چشمها خیلی خوب صحبت میکنن. خیلی خوبتر از زبون و دهن. مخصوصاً برای بچهای که تازه به دنیا اومده. شاید به همین خاطره که نوزادی که ما اون رو به این دنیا فرا خوندیم وقتی به دنیا میاد چشماش بسته هست. من نگاه کردن به چشمای نوزادا و کودکان رو خیلی دوست دارم. بگذریم، چه خواسته چه به قولِ بعضیا ناخواسته، اون نوزاد در نتیجهی عمل ما اومده به این دنیا. واسه همین من اسمش رو میذارم "ما"خوانده.
این پستِ کوتاه، فقط بخاطرِ یه عبارت از استادِ عزیزم دکتر علی میرصادقی نوشته شده، اینکه ما توی کدوم مهمونی زندگی میکنیم؟
فرض کنید کسی به شما بگه که میخواد بره به بهترین مهمونی دنیا و شما رو به اون مهمونی دعوت میکنه، ولی شما نمیتونید باهاش برید. اگه اون هم پشیمون بشه و نره، چه برداشتهایی میشه کرد؟
احتمالاً سالمترین و بالغانهترین برداشت اینه که اون مهمونی، بهترین مهمونیِ دنیا برای تو نبوده، چون تو اگه بدون من هم بری توی اون مهمونی و بهت خوش بگذره تازه شاید بشه گفت که برای تو بهترین مهمونی دنیا بوده، در غیر این صورت تو میخواستی با وجود من اون مهمونی رو تبدیل به بهترین مهمونی برای خودت بکنی!
حالا اگه این قضیه رو بسط بدیم به مسئلهی زاد و ولد، ما آدما، اون لحظهای که داریم عملی عاشقانه رو منجر میکنیم به افزودنِ یه موجودِ جدید به دنیا، خودمون در موردِ جایی که هستیم، در مورد مهمونیِ این دنیا که توش زندگی میکنیم، چه نظری داریم؟
بیاین تصمیم بگیریم اگه میتونیم و قراره که بچهدار بشیم، اول خودمون احساس کنیم (توی هر شرایطی) توی بهترین مهمونیِ دنیا برای خودمون هستیم، و میدونیم که حتی بهترین مهمونیها هم شاید ناخوشی داشته باشن. اینطوریه که وقتی اون فرزندِ عزیز بزرگ شد، میتونیم با افتخار بهش بگیم ما تو رو به بهترین مهمونی دنیا دعوت کردیم، نه به یه مهمونی که قرار باشه وجودِ تو و وابستگی به تو به اون مهمونی ارزش بده، چون توی حالت دوم ما عملاً داریم یه کودک معصوم رو مَرحَمِ خودمون میکنیم برای رفع نیازها و کمبودهامون. چقدر خوبه که وقتی برای اولین بار نوزادمون رو به آغوش میکشیم (و همچنین تا آخر عمر) بتونیم بهش بگیم که تو مهمانِ "ما"خوانده هستی و دعوت شدی به مهمونیِ ما، به زندگیِ ما، به حرکتِ رو به شکوفاییِ ما.
منتشر شده در ویرگول توسط محمد قدسیان https://virgool.io/@mohammad.ghodsian
اواسط مرداد 1401