قبل از اینکه قسمت دوم رو شروع کنم بذار یه آنچه گذشت داشته باشیم!
ماجرا از اسفند ۱۴۰۰ شروع شد که من با واژه و مفهوم دیجیتال نومد آشنا شدم!
با خودم گفتم: لعنتی تو تا حالا کجا بودی؟ تو اصن همون چیزی هستی که من دلم براش ضعف میره!
بعدش هم توی اردیبهشت ۱۴۰۱ کوله پشتیم رو جمع کردم که برم و یه کوچگرد دیجیتال بشم! اما ماجرا از همون اولش، توی اولین شهر که یزد بود خوب پیش نرفت.
اگه قسمت اول رو نخوندی میتونی از اونجا شروع کنی و تجربههای شهر یزد رو بخونی! اما بریم سراغ قسمت دوم یعنی وقتی که از شهر یزد رفتم به تهران!
برای شب یه بلیط قطار به مقصد تهران گیرم اومد!
سفر با قطار رو نسبت با باقی روشهای حمل و نقل بیشتر دوست دارم. چون حداقلش اینه که میتونی راحت لم بدی و استراحت کنی.
از اونجایی که بلیطم آخر شب بود تصمیم گرفتم اتاق رو همون صبح تحویل بدم تا دیگه نخوام هزینه اضافهتری بپردازم و کوله پشتیمو جمع کردم و زدم بیرون.
یزد مثل جهنم بود ولی هر جوری که بود خودم رو سرگرم کردم تا شب برسه و سوار قطار نازنینم بشم و فقط برم!
شب که رسیدم ترمینال دیدم به به! قطار ساعت دوازده با افتخار میخواد برامون ساعت ۲ حرکت کنه.
منم حالا داشتم تقریبا از خستگی بیهوش میشدم به همین خاطر همینطور که زیر لب داشتم فحش عالم و آدم میدادم گوشیم رو در آوردم و تصمیم گرفتم که موزیک گوش بدم و یکم از محتواهای اینستای کارفرمام رو آماده کنم.
قرار بود یه متن برای نیرتور ( گوینده) بنویسم که بره و برای یه ویدیو ضبطش کنه. برای نوشتن این متن یک دقیقهای هم باید میرفتم راجع به موضوع یه تحقیق اساسی میکردم تا ببینم چی میشه گفت و چه محتوایی برای مخاطب مناسبتره!
یکی از چالشهای اساسی که توی محتوا نویسی با موبایل وجود داره اینه که موقع نوشتن همه چی سر دستت نیست و هی باید بین اپها مختلف جابهجا بشی تا متن تموم بشه و همین باعث میشه سرعت تو توی کارت بیاد پایین.
خلاصه، متن رو نوشتم و ساعت یک نصفه شب فرستادم برای کارفرما که فردا صبح با دیدنش چشماش قلب شه.
اونجا بود که با خودم فکر کردم واقعا باید لپ تاپم رو با یه چیز جمع و جورتری عوض کنم تا توی سفرهای بعدی به این سبک دهنم مورد عنایت قرار نگیره و بتونم کارها رو سریعتر جمع و جور کنم.
آخه میدونی وقتی فریلنسری زمان خیلی برات ارزش پیدا میکنه.
تو با خودت میگی اوکی، من امروز به فلان اندازه زمان میذارم و باید فلان قدر هم پول در بیارم. اگه نتونی به هدفی که گذاشتی برسی عملاً یا باید توی روزهای دیگه جبرانش کنی یا باید منتظر بی پولی باشی!
یعنی باید تمام تلاشت رو بکنی که توی تایمی که میذاری هم کیفیت کارت رو حفظ کنی ( برای اینکه باز بهت پروژه بدن) هم اینکه در سریعترین زمان ممکن کار رو تموم کنی ( که ارزش وقتت بره بالاتر).
خب برگردیم به داستان.
آقا ساعت یک شب بود و حدودا یک ساعت دیگه تا حرکت قطار مونده بود. مثل یه خرس هم خوابم میومد!
ولی خب اصن نمیشد هم بخوابی. این شد که به همون فکر عوض کردن لپ تاپم چسبیدم و رفتم شروع کردم سرچ زدن که ببینم میتونم چی بخرم؟
بعد از یه گشت و گذار کوچیک توی سایتهای فروشگاهی نه تنها که خواب از کلم پرید بلکه فهمیدم چه قدر لپ تاپ خودم رو دوست دارم و قراره حالا حالاها باهم دوستهای خوبی بمونیم.
به هر حال قیمت لپ تاپهایی که مد نظرم بود خیلی بیشتر از قیمت رفاقت من و لپ تاپم بودن. سر همین تصمیم گرفتم که متعهد و وفادار بمونم و تا سالهای سال به خوبی خوشی با این عزیز دل زندگی کنم :)
بلاخره بعد از اینکه قطار محترم و قیمت لپ تاپها رو حسابی فحش دادم ساعت دو شد و قطار اومد! و منم دوان دوان رفتم به سمت کوپه خودم و درجا تخت رو آماده کردم و خوابیدم!
با اینکه حس میکردم درجا بیهوش شم و مثل خرس تا خود تهران بخوابم ولی اون قیمتهای بالا کار خودش رو کرد و هی از خواب میپریدم تا ببینم وسایل نازنینم در صحت و سلامت هستن یا نه.
این شد که به جای ۶ ساعت خواب سنگین، ساعتم بهم میگفت حدودا ۲۰ دقیقه خواب سنگین داشتم و ۶ ساعت خیلی سبک و ناز خوابیدیم و قرار روز اول تهرانگردی رو در نهایت خستگی سپری کنم!
بذار سرت رو در نیارم و یکم پا رو بذارم روی گاز و داستان رو با سرعتتر پیش ببرم.
من صبح رسیدم تهران، رفتم صبحونه رو زدم و راهی اتاقی که رزرو کرده بودم شدم.
بعدش هم با دوستام که تهران بودن برنامه ریختم که هم رو ببینیم و بریم بگردیم.
دقیقا چالش بعدی نومد شدنم از همینجا شروع شد!
برنامه ریزی!
به جرعت میتونم بگم توی زندگی یه فریلنسر برنامه ریزی واقعا مهمترین رکنه.
حالا اگه در سفر هم باشه تبدیل میشه به حیاتیترین چیزی که حتما باید رعایتش بکنه وگرنه به فنا میره!
برنامه من این بود که تهران رو با بچهها بگردم و حسابی خوش بگذرونم.
میشه گفت همین اتفاق هم افتاد و کلی خوش گذشت ولی پیش بردن کارها برام تبدیل به چالش شد چون یا همش بیرون بودیم یا خواب بودم.
به خودم که اومدم، دیدم سه روز از اقامتم توی تهران میگذره و من فقط توی تاکسیها تونستم محتوا بنویسم و آماده کنم.
از اونجایی که توی زندگی یه دیجیتال نومد کار کردن و لذت بردن از سفر، دو تا جز اصلی هستن تو باید هر جوری که شده بینشون تعادل ایجاد کنی و گرنه به فنا میری!
چون هم پول کم میاری هم اعتبارات به خاطر بدقولیها از بین میره!
حتی این شرایط ممکنه روی کیفیت کارت هم اثر بذاره که اون دیگه اوج فاجعه هست.
با اینکه تقریبا توی تهران گند زدم و باز کارفرما شاکیم شد اما هر طوری که بود کار رو جمع و جور کردم و ارسال کردم.
توی این ماجرا چند تا درس بزرگ برای برنامه ریزی توی سفر گرفتم و یه درس تکراری که دست از سرم برنمیداشت:
این سه تا درسی درباره برنامه ریزی واقعا مهم بودن و اگه رعایتشون میکردم شاید تهش از سفر تهران خودم رضایت بیشتری داشتم!
قبلتر هم اشاره کردم که زمان و کیفیت توی کارهای فریلنسری واقعا مهم هستند.
خیلی هم مهم هستند خیلی خیلی زیاد.
اگه تو بد قول بشی یا کار بیکیفیت تحویل بدی بیشتر از همه داری به خودت و اعتبارت ضربه میزنی. این نکته از اون نکتههاست که اگه خواستی نومد بشی باید حتما یا تتوش کنی روی دستت یا بذاریش والپیپر لپ تاپ یا گوشیت که هیچ وقت فراموش نشه!
اینم از قسمت دوم.
امیدوارم که این تجربهها به کارت بیاد و اگه یه روزی تو هم خواستی نومد بشی بتونی بهتر از من شروع کنی!
توی قسمت بعدی، داستان بخش آخر سفرم رو میخوام شرح بدم و یکم از چالش بی پولی و درسهایی که ازش گرفتم صحبت کنم.
توی قسمت بعد میبینمت :)