محمد عبدالهی
محمد عبدالهی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

آموزگار امیدوار

حدود ساعت سه و نیم عصر از نمایشگاه بین‌المللی اومدم بیرون و سوار اسنپ شدم، راننده ۳۷ ساله با ساینا سفید منتظر بود، هوا طوفانی شده بود و شروع به باریدن کرد تا ماشین رو دیدم دویدم سمتش و سوار شدم، تا مقصد زده بود یک ساعت و ده دقیقه! راننده گفت به نظرم شما بخواب،خوابم میومد اما مایل بودم با کسی صحبت کنم پس شروع کردم و راننده هم ادامه دهنده خوبی بود از کیفیت خودروهای داخلی گرفته تا فرهنگی که بهمون آموزش ندادن صحبت کردیم لیسانس تکنولوژی آموزشی و فوق لیسانس روانشناسی بود صبح ساعت پنج از جنوب غربی تهران حرکت میکرد که ساعت ۷ به مدرسه ابتدایی پردیس برسه آموزگار دبستان بود! حدود ساعت دوازده و نیم از مدرسه خارج میشد و با اسنپ کار میکرد و ساعت ۴ عصر خودش رو به مطب ترک اعتیاد میرسوند تا مشاوره روانشناسی بده و بعد از مطب دوباره با اسنپ تا ساعت ۱۱ شب کار میکرد.

اهل یکی از شهرستان‌های شمال غربی بود اما تهران مجردی زندگی میکرد آخر هفته‌ها غذا درست میکرد تا طی هفته غذای آماده داشته باشه! یه مقاله علمی روانشناسی نوشته بود و دانشگاه بولونیا ایتالیا برای حضور در همایش ازش دعوت کرده بود، به دلیل اینکه ویزا دیر اومده بود به همایش نرسیده بود اما به این جهت که اگر حضور پیدا نکنه و غیبت کنه ممکنه دفعه بعدی براش ویزا صادر نکنن، مجبور بود با هزینه شخصی سفر کنه

حدود ده سال مشاور بهداری زندان اوین بود، پزشک بهداری با پارتی‌بازی رئیس بهداری شده بود و راننده آمبولانس رو معاون خودش کرده بود، به دلیل آزار و اذیت‌های روانی نتونسته بود شرایط رو تحمل کنه و استعفا داده بود، حسرت میخورد که دانشگاه علامه و تربیت مدرس تحصیل کرده بود و دائم در حال رشد و توسعه فردی بوده اما پسرعموش با این حال که معتاد بوده یه کامیون چند میلیاردی داره!

سال ۹۶ با سرمایه حدود هشتاد میلیونی با دلار ۳۷۵۰ تومانی دلار میخره اما بعد از یک هفته دلار حدود بیست تومان ریزش میکنه و استرس میگیره که سرمایه‌اش ممکنه نابود بشه، به طور اتفاقی دلارها رو با قیمتی حدود صد تومان بیشتر از چیزی که خریده بوده میفروشه، عقیده داشت با پول کارمندی و یا پولی که ذره ذره جمع کردی نمیتونه ریسک کنه و عامل این تفکر رو خونواده‌اش میدونست، حسرت میخورد که اگه توانایی این رو داشت ماشین خرید و فروش کنه و یا با اعتماد به نفس بیشتری ریسک میکرد وضعیت بهتری داشت.

بارون میبارید و من با حال غمگینی که گرفته بودم به این فکر میکردم آموزگاری که علیرغم تلاشی که میکنه و سه شغل داره و روزانه بیش از هجده ساعت مشغوله اما تامین مالی نیست و امنیت شغلی نداره چطور میتونه نسلی رو که دهه‌های بعدی آینده‌ساز جامعه میشن رو مربیگری کنه؟

معلمی که خودش امیدی به آینده نداره چطور میتونه امید رو به شاگردانش القا کنه؟ چند دقیقه آخر مسیر فکر میکردم و فقط برف‌پاک‌کن بود که صدای سکوت اتاق رو شکونده بود حدود دو ساعت از برنامه کاری‌اش عقب مونده بود و ساعت پنج و نیم بعد از اینکه به مقصد رسیدیم به سمت مطب حرکت کرد/ پایان

بیستم اردیبهشت ماه هزار و چهارصد و دو

اسنپآموزگارنمایشگاه بین‌المللیامید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید