ویرگول
ورودثبت نام
محمد کوهستانی
محمد کوهستانی
خواندن ۳ دقیقه·۹ ماه پیش

اندکی آشنایی با مکتب اکسپرسیونیسم

دنیا براق و هنری شده است! دیگر "برگ درختان سبز در نظر هوشیار" فقط معرفت کردگار را نشان نمی‌دهد و می‌تواند پیچیده‌تر و متعددتر از یک مفهوم را در بر بگیرد. همین برگ سبز می‌تواند شما را در یک ایدئولوژی سیاسی، فلسفی، هنری و... قرار دهد و این چیزی نیست مگر قدرتِ نهضت‌های سمبلیسم و سانتی‌مانتالیسم.

اما بیایید کمی عقب‌تر برگردیم. حالا ما اواخر قرن هجدهم میلادی هستیم؛ جایی که کم‌کم چرخ‌دنده‌ها بهم قفل شده و بخار کارخانه‌ها به آسمان پر می‌کشد. جایی که فلز مزه رفاه را به مردم ارزانی دارد. حالا بشر که دیگر نیازهای اولیه‌اش را به لطف انقلاب صنعتی، راحت‌تر و فراوان‌تر در اختیار دارد و شکمش سیر شده، فقدانی را احساس می‌کند و آن از دست‌رفته چیزی نیست جز هنر. فلز آن‌ها را با رنگ‌ها غریبه کرده و حالا انسان می‌خواهد به این قهر و فراق پایان دهد. اینجا جایی است که سمبلیسم و سانتی‌مانتالیسم رنگ پررنگ‌تری نسبت به گذشته در دنیای هنر ایفا می‌کنند و مانند قهرمانانی بی‌نقاب، مجدداً پا به این عرصه می‌گذارند.

همه چیز خوب پیش می‌رود تا اینکه پس از مدتی جمعی از هنرمندان، فضای بوجود آمده را مصنوعی می‌بینند. هر چقدر هم که هنرمندان سانتی‌مانتال تلاش می‌کنند که مفاهیم ذهنی خود را به صورت پیچیده‌تر و غیرمستقیم‌تر بر روی بوم نقاشی و نت‌های موسیقی بیاورند، نمی‌توانند بر این حالت تصنعی غلبه کنند. البته که این نهضت‌ها در رنگی‌کردن دنیا و از خشکی درآوردن آن نسبتاً موفق بودند و هستند ولی همه این اتفاقات باعث پایه‌گذاری نهضتی دیگر شد و آن نهضت اکسپرسیونیسم بود.

اکسپرسیونیسم در لغت به معنای بیان‌گرایی یا هیجان‌نمایی می‌باشد. این مکتب نخست در آلمان به شکوفایی رسید و با توجه به وقایع تاریخی، می‌توان حدس زد که احتمالاً علاوه بر وقایعی که در بالا گفته شد، احوال جامعه نیز در این روند بی‌اثر نبوده است. بخواهیم خیلی دقیق‌تر این موضع را بررسی کنیم باید به چند سال بعد از نمایان‌شدن اکسپرسیونیسم مراجعه کنیم؛ جایی که آلمانِ بازنده‌ی پس از جنگ جهانی اول با فقر، گرسنگی و پول بی‌ارزش بر روی این کره خاکی امور خود را می‌گذراند. در این زمان بود که سینمای اکسپرسیونیستی آلمان، پرآوازه‌ترین دوره تاریخ سینمای این کشور نامیده شد. بنابرین تلاقی رنج، درد و هنر در این مکتب بسیار مشهود می‌باشد.

آناتومی این مکتب را فقدان چارچوب تعریف می‌کند. جایی که رنگ‌ها تند هستند و اشکال و خطوط ناپایدار به توصیف احساسات و عواطفی نظیر خشم، اضطراب، عشق و نفرت می‌پردازند. اکسپرسیونیسم هرگونه آرامشی را از کادر خود خارج می‌سازد و هدفش این است که حقیقت را به گونه‌ای مشوش به تصویر بکشد؛ چرا که از نظر این مکتب حقیقت چیزی جز این تفکرات پارتیزانی نیست. با همین طرز فکر، نقاشان این سبک در ابتدای قرن بیستم شروع به اعتراضاتی علیه مقررات غیرانسانی کارخانه‌ها، عدم کنترل مناسب عفونت‌ها و ظلم حاکمین پرداختند.

جیغ-ادوارد مونک
جیغ-ادوارد مونک

این ساختارشکنی در باقی هنرها نیز دیده می‌شود. بعنوان مثال در سینمای آلمان و دوران قحطی، شیوع بالایی داشته. یا اگر بخواهیم مثالی ملموس‌تر و ایرانیزه‌شده‌تر از این ژانر در مملکت خودمان را هم ذکر کنیم، می‌توانیم به آثار محسن نامجو، خصوصاً قطعه صنما از این هنرمند اشاره کنیم. جایی که بنده از یاری‌رساندن معبود خود خسته شده و نه تنها درخواست یاری نمی‌کند، بلکه از او تقاضای رهایی و به حال خویش واگشتن را دارد. در کل این قطعه فقط یک جمله اما با لحن‌های متفاوت خوانده می‌شود که در واقع پیر، جوان، چهارپا، مجنون و... همگی می‌نالند: "صنما! جفا رها کن".

شاید اینکه بدانیم اکسپرسیونیسم چه باشد و از کجا شروع شده باشد، دغدغه‌ای از زندگی ما را برطرف نکند ولی شناخت هنرها و شکل‌گیری‌شان، شناخت تلاقی‌ها و آشنایی با طریقه ایجاد مانیفست‌ها در درک بهتر ما از امور روزمره تاثیر و نقش بسزایی دارد. ما اگر با تِزی مواجه می‌شویم باید بدانیم که آنتی‌تز آن موضوع هم حرف‌هایی برای گفتن دارد یا حتی شاید همین تِز، خود آنتی‌تزی باشد بر تِزی که قبلاً بیان شده است! این دیالکتیک ساخته شده برای تحلیل امور و وقایع می‌تواند مفید واقع شود.

پرتره والی-آگون شیله
پرتره والی-آگون شیله
کته کلویتس و طراحی‌های اعتراضی
کته کلویتس و طراحی‌های اعتراضی
اکسپرسیونیسمانقلاب صنعتیجنگ جهانینقاشیسمبلیسم
جایی برای عدم عود‌کردن آتازاگورافوبیا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید