چند سالی است که در یکی از بزرگترین هلدینگهای تکنولوژی ایران با بیش از 15 شرکت و بیش از 15 فرهنگ و صدها خرده فرهنگ و 4000 نیرو انسانی که برخی از این شرکتها آرزوی کاری جوانان بسیاری است؛ مشغول به کار هستم و پدیدههای اجتماعی زیادی را در فضای کاریام تجربه کردهام که در برخی موارد در وسط شکلگیری این رخدادهای اجتماعی نیز حضور داشتم. در این نوشته قصد ندارم این پدیدهها را تحلیل کرده و یا توجیهی بر مسائل و راهحلهای سازمانهای بزرگ و پیچیده بنویسم و بیشتر سعی خواهم کرد به دنباله یا نقد پس از رخداد پدیدههای اجتماعی و تعمیم یک همگرایی میان افزایش دسترسی پذیری و شکلگیری جوامع جدید بپردازم.
جرقه این نوشته از پست LinkedIn یکی از کارمندان سابق سازمانی که در آن مشغول به فعالیت هستم با این مضمون آغاز شد:
"به نظرتون چی میشه که توی یه شرکتی مثل ... یه مدیر با بیش از بیست نفر از نیروهاش درگیر میشه و همه اونا میرن.....
اون مدیر همچنان سرجاش هست و مدعی هستن که همه اون بیش از بیست نفر مشکل داشتن
وظیفه منابع انسانی پس چیه؟"
این پست بیش از 250 کامنت دریافت کرد و تعداد زیادی لایک و ... .
این یک نمونه از نقد پس از یک رخداد اجتماعی در یک سازمان است که خود تبدیل به یک پدیده emergent شده است. یک پدیده emergent به پدیدهای گفته میشود که یک سیستم متعادل را به مرز آشفتگی میرساند؛ این امر باعث میشود زنجیرهای از تحلیلها، تراکنشهای اجتماعی و حتی اقدامات اجرایی را برای بازیگران به همراه داشته باشد که لزوما نتیجه از پیش تعیین شدهای نیز نخواهد داشت. این بخشی از دنیای جدیدی است که از تصدام شبکههای اجتماعی و تحلیلهای اجتماعی یک پدیده به وجود میآید و افراد یک اجتماع کوچک و یا بزرگ را به سوی نقد پدیده، به وسیله تحریک از طریق هیجانات حاکم بر این شبکهها وا میدارد. در این فرآیند مهم نیست که شما با چه تحصیلات و چه تجربهای در این فرآیند شرکت میکنید مهم دینامیکهای تقویتکننده و تضعیف کنندهای است که این پدیده را تبدیل به یک موضوع به ظاهر ریشهای و عمیق میکند و آن را یک موضوع جدی جلوه میدهد (حتی این نوشته نیز بخشی از این فرآیند است).
چندی پیش مطلبی در ترجمان با این موضوع ترجمه و بازنشر شد "عقاید افراطی میتواند ساختار مغز افراد را تغییر دهد" در این نوشته به این نکته میپردازد که وقتی شما با عقاید افراطی درگیر میشوید حال میخواهد نژادپرستی باشد و به عقیده من مخالفت و اعتراض مداوم به یک حکومت، سازمان و یا اجتماع، در برههای خواهید دید که به چیزهایی اعتقاد پیدا کردهاید، که شما را تبدیل به یک ربات با دستورهای ساده اعتراض سطحی کرده است. این موضوع حقیقتا به پست نوشته شده اشاره ندارد (زیرا این پست در واکنش به یک فرآیند با ابعاد مبهم است که نه تنها شفاف نشده بلکه در ادامه نظرات مبهمتر نیز شده است) و بیشتر به نظرات و پاسخهای آمده در ادامه آن تاکید دارد. (احتمالا در حال حاضر این دستور از مغز برخی از خوانندگان صادر شده است که نویسنده این اثر از خودشان است.)
اجازه دهید به پست قرار داده شده برگردیم تا بتوانیم بخش دیگری از موضوع را باز کنیم، درباره بسیاری از کامنتهای داده شده شاید بتوان نمونههای مشابهای از کتابهای مختلف از "چرندیات پست مدرن" گرفته تا "Factfulness" را آورد و اطلاعات غلط ویرانکنندهای را درون آنها پیدا کرد و از همه مهمتر ایرادهای بسیاری درباره اولین اصول نقد یک پدیده یعنی، عقلانی بودن (Rationale) (در این قسمت منظور منطقی بودن (Logical) نیست به همین دلیل از لفظ عقلانی استفاده شده است)، عدم تعمیم جز به کل، حذف شخص ثالث و عدم ساختیافتگی درون این محتوای طولانی با اجزای کوتاه یافت. برای مثال در برخی از کامنتها از عباراتی مانند "فقط در ایران"، "حکومت هم همینگونه است" و ترکیبهای مشابه استفاده شده است این دقیقا همان چیزی است که ما را از موضوع اصلی و نقد صحیح دور میکند و همان دستورات سادهای است که به صورت پیشفرض ربات ذهنی ما ارسال میکند "اگر انتقادی در جایی مطرح شد آنگاه بگو فقط در ایران اینگونه است". آیا تمام حرف همین است، اینکه ما نمیتوانیم به درستی یک پدیده را نقد کنیم؟ خیر حقیقتا این نیست، ملانی میچل در کتاب "سیری در نظریه پیچیدگی" از "ابرانداموارههایی" صحبت میکند که هر چند اجزای آن هوش محدودی دارند اما یک هوش جمعی را ایجاد کردهاند و تبدیل به موجی خواهند شد که همه چیز را از بین خواهند برد. حقیقتا تصادم پدیدههایی مانند ایجاد اجتماعات مجازی و افزایش سهولت تعامل، به عقیده من در آینده باعث ایجاد ابرانداموارههایی میگردد که قادر است ساختار عقلانیت را نیز نابود کند. این ابراندامواره با ایجاد یک فضای ایزوله میتواند اجزایی را به خود جذب کند که دینامیکهای تضعیف کننده را نیز تبدیل به یک سکوی جهش برای تقویت عقیده انتقادی و یا عقیده به ظاهر انتقادی کند. برای مثال فرض کنید مسئله کمی پیچیدهتر از خروج 20 نفر است و دلیلی از سوی سازمان برای مخاطبان ارائه شود این دقیقا شروع یک emergent دیگر است یک حلقه نامحدود که میتواند بخش بزرگی از یک سیستم را به آشوب بکشاند که تداعی کننده Chaos Theory است. از میان این آشوبها جوامع همگرا خارج خواهند شد، جوامعی که حس تنهایی فکری را از ما میگیرند و حس تعلق را هدیه خواهند داد و در شدیدترین حالت خود اقدامات افراطی را به دنبال خواهند داشت.
شاید بتوان بسیاری از این نظرات را نوشت و با نویسنده به گفتگو نشست (در انتها نیز در حلقه نقد بینهایت میافتیم و بیسوادی اینجانب بیرون میزند!) اما اصل موضوع آن است که که افزایش اتصال و سهولت ارتباط با افراد در سراسر دنیا باعث شده است که دوقطبی عقلانیت و جهل (با تعریف سقراطی، البته این تعریف نیز از پایه در حال جابهجا شدن است.) به سرعت طرفداران خود را پیدا کند و ما پس از برداشته شدن مانع زبان شاهد جوامع جدیدتری خواهیم بود که دیگر ارزشهای حاکم بر آن برای ما آشنا نخواهد بود و شاید مرزها و کشورها دیگر معنای گذشته خود را نداشته باشند.
پ.ن: