اوایل نوجوونی ام بود
نه علاقه ای به انشا داشتم، نه چندان ارزشی داشت برام ، و نه در صدد رشد و پرورش مهارت کلامی و نویسندگی بودم.
یادم میاد پدرم همیشه بهم توصیه میکرد، میگفت اشتباه میکنی، به انشائت رسیدگی کن،
یادم نمیاد به هیچ کدوم از درسهام به اندازه انشا(نه کل ادبیات، بلکه فقط انشاء) تاکید کرده باشه،
خودش هم نه نویسنده است و نه عاشق ادبیات و کتاب و داستان و و و
تا حدودی اهل مطالعه است، اما تاکیدش بر انشاء چیزی فراتر از علاقه بود
میگفت باید بلد باشی حرف بزنی
انشا به تو توانایی ابراز کردن میده.
به تو کمک میکنه حق خودت رو حفظ کنی و با دیگران درست تعامل کنی.
راست میگفت، انشا خیلی مهمه، حتی برای من که اون موقع علاقه و رشته ام ریاضی بود
انشا خیلی مهمه
انشا به من یاد میده محتوا تولید کنم،
به من یاد میده روی دیگران اثر خوبی بذارم
به من یاد میده اگر مشکلی دارم درست بیان کنم
به من یاد میده خوب (و درست بپرسم تا ) یادبگیرم و خوب یاد بدم.
مهمتر از همه که باید سر فرصت مفصل راجع بهش صحبت کنم: انشا به من یاد میده سیستماتیک فکر کنم و پرت و پلا و بدون نظم فکر نکنم،
طوری که ریشه مشکل رو بشناسم، از ابعاد مختلف بهش بپردازم، موقع فکر کردن از این شاخه به اون شاخه نپرم.
همین که سعی کنم درکم رو در الفاظ مناسب بریزم دقتم رو به اطلاعاتم زیاد میکنه.
کاری نداره، امتحان کنید، بشینید راجع به دغدغه هایی که دارید مفصل بنویسید ؛ مسلّما فکرتون قدرتمند تر میشه،
از نوشتن خوشم نمیومده و نمیاد، ولکن از ثمرات نوشتن خیلی بهره ها برده ام، الان دیگه نمیتونم ترکش کنم، همیشه رو کاغذ فکر میکنم،
این کار رو بکنید.