرینی از ته دل فرستادم چو مثل آهن ذوبم کردی
من بی تو زنده نیستم! نفس میکشم و با هر نفس جانم میرود.
با چشم خویش دیدم یاری گرفتی نامهربان یار
یارت را دیدم میگفتی دوستت است.. فهمیدم ان دشمن من بود نه دوستت....
ان دشمن دید عشق مارا...
باز قبول کرد یارتو شود! ...
۴سال به پایم ریختی محبت
۲سال است دریغ ام از محبت!
چه داشت که من نداشتم؟
چه کرد که من نکردم؟
چه گفت که من نگفتم؟
سوزش اشک از سوزش سوزن در دستم بیشتر بود...
مگر چه بود ان پیام که دردش از سوزن بیشتر بود!
قلب مرا بردی جانم به قربانت ولی اکنون چرا؟
اکنون که نیاز به بهترین محبت ها دارم دریغم از یکم از محبت...
اکنون که بزرگ شدم...
نیستی در کنار من
کودکت بزرگ شد..
کجایی یار من؟
مشکل این نیست که تو با یار من رفتی.
مشکل این است که تو دیدی خواستن مرا و با یار من رفتی.
مشکل این نبود که او مرا نمیخواست.. مشکل این بود که تو رو کنار خود میخواست....