اسفند سال ۱۴۰۰ بود که با اصطلاح Digital nomad آشنا شدم.
همین که دیدمش اصن قند تو دلم آب شد!
حس کردم همون چیزیه که کل زندگیم دنبالش بودم.
اینکه همیشه در سفر باشی و هر روز چیزهای تازه رو تجربه کنی کلا قلب منو به تاپ تاپ مینداخت.
اگه نمیدونی یه نومد دیجیتال دقیقا کیه و چیکار میکنه باید بگم، نومدها یه جورایی شبیه کوچنشینها و عشایر خودمون هستند که به صورت دورکاری پروژه میگیرن و اینطوری خرج سفر و زندگی خودشون رو در میارن.
البته زندگی این عزیزان فقط و فقط به پروژه گرفتن خلاصه نمیشه و بعضاً حتی ممکنه قرارداد هم بسته باشن و به صورت تمام وقت در اختیار یه سازمان باشن اما ذات کارشون دورکاریه.
خب برگردیم به داستانی که میخواستم تعریف کنم.
جونم برات بگه که آقا، من با این اصطلاح آشنا شدم و گفتم هر جوری که شده باید یه بار تجربهاش بکنم.
همین شد که توی اردیبهشت ۱۴۰۱ کوله پشتیم رو جمع کردم و یه بلیط اتوبوس گرفتم و سفر خودم رو با شهر یزد شروع کردم. برنامهام هم این بود که از یزد شروع کنم، به تهران برم، بعدش هم اگه شد یه سر به مشهد بزنم.
موقعی که داشتم وسایلم رو جمع میکردم، با خودم گفتم یعنی کنار لپ تاپم موس هم ببرم؟ اصن نیاز میشه؟ در نهایت به این نتیجه رسیدم که بیخیالش با خود لپ تاپ کارهام رو پیش میبرم و اینگونه شد که موس نازنینم رو توی خونه جا گذاشتم.
برای سفر از پس اندازهای قبلیم هم یه مقدار پول منتقل کردم به کارتی که همیشه باهاش خرج میکنم تا اگه خدایی نکرده اوضاع خوب پیش نرفت به خاطر بی پولی به فنا نرم.
خلاصه آقا سرت رو درد نیارم. من همین که نشستم توی اتوبوس شیراز - یزد، گوشیم رو در آوردم و شروع کردم به نوشتن یه سری محتوا برای شرکتی که باهاشون پروژه داشتم.
همه چی تقریبا تا برسم یزد خوب پیش رفت.
یه تعداد قابل قبولی محتوا آماده کردم که کارم عقب نیفته و خیالم راحت بود که اوکیه دیگه این سبک داره جواب میده.
اما این سبک توی مدت اقامتم توی یزد کاملا شکست خورد!
چرا؟ برات میگم.
توی یزد یه اتاق توی یه اقامتگاه بومگردی رزرو کردم. اسمش تاج الملوک بود و واقعا جای خوبی بود! اصن از عکسش مشخصه که چه قدر نازه!
تصمیم گرفتم که برنامهام اینجوری باشه که عصرها و شبها، شهر رو بگردم تا کمتر به گرما بخورم و از اون طرف هم صبحها سعی بکنم یکم کارهام رو انجام بدم. به نظر همه چیز عالی بود!
موقعی که توی اتاقم برای آماده کردن یکی از پروژهها مودمم رو روشن کردم و لپ تاپم رو باز کردم متوجه شدم که ای داد بیداد اینجا اصلا نت درست آنتن نمیده!
حالا فکر کن باید کل اتاق رو میگشتم که جایی رو پیدا کنم که نتش قوی باشه تا من بتونم ریسرچهایی که نیاز دارم رو انجام بدم.
این اولین اتفاقی بود که سرعت منو به شدت کم کرد و اصلا هم به ذهنم خطور نمیکرد که با یه همچین چالشی روبرو بشم.
بزرگترین مشکلم این بود که تمام فایلهام آنلاین بودن یعنی من به شدت نیاز داشتم که به گوگل درایورم دسترسی داشته باشم و این کندی نت مثلا منو مجبور میکرد ده بار بلند شم مودم رو بذارم جاهای مختلف اتاق تا ببینم کدومش منجر به باز شدن صفحه میشه!
در کنار مشکل اینترنت، نبود موس خوشگلم دیگه عین فحش بود برام.
شاید مشکل نت توی جاهای دیگه حل میشد، اما نبود موس عین یه آیینه دق بود که جلوم نشسته و قرار هم نبود حالا حالاها دست از سرم برداره.
مثلا فکر کن کاری رو که حدودا توی ۵ الی ۱۰ دقیقه انجام میدادم توی ۳۰ تا ۴۵ دقیقه انجام میشد. همین قدر کند شده بودم.
حالا من به کارفرما هم گفته بودم که کار رو سر موقع تحویل میدم و اصلا نگران نباشه! اما با این وضعیت، یه جوری شد که کارفرمای بیچاره هی پیام میداد که آقای طغرایی پس کار چی شد؟ و منم میدیدم هیچ دلیل منطقیای ندارم که بخوام براش توضیح بدم و قانعش کنم که من واقعاً شرایطم بهم ریخته و خودمم دلم میخواد بهت پروژه رو سریع برسونم اما نمیشه!
به هر حال اون توی جواب میتونست بگه خب نمیرفتی سفر و این آزمون و خطاهای نومد شدنت رو روی سر منِ بیچاره پیاده نمیکردی!
این شد که در جوابش گردن خودم رو کج کردم و گفتم این تن بمیره، یکم دیگه فرصت بده تا کار رو بهت تحویل بدم!
و خب اونم دمشگرم آدم باحالی بود و گفت حله بیشتر بهت زمان میدم!
کار در نهایت جمع شد اما در طی انجام شدنش کلی حرص خوردم و تازه نتونستمم شهر یزد رو درست بگردم. چون واقعا اینکه ددلاینهام بخواد عوض بشه برام غیرحرفهای بود و اعصابم رو خط خطی میکرد.
اما یزد تازه شروع ماجرا بود!
چالشهای بعدی توی شهرهای دیگه منتظرم بودن. از چالشهای مالی گرفته تا برنامهریزی که اونا هم در نوع خودش دهن اینجانب رو آسفالت کردن.
باقی داستان رو توی قسمت بعدی این نوشته برات تعریف میکنم.
اما درنهایت برای اینکه جمع بندی بکنم باید بگم من از بخش اول تلاشم برای تبدیل شدن به یه digital nomad دو تا درس اساسی گرفتم:
امیدوارم که از خوندن این نوشته لذت برده باشی :)