برادران لیلا، آخرین ساخته سعید روستایی، فیلمی بود که برای من باارزش تلقی شد چرا که این فیلم به طرز مناسب و با برداشتن گامهایی عاقلانه به فرهنگ بزرگسالاری رسوخ کرد و لایههای آن فرهنگ را تدریجاً به نمایش گذاشت تا پذیرش نقصهای آن هم برای منِ قشر جوان و هم برای والدین نسل قبلیام، راحتتر شود. پیشنهاد میکنم این فیلم را با خانواده تماشا کنید؛ اگر بگویم قطعاً تاثیرگذاریاش بر بزرگترها محسوس است، مبالغه کردهام امّا درصد بالایی را میتوان برای تحقق این حرف اختصاص داد. در ادامه میخواهم مروری بر این فیلم داشته باشم و حدالامکان از لو دادن فیلم خودداری میکنم امّا توصیه میکنم برای خواندن ادامه این متن، فیلم را تماشا کنید.
کارگردانی با جامعهشناسی قوی و سیاست ضعیف اما تحسینبرانگیز
روستایی با اهرم جامعهشناسی این فیلم را پیش برد و مخاطب را با لایههای فرهنگی غلط که در آن غرق شده مواجه کرد. او فرهنگ بزرگسالاری را نشان نداد بلکه در دو ساعت و سی دقیقه، این فرهنگ را ساخت و خورد کرد.
هر فرهنگ چهار لایه دارد که از سطح به عمق به ترتیب نمادها، هنجارها، ارزشها و عقاید را شامل میشود. فرهنگ بزرگسالاری را در شخصیت اسماعیل جورابلو (سعید پورصمیمی) که سودای بزرگ فامیل شدن را در سر دارد، میبینیم. عقیده زندگی اسماعیل به گونهای افراطی، بر دریافت احترام دیگران و مخصوصاً اقوام بنا شده است؛ این عقیده، ارزشی تحت عنوان خاندان ( چه بسا آسیبهای زیادی را از جانب ایشان متحمل شده باشد) به جای خانواده را میسازد؛ این ارزش منجر به رفتارها و هنجارهایی میشود که او را به هیچ سویی جز بزرگ خاندان شدن و آنجایی که برایش ارزش است، نبرد. در نتیجه رفتارش با خانواده، تحتالشعاعِ گرفتن رضایت اقوام قرار میگیرد و در نهایت آخرین و سطحیترین لایه نماد است که برای اسماعیل جورابلو، بزرگ خاندان شدن میباشد.
ساختن و اجرای این فضا، تنها نکته مثبت کارگردانی نبود. این فیلم، سکانسی جنجالی دارد که در آن لیلا (ترانه علیدوستی)، به پدر خود که اسماعیل جورابلو باشد، سیلی میزند. برای اینکه به شما قدرت کارگردانی ثابت شود، ابتدا این سکانس را به شخصی که فیلم را ندیده (ترجیحاً والدین و افرادی که در طیف بزرگان قرار میگیرند) نشان دهید و تفسیرش را دریابید؛ قریب به یقین، گارد عجیبی خواهد داشت و به نکوهش دختر میپردازد. حال بگذارید داستان و روایت فیلم، شخص مورد نظر را به همان سکانس برساند. به احتمال خیلی بالا حقی که در هر صورت به واسطه احترام، مقام و منزلت پدر، به اسماعیل جورابلو داده میشد، به لیلا داده میشود. البته دلیل اینکه این سکانس در انتهای فیلم موجب شوک فرهنگی به بیننده نمیشود، آمادهسازی ذهن مخاطب با وقایع قبلی است که یعنی در قبل از این سکانس هم کارگردان کارش را درست انجام داده است. این یعنی به نمایش گذاشتن فیلمنامهای پر از ریسک برای افرادی پر از تابو که خلاف آن تابوها را میپذیرند؛ این تعریف کارگردانی است.
در اینکه سکانس مذکور در بند قبلی، افراطی در برابر تفریط پدر بود، شکی نیست. شاید هم از جهاتی هیچجوره نتوان آن را توجیه کرد؛ امّا در اینجا از تکنیکی به نام "تبعیض مثبت" استفاده شده است. تبعیض مثبت یعنی برجستهسازی اقلیت یک جریان خاص(اقلیتهای جنسی، نژادی و...) برای اینکه به میانه طیف برسیم. مانند این کار در نتفیلیکس با درآوردن شور قهرمانانی که در اقلیت هستند، انجام میشود تا میانه آن موضوع، در ذهن افراد عادیسازی شود.
این درخشیدن در حالی اتفاق افتاد که روستایی دو چالش داشت؛ از سویی باید ذهن مخاطب را با فضایی که نسبت به آن سوگیری و عدمپذیرشی نهادینهشده از سوی جامعه را دارد آماده میکرد و از سویی باید رسالت هنری خود را با نشاندادن رئالیسمی از جامعه، به سرانجانم میرساند.
با همه اینها، بنظرم کارگردانی ایرادی غیرقابل چشمپوشی داشت و آن، بهادادن به تفکر جوامع سرمایهداری در فیلم بود. خانواده جورابلو فقیر بود ولی میتوانست خوار نباشد؛ جدایی فقر و شرافت در این فیلم محرز بود و هیچ علت توجیه کنندهای نیز برای آن یافت نمیشود. کارگردان با خوار نشاندادن فقر در جامعه، مهر تاییدی بر نفوذ سیاستهای سرمایهداری بر فیلمش زد.
نویسندگی، ریسک با کمی کلیشه
احساس میکنم سعید روستایی، خلاقیتی که برای کارگردانی خرج کرده بود را برای نویسندگی پسانداز کرده بود و استفاده زیادی از آن نشده بود. شاید اگر پیشبردن فیلمنامه با کارگردانیای قوی میسر نمیشد، فیلمنامه به تنهایی داستانی آکنده از نالههای بیهوده میبود. البته ریسکهایی انکارناشدنی فیلم نظیر رفتارهای به اصطلاح گستاخانه لیلا و تهیبودن از احساس حتی نسبت به برادرانی که قصد کمک به آنها را داشت، متقابلاً کارگردان را به چالش کشید و باعث نمایانشدن هنر او شد.
از دیگر نکات منفی نویسندگی، وجود دیالوگهای کلیشهای در فیلم بود که احتمالاً برای نگهداشتن محبوبیت و مشروعیت مردمی نگاشته شده بودند. دیالوگهایی که بین لیلا و علیرضا (نوید محمدزاده) در پشت بام خانهشان رد و بدل میشد، جملات پشت کامیونی و یا حتی مناسب برای بیوگرافی صفحات مجازی نوجوانان شانزدهسالهای که به تازگی اولین شکست عشقیشان را تجربه کردهاند، بود.
دیدگاههای سیاسی در فیلمنامه به قلقلککردن احساسی مخاطب پرداخته بود و فیلم، دیدگاه مشخص و سازندهای برای این اتفاقات نداشت. فیلم در پاسخ به افزایش ناگهانی قیمت دلار فقط میگوید: ترامپ توئیت گذاشته! بنظرم چنین دیدگاهی برای بیان انتقادات سیاسی بسیار سطحی است و اگر نویسنده هدفش بیان ضعفهای سیاسی-اقتصادی جامعه بود، باید مجموعه عوامل تاثیرگذار را در داستانش پیش میبرد و در پایان به این اتفاق ناگوار میپرداخت. اگر بخواهیم فیلمنامه را دستهبندی کنیم چندین موضوع را در مقابل خود داریم که نویسنده باید آنها را پیش میبرد: زندگی خانواده جورابلو، ابعاد فرهنگی جامعه و ابعاد اقتصادی-سیاسی جامعه. شاید در پیشروی مورد آخر موفقیت قابل توجهی را شاهد نبودیم.
شخصیتپردازی نویسنده، حائز توجه و قابل تقدیر بود. شخصیتهای فیلم از طیفهای گوناگونی ساخته شده بودند و ساخت آن فرهنگی که در بالا صحبتش را کردیم، بسیار امکانپذیر شده بود. برخلاف داستان، در شخصیتپردازی کلیشه زنندهای نداریم. بعنوان مثال پرویز (فرهاد اصلانی) فرزند بزرگ خانواده است ولی ویژگی رهبری و هدایت را ندارد و اتفاقاً نسبتاً ساده است و خیلی زود تحت تاثیر نظرات مختلف قرار میگیرد. خبری از کوتاهآمدنهای مظلومانه در دختری که همیشه تحت سلطه ظلم بوده نیست و او برخلاف انتظار، شخصیتی جنگجو دارد.
حتی شخصیتهایی که در فیلم حضور ندارند، به خوبی برای ما ساخته میشوند. شخصیت غلام که در فیلم حضور نداشت و صرفاً در داستان بود، به خوبی در ذهن مخاظب شکل گرفت. غلام احتمالاً مردی قدکوتاه با ریش و سیبیلی سفید است و زیرکیاش باعث شده هم در اهل بازار با استفاده از بزرگیاش احترام کسب کند و هم با وجود هنجارهای نامناسبش، احترام خود را حداقل بین بردگان بزرگسالاری حفظ کند. غلامی که در فیلم وجود نداشت به خوبی در ذهن مخاطب قابل ترسیم است و این یعنی شخصیتپردازی مناسبی توسط نویسنده صورت گرفته است.
بازیگران سینوسی
بازیگری فیلم قابل انتظار بود و به لحاظ کیفی سطوح مختلفی را شامل میشد. بعنوان مثال بازی سعید پورصمیمی (اسماعیل جورابلو) واقعاً درخشان است. پدری که همان ابتدا با نمایش نرم در برابر فامیل و خشن در برابر خانواده، ما را با دنیای خودش آشنا میکند امّا اوج هنرش را در سکانس عروسی به نمایش میگذارد. اسماعیل جورابلو در حقیقت شخصیت منفوری در ذهن ما ساخته است و سکانس عروسی منطقاً، سکانس خوشایندی است زیرا که لیلا قدمی مهم در راستای بهبود اوضاع برادران خودش برداشته و پدر را در افراطی که در آن قدم گذشته ناکام میگذارد. امّا غم ناشی از ناکامی اسماعیل جورابلو در راه رسیدن به هدفش به قدری قوی و محسوس است که ما برای لحظاتی احساساتمان در جهت شراکت در غم او، خرج میشود. لیلا (ترانه علیدوستی) دختری چپگراست و خشمی که از ابتدا به دلیل تبعیضات جامعه و خانواده بر او تحمیل شده، جلوی عواطف دخترانهاش را گرفته و او را به مخالفی علیه جبهه والدین تبدیل کرده است که بنظرم این خشم را به خوبی نشان میدهد فقط در یکی از سکانسها پس از رفتن، مکثی مصنوعی داشت و دوباره برگشت و به صحبتکردن ادامه داد که بنظرم نمیتواند عملکرد خوبش در کل فیلم را زیر سوال ببرد. فرهاد (محمد علیمحمدی)، بعنوان نماینده غالب جوانان این روزهای جامعه، خیلی درخشان نبود. عصبانیت او در صحنه سکانس سیلی لیلا به پدر، ساختگی بود و این ساختگی بودن به خوبی حس شد. بنظرم برای کاراکتر فرهاد، شخص پولاد کیمیایی با توجه به سابقهای که دارد، مناسبتر به نظر میآمد. نقش پرویز (فرهاد اصلانی)، خیلی تعیینکننده نبود، امّا ویژگی این کاراکتر همین بود که برای ما از ارزش برادر بزرگ آن خانواده کاسته شود و به نظرم فرهاد اصلانی این کار را بینقص انجام داد. پیمان معادی (منوچهر) و نوید محمدزاده (علیرضا) نیز بازی قابل قبولی ارائه نکردند و مصنوعیبودن نگاهها و دیالوگگفتنها، مخاطب را اذیت میکرد. در حالت کلی بازیگری قابل انتظاری را دیدیم که نه خیلی خوب ارائه شد و نه خیلی بد؛ البته نقشهای فرعی فیلم، نمایش چندان جالبی نداشتند. بعنوان مثال ما از بازی مهدی حسننیا (بایرام)، خیلی عصبانی نشدیم و خیلی احساس ظالمبودن را از او دریافت نکردیم.
پایانی سانتیمانتال، به قیمت هنری تمامشدن
وقایع پایان فیلم، غیر قابل قبول بودند. علیرضا، از ابتدا برای ما شخصیتی با اولویت خانواده ساخته شده بود و با وجود داشتن پدری ظالم، هر کاری را در راستای رضایتش انجام میداد و تفاوت او با لیلا، در همین راستا بود. حال با وجود این کاراکتری که از او برای ما ساخته شده، پس از آگاهی از مرگ پدرش در تولد برادرزاده کوچکش، با قیافهای آکنده از غم شروع به رقص میکند (بقیه فکر میکنند که پدر بر صندلی خوابیده است). این درونریزی عاطفی توسط شخصیت علیرضا زیبا و هنری است امّا در چه فیلمی؟ در فیلمی رئالیسم؟ جایی برای بروز مفاهیم انتزاعی نظیر رقص با اندوه بینهایت و مردی که غمهایش را درون خودش میریزد، وجود ندارد.
به نظر من فیلم برادران لیلا، از تاثیرگذارترین فیلمهای سینمای ایران است. در سینمای مصرفی و لومپنیزهشده این روزها، به ندرت این چنین آثاری میبینیم و این فیلم با تمام کاستیهایش، حقایقی از جامعه و فرهنگهای آسیبزایش را به خوبی نشان میدهد و با نگرشی سازنده، به مبارزه با آن میپردازد.