Mohammad Ghodsian
Mohammad Ghodsian
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

برنامه نویسی یا بچه دار شدن؟ مسئله این نیست!!

این متن رو یکی دو سال پیش نوشتم و بصورت اتفاقی الان دیدم که توی پیش‌نویس‌ها هست، دیدم انتشارش بهتر از موندن توی پیش‌نویس‌هاس. امیدورام با اینکه مدت زیادی از نوشتنش گذشته، بتونه مفید باشه

با یه مقدمه شروع میکنم، امیدوارم حوصلشو داشته باشین که چند دقیقه با من همراه بشین.

برنامه نویسی حدأقل برای من با شب بیداری شروع شد، دو وعده توی روز غذا خوردن (صبحانه و شام) با کلی چونه زدن با اطرافیان و خانواده واسه اینکه حریم تنهایی خودمو بتونم داشته باشم. تاریکی شب، موزیک و قهوه جزئی جدا نشدنی از روند برنامه نویس شدن من بود (البته تا زمانی که فهمیدم هم خوابِ نامنظم هم قهوه هم هندزفری با صدای بلند، برای من موجب تحریک میگرن میشن و نتیجش سردردِ شدیده، پس مجبور شدم عملاً قهوه رو حذف کنم و کمتر سراغ آهنگ با صدای بلند برم، تایم خوابم رو هم یا تغییر بدم یا حدأقل یه نظمی توی بی خوابی هام پیدا کنم :دی)

من کارشناسی مهندسی نرم‌افزار رو در دانشگاه علم و صنعت خوندم ولی همونطور که خیلیا میدونن حتی نرم‌افزار خوندن توی دانشگاه‌های سراسری هم آدمو برنامه‌نویس نمیکنه (البته تا زمانی که خودت نخوای و شروع نکنی). حالا وقتی شروع کردی (دقیقاً مثل هر کاری دیگه‌ای توی دنیا که میخوای انجام بدی) هزارتا موضوع و راه‌های مختلف پیشِ روت میاد که انگار فقط منتظر بودن تو یه تصمیمی بگیری و اونا سر برسن یهو بگن ببین ما هم هستیما، ول کن بیا سراغ ما! از مشاغل و پیشنهادای پر‌درآمدتر گرفته تا آشنایی با علوم جدید که باید کلی وقتتو بگیره. اما بالاخره یجور باید خودتو نگه داری و مسیرتو پیش ببری چون علاقته!

بگذریم. وقتی تنهایی (منظورم مجرد بودنه) زمان بیشتری داری و میتونی هر وقت خواستی برنامه زندگی و ساعتاتو دست کاری و عقب جلو کنی. اما وقتی یکی توی زندگی پیدا میشه که انگار مدت‌ها دنبالش بودی دیگه زمان و مکان و تمرکزت میره به سمتِ با اون بودن، و این اتفاق برای من منجر شد به یکی از بهترین تصمیمای زندگیم، یعنی ازدواج. خیلیا فکر میکنن ازدواج زمان آدم رو کمتر میکنه اما حقیقت اینه که اگه تصمیم درستی بگیریم، نه تنها زمان رو کمتر نمیکنه بلکه مدیریتش رو هم بیشتر یاد میگیریم، از طرفی هم واسه‌ی هر کسی ارزش یا ارزش‌هایی وجود داره، اما اینکه کنار یه نفر آرامش داشته باشی فکر کنم جزء چیزاییه که میتونه ارزش آدمای زیادی باشه.
تا یادم نرفته از همسرم قدردانی میکنم که همسفری عالی توی زندگیمه.

خب از تنهایی شروع کردم، رسیدم به ازدواج، بریم سراغ اصل داستان! بچه دار شدن!!!

انتخابِ خیلی سختیه، جدا از یه عالمه سوال که توی این دوره زمونه باید واقعا جواب قانع کننده‌ای براشون داشته باشی تا بتونی مسئولیتِ ورودِ یه نفر به این شرایط رو بپذیری، قضیه وقتی سخت‌تر میشه که خودت برنامه‌نویس (یا مثلا توسعه‌دهنده و مدیرپروژه) باشی و همسرت شبکه‌کار! این وسط شاید از نظر کاری همدیگرو درک کنین اما ورود یه نفر دیگه، اونم شخصی که خودتون باعث ورودش به این دنیا شدین و مسئولیتش رو پذیرفتین، تا وقتی اتفاق نیفتاده درکش برای همه سخته.

سختی‌ها از همون اول شروع میشه، از وقتی میخوای اسم انتخاب کنی. ما تصمیم گرفتیم یه لیست از مواردی که توی انتخاب اسم برامون اولویت داشت رو بنویسیم (مثل مفهوم، قدمت و اصالت، بین‌المللی و ...) و شروع کردیم به نوشتن اسامی پیشنهادی و امتیاز دادن بهشون، این روند شاید ساده باشه اما خودش حدود یه ماهی البته پاره‌وقت زمان گرفت، شایدم بیشتر.

خب چند ماه رو یهو رد میکنیم میرسیم به روز موعود! شما پدر (یا مادر) شدی! اوه!! چی شد یهو؟! اصن هنگ میکنی، سیستمِ وجودت نات‌ریسپاندینگ میشه... چه حس عجیبی!
من شنیده بودم تا وقتی تجربه نکنی نمیفهمی، ولی فقط وقتی اتفاق افتاد فهمیدم که واقعاً تا وقتی تجربه نکنی نمیفهمی!
من، خوشبختانه (شاید از نظر بعضیا متأسفانه) علاقه‌ای به مصرف چیزایی که حالتِ آدمو غیر طبیعی تغییر بدن ندارم، ولی به قول معروف ما نخوردیم نون گندم اما زیاد و به وفور دیدیم دست مردم... پس با اطمینان میتونم بگم که توی اون حالت (لحظه‌ای که برای اولین بار پدر یا مادر میشی) شبیه کسی میشی که صنعتی سنتی رو بصورت ترکیبی پر رو باهم زده...
یعنی هم خوشحالی، هم انگار نمیخوای هنوز قبول کنی. ظاهرت برای اطرافیان شاید گیج باشه ولی خودت هم از درون ممکنه یه نیمچه افسردگی بگیری هم شوق و خوشحالی کل وجودتو پر کنه. با اینکه میدونستی قراره اتفاق بیفته، اما انگار انتظارشو نداشتی و تا زمانی که اتفاق نیفتاده نمیفهمی چیه داستان.

خب تبریک میگم، شمار برگشتی به دوران شب بیداری، اما نه برای برنامه،نویسی و یادگیری! برای همراهی با همسر! بزرگ کردن و نگهداری از فرزند کار سختیه واقعا، نه اینکه بگم دوست نداری انجامش بدی، اتفاقا تَهِ همه‌ی سختیاش، لذتی وصف‌نشدنی‌ای هست که خستگیو از تنت بیرون میکنه.

دخترمون بزرگتر شد، خیلی جزئیات داره ولی خلاصش اینه که نمیتونی سراغ کار با گوشی و لپتاپ و غیره توی خونه بری. بچه کنجکاوی خاصی داره که تحسینش میکنی، بخاطر رفتارای تلاشگرانه دخترت خوشحالی، اما موقع کار تبدیل میشه به عاملی که واقعا نمیذاره حتی یه پسورد واسه ورود به سیستمت بزنی چه برسه به بقیه کارا، یعنی کافیه بری سمت کیفِت، اصن فرض کن دخترتو گذاشتی توی اتاق خودش داره بازی میکنه، به محض اینکه تصمیم بگیری بشینی پای لپتاپ یا یه کتاب باز کنی برای خوندن، یهو میبینی با لبخند کنارت وایستاده داره ازت میاد بالا، دقیقاً عین فیلما.

با اینکه بچه‌دار شدن دردسر خیلی زیادی داره ولی لذت فوق‌العاده‌ای تهش هست، شاید اون لحظه که نمیتونی لپتاپ باز کنی برات ناراحت‌کننده بشه اما وقتی میبینی دخترت در تلاشه کاری که تو میکنی رو تکرار کنه، بعد از گذشت یکمی زمان، لذت‌بخش هم هست.

دلیل اصلی‌ای که میخواستم این مطلب رو بنویسم این بود که بچه‌دار شدن تصمیم خیلی خیلی سختیه برای همه، علی‌الخصوص برای هم‌صنفی‌های ما که سخت‌تر هم میشه. از طرفی لذت‌بخش ترین کار دنیاس، اینکه میدونی خود دخترته که باید توی آینده‌ی مسیر زندگیش رو تعیین و انتخاب بکنه ولی تو و همسرت حداقل توی زمینه‌های به‌روز دنیا میتونین تا حد قابل قبولی برای آیندش برنامه‌ریزی داشته باشین و از همون بچگی با علومی مثل برنامه‌نویسی و شبکه آشنا و بزرگ بشه. میخوام بگم دیدِ آدما باهم خیلی فرق داره ولی گذروندن شرایط سخت، تصمیمای بزرگی هم نیاز داره، و متوجهم که اولویتِ آدما متفاوته.
هدیه‌ی خدا به ما انقدر باتراوت و درخشان هست و خواهد بود توی زندگیمون، که اگه ما صد بارم به عقب برگردیم بازم همین تصمیم رو میگیریم. حتی با اینکه شاید به‌ظاهر پیشرفت من توی برنامه‌نویسی به شدت کمتر شده باشه (چون زمان بیشتری رو مجبورم به خانواده اختصاص بدم)، حتی با اینکه همسر من تایم بشدت کمتری برای کاراش داره، حتی با اینکه خیلی وقتا ذهنمون دنبال اینه که کلی کار داریم که نکردیم و کلی چیز هس که یاد نگرفتیم، با همه‌ی اینا بازم یه لبخندِ فرزند میتونه همه‌ی آشفتگی‌هارو برای پدر و مادر از بین ببره.

یکم سعی کنیم از یه زاویه‌ی دیگه همه‌چیز رو ببینیم. خیلی از برنامه‌نویسا و آدمای نرم‌افزاری کنارِ من هستن که حتی زیر بار ازدواج هم نمیرن، چه برسه به بچه‌دار شدن، و هر وقت هم حرف از بچه‌دار شدن وسط میاد میگن بچه نباید توی ایران به دنیا بیاد یا اینکه بچه باید بعد از چهل سالگی ما بدنیا بیاد و ...

من به همه آدما و اعتقاداتشون توی این زمینه احترام میذارم، ولی دوست دارم مواردی که ما رو مجاب کرد لذت بخش ترین تایم زندگیمون رو تجربه کنیم رو به شما بگم:
اول اینکه کلن بچه خیلی دوست داشتیم و داریم
دوم اینکه نمیخواستیم فاصله سنیمون با بچه هامون خیلی زیاد باشه به دلایل متعدد
سوم اینکه دوست داشتیم هم پدر مادرامون زمان بیشتر از داشتن نوه لذت ببرن هم میخواستیم تا جای ممکن بچه‌هامون خاطره‌ها و یادگاری‌های بیشتر و بهتری از پدر بزرگا و مادر بزرگاشون داشته باشن
چهارم اینکه اعتقاد داریم بچه با اینکه زمانِ زیادی میگیره ولی تأثیر مثبتش (حالا رزق یا یا برکت یا هر مفهومی که میخواین اسمشو بذارین) بیشتر و بهتره
و پنجم اینکه هم ما تایم بیشتر کنار بچه‌هامون باشیم هم اونا تایم بیشتری کنار ما باشن (چند ماه یا چند سال، خودش کلی زمانه برای از دست دادن لذت بوسیدن و به آغوش کشیدن همدیگه)
و البته یه نکته ی دیگه هم اینکه من اعتقاد دارم هرچقدر سن آدما بالاتر میره حوصله‌ی سر و کله زدن با بچه و پا‌به‌پای دنیاشون پیش رفتن هم کمتر میشه، سن که بیشتر میشه اکثرِ راه‌ اومدنا با خرابکاری و کنجکاوی بچه‌ها ممکنه تبدیل بشه به بکن‌نکن‌های مداوم، شایدم یه دلیلش اینکه ما هر سال از کودک درونمون یکمی بیشتر فاصله میگیریم.

اوه، فکر میکردم کوتاه‌تر از این بشه این متن. به عنوان به جمع‌بندی کوتاه هم بگم که به نظر من یسری تصمیما واقعا لازمه برای آدما. ازدواج، مدل نگرش و مسئولیت رو تغییر میده، و تصمیم بشدت بزرگی مثل اضافه کردن به نفر دیگه به دنیا، اون رو کن‌فیکون میکنه. اما بنظرم روندیه که هر انسان سالمی، بهتره که با برنامه‌ریزی، اون رو در پیش بگیره.

ممنونم که تا اینجا خوندین.
سلامت و رو به پیشرفت باشین


منتشر شده در ویرگول توسط محمد قدسیان https://virgool.io/@mohammad.ghodsian

اوایل بهمن 1401

https://vrgl.ir/EszBd

برنامه نویسیزندگیبچهنرم افزارمسئولیت
مهندس نرم افزار و کارشناس ارشد مدیریت IT (کسب و کار الکترونیک)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید